جیمز مدیسون نوشت: «برای ایجاد حکومتی بر مردم که افراد اداره آن را برعهده دارند، دشواری عمده در این نهفته است که نخست باید به حکومت اجازه داد حکومت شونجیمز مدیسون نوشت: «برای ایجاد حکومتی بر مردم که افراد اداره آن را برعهده دارند، دشواری عمده در این نهفته است که نخست باید به حکومت اجازه داد حکومت شوندگان را کنترل کند و در مرحله بعدی آن را مجبور ساخت که خود را کنترل کند.» صفحهی ۱۰ کتاب جان جی، حقوقدان ارجمند نیویورکی که بعدها از مدافعان برجسته قانون اساسی شد، در سال ۱۷۷۷ نوشت: «آمریکاییان نخستین مردمی هستند که خداوند بر آنها منت گذاشته و فرصت بررسی و انتخاب شکل حکومتی را که آنها در پناه آن خواهند زیست به آنها داده است. تمام قوانین اساسی دیگر موجودیت خود را از شرایط خشونتبار یا غیرمنتظره اخذ کردهاند و از این رو احتمالاً از کمال خود بیشتر فاصله دارند؛ که گرچه فراتر از دسترس ماست، اما با هدایت عقل و تجربه نزدیک شدن به آن ممکن است.» صفحه ۴۹ کتاب عقاید و افکار مردانی که در سال ۱۷۸۷ در فیلادلفیا گرد هم آمدند از جنبش روشنگری تأثیر پذیرفته بود، جنبشی که توجه خود را بر نیروی عقل و احترام به منزلت انسان متمرکز ساخته بود. روشنگری، که طی دهههای پیش از انقلاب آمریکا سراسر اروپا و مهاجرنشین ها را در نوردید، بر عقاید فیلسوفان سیاسی پیشین، ازجمله توماس هابز و جان لاک، مبتنی بود. عقاید عام روشنگری بخشی از درک مشترکی بود که نمایندگان شالوده کار خود قرار دادند. آنها آثار جان لاک، شارل دو مونتسکیو، ژان ژاک روسو، و دیگران را میکاویدند تا درمورد اینکه چگونه باید حکومتها را در برابر اراده و خواست مردم مسئول و پاسخگو ساخت و چگونه باید حکومتها را از تجاوز به حقوق و آزادیهای مدنی بازداشت، رهنمودهایی بیابند. صفحه ۷۳ کتاب سرگذشت قانون اساسی ایالات متحد با تصویب آن پایان نیافت. از زمان تصویب آن، این قانون اساسی به رشد خود ادامه داده، تغییر و تحول یافته، و بر ملتی فرمان رانده است که تغییر و تحولات وسیعی را تجربه کرده است. به همین دلیل، آن را سندی زنده نامیدهاند. قانون اساسی ایالات متحده، هنگامیکه نوشته شد، ستایش و شگفتی زیادی را برانگیخت. هنگامی که مجمع قانون اساسی به کار خود پایان داد، جرج واشنگتن اظهار داشت که این قانون اساسی «جای شگفتی بسیار دارد… از یک معجزه چیزی کم ندارد. » صفحه ۱۲۹ کتاب ۱۴۰۳/۰۳/۲۵...more
آزادی به حکومت و قوانین نیاز دارد. اما آزادی را حکومت یا فرادستانی که بر آن سیطره دارند به کسی ارزانی نمیکنند. آزادی امری است که اهل جامعه، یعنی مردمآزادی به حکومت و قوانین نیاز دارد. اما آزادی را حکومت یا فرادستانی که بر آن سیطره دارند به کسی ارزانی نمیکنند. آزادی امری است که اهل جامعه، یعنی مردم کوچه و بازار، به دست میآورند. جامعه لازم است حکومت را لجام بزند، به طوری که حکومت از آزادی مردم حمایت کند و آن را ارتقا بخشد. آزادی به جامعهای مهیای بسیج نیاز دارد که به مشارکت در امور سیاسی بپردازد، اگر لازم شد اعتراض کند و در صورت امکان با رأی خود دولت را از قدرت بیندازد. صفحه ۱۲ کتاب کارکنان دولتی چگونه میتوانند این قدر پولکی باشند؟ آیا چین موطن نخستین حکومت اداری شایسته سالار در جهان نیست؟ بله و نه. چین تاریخی طولانی از یک دیوانسالاری پرظرفیت و پیچیده دارد، اما همچنین تاریخی به همان اندازه دراز از فساد گسترده که در آن بسیاری از سمتها به افراد سیاسی مرتبط یا کسانی میرسید که بالاترین قیمت را میپرداختند. این پیشینه در دوران معاصر هم ادامه یافته است. در سال ۲۰۱۵ یک پیمایش از ۳۶۷۱ مقام حزب کمونیست نشان داد که دوسوم آنها معتقدند «وفاداری سیاسی» و نه شایستگی، مهمترین معیار برای کسب مناصب دولتی است. همین که خود را در جمع وفاداران به نظام قراردادید میتوانید به کار خالی کردن جیب صاحبان کسبوکار و شهروندان مشغول شوید. شما همچنین میتوانید با فروختن مشاغل دولتی زیردستانی مطیع دستوپا کنید. صفحه ۱۰۱ کتاب مهار فساد، که در دیوانسالاری یا در نظام آموزشی باشد، مستلزم همکاری جامعه است. حکومت باید به مردمی که خطاها را صادقانه گزارش میدهند اطمینان داشته باشد و مردم باید بتوانند به نهادهای حکومتی اعتماد کنند، تا آن حد که با اشتراک گذاشتن اطلاعات آبرویشان را در معرض خطر بگذارند. این امر تحت نگاه غضبناک لویاتان مستبد اتفاق نمیافتد. صفحه ۱۰۲ کتاب رشد اقتصادی پایدار، نه فقط مستلزم حقوق مالکیت، تجارت و سرمایهگذاری مطمئن، بلکه از اینها مهمتر، نیازمند نوآوری و بهبودهای مداوم در بهرهوری است. اما در زیر نگاه پر از اخم و تخم لویاتان مستبد اینها بسیار دشوارتر محقق میشوند. نوآوری منوط به خلاقیت و خلاقیت محتاج آزادی است-اشخاصی که بدون ترس کار کنند، دست به آزمایش بزنند و مسیر حرکتشان را با ایدههای خود بگشایند، ولو دیگران این کار را نپسندند. تحت حاکمیت استبداد، تداوم [رشد] سخت است. وقتی گروهی بر بقیه جامعه مسلط میشود فرصتها در اختیار همگان قرار نمیگیرد و در یک جامعه محروم از آزادی مدارای چندانی برای طی مسیرهای متفاوت و انجام آزمایشهای مختلف وجود ندارد. صفحه ۱۵۳ کتاب آزادی همواره یک پروژهی در حال تکمیل است، خصوصاً در میان ملتهایی که دههها حکومت استبدادی را تحمل کردهاند. صفحه ۳۵۵ کتاب میتوانیم، و حتی شاید رغبت انگیز باشد، که ظهور لویاتان آمریکایی را داستانی از یک موفقیت بشماریم-جامعهای متعهد نسبت به آزادی، قانونی اساسی که حقوق و حفاظتها را پاس میدارد، حکومتی زاده شده با قیودی بر خویش که به خاطر وزن زنجیرهایش در دالان باقی میماند و تکامل مییابد؛ صفحهی ۴۱۷ کتاب فرانکلین روزولت در سالهای ۱۹۴۰ و ۱۹۴۱ بر «چهار آزادی اساسی» تأکید کرد: آزادی بیان، آزادی دین، آزادی از نیاز، و آزادی از ترس. او در نطق سالانهاش در ۱۹۴۴ پا را فراتر گذاشت و گفت: ما به درکی روشن از این واقعیت رسیدهایم که آزادی شخصی واقعی نمیتواند بدون امنیت و استقلال اقتصادی تحقق یابد. «انسانهای نیازمند، انسانهای آزادی نیستند.» افرادی که گرسنه و بیکارند مصالح تولید دیکتاتوریها هستند. صفحه ۶۰۲ کتاب مارتین نیمولر، کشیش کلیسای لوتری آلمان در شعر دههی ۱۹۵۰ خود به صورتی موجز و قدرتمند توضیح داد که چرا حکومت نازی تا آن حد آسان بر جامعهی آلمان چیره شد. مشهورترین نسخه از این شعر، که در بسیاری از موزههای هولوکاست حکاکی شده است و اغلب در یادآوری حوادث آن دوران خوانده میشود میگوید: روز اول دنبال سوسیالیستها آمدند، و من هیچ نگفتم، چون سوسیالیست نبودم. سپس دنبال اعضای اتحادیههای کارگری آمدند، و من هیچی نگفتم، چون عضو اتحادیهی کارگری نبودم. سپس دنبال یهودیان آمدند، و من هیچ نگفتم، چون یهودی نبودم. سپس دنبال من آمدند و کسی باقی نمانده بود تا به خاطر من چیزی بگوید. صفحه ۶۰۴ کتاب ۱۴۰۳/۰۸/۱۸...more
بگذار یکدیگر را دوست بداریم که این تنها راه رهایی از دشمنانمان است. شاتوبریان. صفحه ۹ کتاب آدل، دنیا چنین خصلتی را درک نمیکند، چون اقبالی تعیین شده وبگذار یکدیگر را دوست بداریم که این تنها راه رهایی از دشمنانمان است. شاتوبریان. صفحه ۹ کتاب آدل، دنیا چنین خصلتی را درک نمیکند، چون اقبالی تعیین شده و تنها مختص کسانی است که برای سرور یا فلاکت انتخاب شدهاند؛ در سرور مانند تو و در فلاکت مانند من. هوگو. صفحه ۳۰ کتاب عشقه روحی جاودانه است، چون آن قسمت از وجود ما که چنین حسی را تجربه میکند، نمیتواند بمیرد. این روحمان است که عشق میورزد، و نه جسممان. هوگو. صفحه ۳۱ کتاب در شگفت بودم که انسانها میتوانند به خاطر ایمانشان جان ببازند- از این مطلب لرزه بر اندامم میافتاد- ولی دیگر نمیهراسم- میتوانم به خاطر ایمانم بمیرم- ایمان من عشق است- میتوانم برایش جان بدهم- میتوانم برای تو بمیرم. جان کیتس. صفحات ۱۲۱-۱۲۰ کتاب. ۱۴۰۳/۰۸/۰۷...more
قبل از آن که دوباره زاده شوی، باید بمیری… صفحه ۴۹ کتاب حتی شیطان هم زمانی فرشته بوده. صفحه ۵۳ کتاب آه ای وضع مرگبار، ای سرنوشت رام ناشدنی بشر زیستن به فقبل از آن که دوباره زاده شوی، باید بمیری… صفحه ۴۹ کتاب حتی شیطان هم زمانی فرشته بوده. صفحه ۵۳ کتاب آه ای وضع مرگبار، ای سرنوشت رام ناشدنی بشر زیستن به فردا را امیدی نتوانم داشت بی آن که خریدار مرگ خود باشم. صفحه ۶۵ کتاب بونوئل در نیمه راه میان اتاق نشیمن و بار ایستاد و با صدای بلند پرسید: «اگر میتوانستیم در حال گذشتن از آستانهای جوانی خود را بازیابیم، اگر میتوانستیم در این سوی در پیر، و همین که پا به آن سوی میگذاشتیم جوان باشیم، آن وقت چه میشد…؟» صفحه ۶۸ کتاب. ۱۴۰۳/۰۸/۰۱...more
من ترجمهی احمد کسایی پور، نشر هرمس را خواندم که علاوه بر متن اصلی، شامل نقاشیهای اسلاوا شولتز، یادداشت ابتدایی مترجم، بخش کوتاهی از کتاب "ارنست همینمن ترجمهی احمد کسایی پور، نشر هرمس را خواندم که علاوه بر متن اصلی، شامل نقاشیهای اسلاوا شولتز، یادداشت ابتدایی مترجم، بخش کوتاهی از کتاب "ارنست همینگوی"؛آنتونی برجس، و موخرهای تحت عنوان "دربارهی ترجمهی این کتاب" بود. از ترجمه راضی بودم و آن را دوست داشتم. پیرامون این اثر، فیلم اقتباسی جان استرجس و یک اقتباس انیمیشن و مستند "پیرمرد و دریا" دربارهی نجف دریابندری از داریوش غذبانی را هم دیدم. The old man and the sea 1958 The old man and the sea 1999 ************************************************************************ آدمیزاد برای شکست خوردن ساخته نشده. آدمیزاد رو میشه نابود کرد ولی نمیشه شکستش داد. صفحه ۱۱۷ کتاب حالا دیگه وقت فکر کردن به چیزهایی که نداری نیست. فکر کن با همین چیزها که داری چیکار میتونی بکنی. صفحه ۱۲۴ کتاب با خود گفت «کاش واقعاً خواب و خیال بود. ولی خب کی میدونه؟ امکان داشت همه چی خوب پیش بره.» صفحهی ۱۲۵ کتاب با خود گفت «وقتی شکست خورده باشی همه چی آسونه. هیچ نمیدونستم چقدر آسونه.» با خود گفت «و چی شکستت داد؟» بلند گفت: - هیچی. فقط زیادی دور رفتم. صفحه ۱۳۵ کتاب *************** ویلیام فاکنر، دیگر نویسندهی برجستهی همنسل همینگوی که از قضا رابطهی چندان دوستانهای هم با او نداشت و حتی پیش از آن در چند مورد با صراحت انتقادهای تندی به برخی آثار عمدتاً متأخر همینگوی روا داشته بود، دربارهی پیرمرد و دریا نوشت: «بهترین اثر او. گذشت زمان شاید ثابت کند که این بهترین اثر بیهمتای همهی ما نیز هست، منظورم نویسندگان هم دورهی من و همینگوی است.». یادداشت مترجم. صفحهی ۸ کتاب ۱۴۰۳/۰۷/۲۶...more
از قدیم گفتهاند: «یا بخور یا بمیر.» بچه میترساندند. با این حال همیشه به این خرافه شک داشتم و برایم ترسناک بود. «آدم برای یه لقمه نون جون میکنه، چوناز قدیم گفتهاند: «یا بخور یا بمیر.» بچه میترساندند. با این حال همیشه به این خرافه شک داشتم و برایم ترسناک بود. «آدم برای یه لقمه نون جون میکنه، چون اگه پیداش نکنه از گشنگی میمیره.» درک هیچ چیز به اندازهی درک این جور چیزها برایم سخت نبود. صفحه ۹ کتاب گاهی حس میکردم بار ده نگون بختی را بر دوش من نشاندهاند، که اگر سر سوزنی از آن بر دوش کنار دستیام بود به سیم آخر میزد و آدم میکشت. نمیدانم بار پریشانی اطرافیانم چه اندازه سنگین است. دردسرهای واقعیشان، اندوههایی که با لقمهی نان تسکین مییابد… آه لقمهی نان، ای دوزخ، اصیلترین درد بشر، دردی که پشت ده اسب باری را خرد میکنی… صفحه ۱۰ کتاب گفتوگو برایم میسر نبود. از چه باید میگفتم؟ چطور میگفتم؟ نمیدانم. این شد که لودگی پیشه کردم. آخرین بختم برای طلب مهر آدمیان بود. با وجود ترس کشندهام از نسل بشر نتوانستم دست رد به سینه جامعهشان بزنم. لبخندی بر لب نهادم که کمتر از دهانم فرو میافتاد. صفحهی ۱۰ کتاب زندگی آدمی سرشار از لحظات ناب و والایی از چند رنگیست که میشود گفت باشکوه است. مردم چنان با کارد تزویر به هم میزنند که اندک زخمی بر جای نمیماند. خودشان هم به نظر از کردهشان آگاه نیستند. صفحه ۱۶ کتاب نگارگران چیرهدست با تکیه بر دریافت شخصیشان زیبایی را در هر چه ناچیز است آفریدهاند. آنها میلشان را به اشیایی هر چند زشت و ناخوشایند سرکوب نکردهاند و مست لذت به تصویر کشیدن آنها شدهاند. میشود گفت هیچ ارجی به تصویر غلط ذهنی دیگران نگذاشتهاند. صفحه ۲۶ کتاب مردم از راندهشدگان اجتماع دم میزنند. راندهشدگان گاهی به مفلوکان و گاهی به تبهکاران جهان باز میگردد ولی رانده شدن من با زاده شدن من پیوند خورده. هر که را اجتماع پس بزند دل من پیش میکشد. وجدان خاطی. همان که در همهی ساعات آدم بودنم دژخیمم بوده. ناگفته نماند که یار غارم نیز بوده؛ همچون همسری به هنگام تنگدستی. و دوش به دوش از لذات بیکسی بهره بردیم. میشود گفت این یکی از شیوههای ادامهی راه در من به حساب میآمد. مردم همچنین از زخمهای وجدان خاطی میگویند. این زخم از نوباوگی در من ریشه دوانده و گذر زمان به جای درمان، ناسورش کرده. رنجهایی که شبهای پیاپی کشیدهام دوزخی از شکنجههای رنگارنگ برایم به ارمغان آورده. شاید عادی نباشد ولی این زخم هر چه گذشته نزد من از تن و جان گرامیتر شد و دردش در گوشم زمزمه محبت خوانده. صفحات ۳۲-۳۳ کتاب ترجیح میدادم در زندان سر راحت بر بالین بگذارم تا اینکه هر شب از ترس واقعیتهای زندگی در بستر بنالم. صفحه ۳۴ کتاب امروز چون دیروز و فردا چون همیشه باز از خواب برخواهیم خاست و به عادت پشت به اندوه و وحشیترین شادکامیها خواهیم کرد بسان غوکی که با دیدن قلوه سنگی پیش پایش راه و دهانش را کج میکند… با خواندن ترجمهی این شعر شارل کرو گر گرفتم. صفحه ۶۲ کتاب میدونی، خیلی سال پیش یه ایرانیه بوده… اصلاً ولش کن. میگه: می خور که به زیر گل بسی خواهی خفت، بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت، زنهار به کس مگو تو این راز نهفت: هر لاله که پژمرد نخواهد بشکفت… صفحه ۶۶ کتاب دیگر نه شاد بودم نه ناشاد. این نیز بگذرد. این تنها عبارتی است که در دوزخ آدمیان به درستی آن رسیدهام. این نیز بگذرد. صفحه ۸۸ کتاب ۱۴۰۳/۰۷/۲۰...more
کتابی جنجالی و دارک درباره محصولات تراریخته. البته فکر کنم برای رسیدن به حقیقت باید مقالات و کتابهای بیشتری در این زمینه مطالعه کنم و تنها به این کتابکتابی جنجالی و دارک درباره محصولات تراریخته. البته فکر کنم برای رسیدن به حقیقت باید مقالات و کتابهای بیشتری در این زمینه مطالعه کنم و تنها به این کتاب اکتفا نکنم. ولی این کتاب هم تامل برانگیز است و تلنگری به انسان میزند تا چشمهایش را بیشتر باز کند. ۱۴۰۳/۰۷/۱۶...more
بخشهایی از این کتاب با کتاب دیگر همین انتشارات یعنی "انقلاب فرهنگی چین" همپوشانی داشتند و اگر هر دو همزمان خوانده شوند به نوعی مکمل هم هستند. ********بخشهایی از این کتاب با کتاب دیگر همین انتشارات یعنی "انقلاب فرهنگی چین" همپوشانی داشتند و اگر هر دو همزمان خوانده شوند به نوعی مکمل هم هستند. ********************************************************************** سردرگمی در مورد کتابت چینی پکن یا بیجینگ؟ مائو تسه تونگ یا مائو زدونگ؟ چیان کایشک یا جیانگ جیشی؟ در واقع هر دو گونه تلفظ نام پایتخت و دو چهره بسیار مهم قرن بیستم چین درست است. اگر چه در اکثر کشورها از خط آوایی برای نشان دادن تلفظ کلمات استفاده میشود، چینی مکتوب عبارت است از هزاران نویسه که هر یک از آنها نشان دهندهی تمام کلمه است. وقتی غربیها کوشیدند زبان ماندارین شفاهی، زبان رسمی چین را آوانویسی کنند، باید سیستمی برای برگرداندن نویسهها به نویسههای حروف لاتین ابداع میکردند. اولین تلفظ در هر سه مثال متعلق است به سیستم وید-گیلز، که در قرن نوزدهم وسیعاً در سر تا سر دنیا پذیرفته شده بود؛ تلفظ دوم نامها، با سیستم هانیو پینین ارائه شده است. جمهوری خلق چین سیستم پینین را به وجود آورد چون بر این اعتقاد بودند که این روش صحیحترین روش نوشتن ماندارین شفاهی در خط غربیهاست. بعد از آنکه چین پینین را به طور رسمی در سال ۱۹۷۹ پذیرفت بسیاری کشورها استفاده از آن را به جای سیستم وید-گیلز شروع کردند. هنوز کمی سردرگمی دربارهی اینکه کدام تلفظ صحیح است، وجود دارد، چون برخی کتابها و دیگر منابع اطلاعات در مورد چین هنوز از سیستم قدیمی استفاده میکنند. صفحهی ۱۸ کتاب چینیها امروز هم وقتی به هم میرسند، از هم میپرسند: «نی شی فان له می یو؟» که یعنی «غذا خوردهای یا نه؟» این سلام و احوالپرسی سنتی از فقر ریشه میگیرد که چین را قرنها به ستوه آورده بود و گاهی به قحطی گستردهای منجر میشد که میلیونها نفر از مردم را از پا در میآورد. جواب این سوال امروز اغلب «بله» است، زیرا رونق ۳۰ سالهی اقتصادی چین، زندگی ۴۰۰ میلیون چینی را از فقر و فاقه به در آورده است. نکته جالب توجه در این است که آنها ممکن است همبرگر مکدونالد خورده باشند. چین که زمانی فرهنگ غربی را محکوم میکرد، آن را با آغوش باز پذیرفته است. صفحه ۹۷ کتاب فرید زکریا روزنامه نگار اعتقاد دارد دگرگونی اقتصاد چین سریعترین دگرگونی در تاریخ است. زکریا در مقالهای در سال ۲۰۰۸ نوشت: «چین در طی سه دهه از همان درجه از صنعتیسازی، شهری شدگی و تغییرات اجتماعی برخوردار شد که اروپا در طی دو قرن.» صفحه ۱۰۰ کتاب رهبران کمونیست مردمی را که در سخنرانیها، مقالات چاپی و وبلاگهای اینترنتی از حکومت انتقاد میکنند، به مجازات میرسانند. کمونیستها مخصوصاً از اینترنت هراس دارند، زیرا اینترنت راهی آسان برای تبادل نظر و اشاعهی عقاید برای مردمی است که با حکومت مخالفاند. مقامات چینی بهشدت اینترنت را تحت کنترل و مراقبت دارند و گاه با تهدید فیزیکی مردم را از به کار گرفتن آن منع میکنند. صفحه ۱۰۴ کتاب. ۱۴۰۳/۰۷/۰۹...more
کتاب دیگر این نویسنده یعنی "راه آهن زیرزمینی" در مقایسه با این کتاب او کمی بهتر بود. ******************************************************************کتاب دیگر این نویسنده یعنی "راه آهن زیرزمینی" در مقایسه با این کتاب او کمی بهتر بود. ********************************************************************* در برههای از عمرش فهمید هوشمندانهتر آن است که از چیزهایی که غمگینت میکند بپرهیزی. صفحه ۱۴۵ کتاب ما را به زندان بیندازید و ما همچنان به شما عشق خواهیم ورزید… اما مطمئن باشید که شما را با ظرفیت رنج کشیدنمان از پا در خواهیم آورد، و روزی آزادیمان را به دست خواهیم آورد. نه تنها آزادیمان را برای خودمان به دست خواهیم آورد، بلکه آنچنان به قلبهایتان و وجدانتان نزدیک خواهیم شد که در این فرآیند بر شما پیروز خواهیم شد و پیروزی ما مضاعف خواهد بود. صفحه ۱۹۶ کتاب ۱۴۰۳/۰۷/۰۵...more
گاهی همهی چیزهای بزرگ زندگی را میتوان در یک چیز کوچک دید. کافی است به آن نگاه کنید. توضیح زیادی لازم ندارد. صفحه ۸۳ کتاب هیچ وقت نمیفهمیم داریم بهتگاهی همهی چیزهای بزرگ زندگی را میتوان در یک چیز کوچک دید. کافی است به آن نگاه کنید. توضیح زیادی لازم ندارد. صفحه ۸۳ کتاب هیچ وقت نمیفهمیم داریم بهترین روزهای زندگی خودمان را میگذرانیم… صفحه ۹۹ کتاب «ای اندوه حسرتبار، ای همدم محبوب احساساتم را برمیانگیزی همهی هستیام را شیرین میکنی. » اسکار ریباس. صفحه ۱۰۱ کتاب ۱۴۰۳/۰۶/۳۱...more
از ترجمه راضی نیستم. قبل از خواندن باید فیلمهای زیر را دیده باشید: 1. Do You Remember Dolly Bell? (1981) 2. When Father Was Away on Business (1985) 3. Tاز ترجمه راضی نیستم. قبل از خواندن باید فیلمهای زیر را دیده باشید: 1. Do You Remember Dolly Bell? (1981) 2. When Father Was Away on Business (1985) 3. Time of the Gypsies (1988) 4. Arizona Dream (1993) 5. Underground (1995) 6. Black Cat, White Cat (1998) 7. Life Is a Miracle (2004) 8. Promise Me This (2007) 9. Maradona by Kusturica (2008) ********************************************************************** زیرزمین، بی هیچ تردیدی بلند پروازانهترین، غریزیترین و بحث انگیزترین فیلم کوستوریتسا است. کوستوریتسا که پشت نقاب یک دلقک باختینی و همچنین یک تاریخ نگار فوکویی پنهان شده است، جرئت پیدا میکند تا از تاریخ یوگوسلاوی سابق طوری سخن به میان آورد، که گویی کارناوالی تیره و تار بود که طی آن قابیل میکوشد پروردگار باشد، و در خلال نیم قرن از هابیل بهرهکشی کند و او را تحت نظارت و کنترل خود داشته باشد؛ نیم قرنی که در خلال آن وضعیت جنگی، چه حقیقی و چه دروغین، هیچ گاه مختل نشد تا مردم یوگسلاو تحت سلطه بمانند؛ و نیم قرنی که طی آن خصلت سوررئال دروغهای رژیم، حتی گهگاهی میتوانست بسیار مضحک و خندهآور باشد. صفحه ۱۱۸ کتاب ۱۴۰۳/۰۶/۲۶...more
در این بخش از جهان که ما زندگی میکنیم، مردانی با موهای عجیب و غریب که وعدههای بزرگ میدهند، مثل قارچ بعد از باران، فراوان شدهاند. مردم هم در پیشادر این بخش از جهان که ما زندگی میکنیم، مردانی با موهای عجیب و غریب که وعدههای بزرگ میدهند، مثل قارچ بعد از باران، فراوان شدهاند. مردم هم در پیشان میافتند، مثل خرسهایی که دنبال مربیانشان میرفتند، چون آزادی، علاوه بر فرصتهای جدید و افقهای جدید، مخاطرات جدیدی نیز به همراه دارد. مثل بیکاری که در دوران سوسیالیسم مردم چیزی از آن نمیدانستند، یا بیخانمانی. سرمایهداری، در وحشیترین شکلش، به سراغشان میآید و مردم، مثل خرسها، گاهی ترجیح میدهند که مربیانشان برگردند و آنها را لااقل از بعضی از این مخاطرات خلاص کنند، و دستکم بخشی از باری را که بر دوششان سنگینی میکند بردارند. وقتی داشتم برای نوشتن این کتاب اطلاعات جمع میکردم، خیال میکردم قرار است کتابم دربارهی اروپای مرکزی و شرقی باشد و دشواریهای رهایی از کمونیسم. اما آن مردان با موهای عجیب و نگاه مفتون کمکم در کشورهایی که هرگز نظام کمونیستی نداشتند نیز پیدا شدند. معلوم شد که ترس از جهانی که دارد دگرگون میشود و اشتیاق برای یافتن کسی که ما را از بعضی مسئولیتهای زندگیمان برهاند، کسی که وعده میدهد زندگیمان را همچون گذشته کند، به سرزمین حکومتهای تغییر یافته محدود نمیشود. در نیمی از کشورهای غربی، وعدههای پوچ را مثل آبنبات در زرورقهای پر زرق و برق میپیچند و مردم برای این آبنبات با خوشحالی روی پاهای عقبشان بلند میشوند و میرقصند. مقدمهی نویسنده. صفحات ۱۴_۱۵ کتاب فلکه اسکی یرکا، زندگینامه نویس آلمانی فیدل، نقل کرده است که «نام شهروند کوبایی، فیدل کاسترو، اولین بار سال ۱۹۴۰ در بایگانی کاخ سفید وارد شد. ششم نوامبر آن سال، دانشآموزی خوابگاهی از مدرسهی یسوعی دولورس سانتیاگوی کوبا نامهای سه صفحهای به فرانکلین روزولت، رئیسجمهور وقت آمریکا، نوشت و رأی آوردن مجددش را تبریک گفت. در آخر نامه با تزیین و تذهیب نوشته بود "خدا نگهدار، دوستت" و امضا کرده بود. یک درخواست شخصی هم اضافه کرده بود که "اگر دوست داشتی، یک اسکناس ده دلاری برایم بفرست… دوست دارم یکی از آنها را داشته باشم." او از رئیسجمهور پاسخی دریافت نکرد، فقط نامهی تشکری از وزارت امور خارجه آمریکا برایش ارسال شد که در آن از ده دلاری خبری نبود. هیچ کس فکرش را نمیکرد که آن پسر بزرگ میشود و تمام داراییهای آمریکاییها را در کوبا مصادره میکند.» صفحه ۱۲۸ کتاب ۱۴۰۳/۰۶/۲۱...more
بوتو امیدوار بود که: «دنیایی پدید آید سرشار از صلح که در آن تمامی مردمان فرصت خوشبخت شدن داشته باشند. به هر فردی فقط یک بار فرصت زندگی کردن داده شدهبوتو امیدوار بود که: «دنیایی پدید آید سرشار از صلح که در آن تمامی مردمان فرصت خوشبخت شدن داشته باشند. به هر فردی فقط یک بار فرصت زندگی کردن داده شده است و هر کس شایسته فرصتی برای خوشبخت شدن است… مردم به صلح و فرصت نیاز دارند، هم در پاکستان و هم در جاهای دیگر دنیا. این دنیایی است که من دوست دارم شاهد آن باشم. » صفحات ۹۳-۹۴ کتاب. ۱۴۰۳/۰۶/۱۶...more
هر چند کتاب قدیمی است (۱۹۸۰) ولی خواندن آن ارزشمند است. از طرفی چون چند دهه از آن گذشته است میتوان پیش بینیهای تافلر را ارزیابی کرد که چقدر به حقیقتهر چند کتاب قدیمی است (۱۹۸۰) ولی خواندن آن ارزشمند است. از طرفی چون چند دهه از آن گذشته است میتوان پیش بینیهای تافلر را ارزیابی کرد که چقدر به حقیقت پیوسته و چه مقدار نه. نوع نگاه او به مسائل، تجزیه و تحلیلها و تفسیرهای او و ... هنوز کتاب را جذاب و خواندنی نگاه داشته است. ********************************************************************** لزومی ندارد که انسان مارکسیست باشد تا با مانیفست کمونیست در ادعانامهی مشهورش علیه جامعهی جدید هم عقیده باشد در آنجا که میگوید «دیگر میان انسانها به جز منافع شخصی عریان و پرداخت «نقدی» عاری از هر گونه احساس و عاطفه، رابطهای باقی نماندهاست.» روابط شخصی، پیوندهای خانوادگی، عشق، دوستی، علقههای همسایگی و اجتماعی همگی در هجوم بیرحمانهی منافع شخصی تجاری رنگ باختهاند یا به تباهی کشیده شدهاند. صفحه ۵۷ کتاب کارگران و مدیران ژاپنی در شرکت ماتسوشیتا الکتریک هر روز دسته جمعی سرود زیر را میخواندند: … تا آخرین نفس در راه ترقی تولید میکوشیم کالاهایمان را به مردم دنیا عرضه می داریم بیوقفه و دائم همچون آبی که از فواره روان است رشد کن، صنعت، رشد کن، رشد کن، رشد کن! هماهنگی و خلوص! این است شعار ما در برق ماتسوشیتا!. صفحه ۷۶ کتاب در سالهای اخیر اتحاد شوروی به گینه (که قوای خود را در آنجا نگه داشته بود) برای هر تن هیدروکسید آلومینیوم فقط شش دلار میپرداخت، در حالیکه آمریکا ۲۳ دلار میداد. هندوستان اعتراض کرده است که روسها برای واردات خود ۳۰ درصد بیشتر مطالبه کردهاند و برای صادرات هند ۳۰ درصد کمتر پرداختهاند. ایران و افغانستان گاز طبیعی خود را به قیمتی «زیر قیمت معمول» در اختیار شوروی قرار دادهاند. بنابراین اتحاد شوروی هم نظیر رقبای سرمایهداریاش به قیمت زیان رساندن به کشورهای واپس مانده، خود سود بسیاری برده است. صفحه ۱۳۲ کتاب هیچ تمدنی در گذشته ابزاری چنین ویرانگر خلق نکرده بود که نه تنها یک شهر بلکه یک کره را بتواند بدین وسعت به ویرانی کشد و سابقه نداشته که اقیانوسها به خاطر حرص و آز بشر یا از روی سهلانگاری، طوری آلوده شود که همهی موجودات زنده یک شبه از بین بروند. هیچگاه به خاطر معادن، سطح زمین اینطور وحشیانه زخم برنداشته بود. هیچگاه افشانههای گیسو تا بدین حد جو را از گاز اوزون تهی نکرده بود و افزایش حرارت یا به اصطلاح «آلودگیهای حرارتی» آب و هوای کرهی زمین را اینقدر تهدید نکرده بود. صفحات ۱۶۶-۱۶۷ کتاب واقعیت وحشتناک این است که صنعتگرایی مبتنی بر مدل موج دوم بیش از آنکه موفق باشد شکست خورده است. ایران به تنهایی فاجعه آمیزترین مثال این قضیه است. در اواخر ۱۹۷۵، شاهی اقتدار طلب با تفاخر میگوید که ایران را با اتخاذ خط مشی موج دوم در ردیف پیشرفتهترین کشورهای صنعتی خاورمیانه قرار خواهد داد. نیوزویک گزارش میدهد: «مجریان پروژههای سازندگی شاه سخت کوشیدند تا مجموعهی با عظمتی از کارخانه و سد و راهآهن و شاهراه و دیگر ساز و کارهای لازم برای راه اندازی یک انقلاب صنعتی ایجاد کنند.» تا ژوئن ۱۹۷۸ نیز بانکداران بینالمللی هنوز سعی داشتند که به شرکت کشتی سازی خلیج فارس، شرکت نساجی مازندران، توانیر و شرکت برق منطقهای، و مجتمع ذوب آهن اصفهان و شرکت آلومینیوم ایران و دیگر شرکتها، میلیاردها دلار وام با بهرهای ناچیز بدهند. در همان حال که این سازندگی قرار بود ایران را به یک کشور «مدرن» تبدیل کند، فساد بر تهران حکمفرما بود. مصرف نمایشی، تضاد بین دارا و نادار را تشدید میکرد. نان امریکاییها البته نه منحصراً امریکاییها بلکه عمدتاً امریکاییها - در روغن بود. (به یک مدیر آلمانی در تهران، سه برابر میزانی که در آلمان میگرفت حقوق میدادند، اما کارمندان و کارگران زیر دست وی، یک دهم میزان دستمزد همتایان خود را در آلمان دریافت میکردند.) طبقه متوسط شهری در جزیرهای کوچک و منزوی در میان دریایی از فقر و بدبختی زندگی میکرد. غیر از نفت، به طور کامل دو سوم کل کالاهای تولید شده به بازار تهران عرضه میشد و توسط یک دهم کل جمعیت به مصرف میرسید. در نواحی روستایی که درآمد به سختی به حد یک پنجم درآمد شهری میرسید، تودههای روستایی به زندگی تحت فشار و آمادهی عصیان ادامه میدادند. میلیونرها و ژنرالها و تکنوکراتهای دولتی تعلیم یافتهی غرب که حکومت تهران را اداره میکردند، سرگرم اجرای خطمشی موج دوم بودند. آنان توسعه را صرفاً یک فرایند اقتصادی میدانستند. مذهب و فرهنگ و زندگی خانوادگی و نقش زن و مرد در نظر آنان چندان مهم نبود، آنچه اهمیت داشت این بود که وضع اقتصادی رو به راه باشد. اصالت فرهنگی چندان معنایی نداشت. زیرا، آنان که در جادهی صنعتی شدن پر شتاب در حرکت بودند، جهانی را میدیدند که نه در جهت تنوع یافتن بلکه به سرعت رو به همسان سازی گام بر میدارد. مخالفت با عقاید غربی در کابینهای که ۹۰ درصد اعضای آن از دانشگاههای هاروارد و برکلی یا دانشگاههای اروپایی فارغ التحصیل شده بودند، خیلی راحت یک گرایش «عقبمانده» و «ارتجاعی» به حساب میآمد... سقوط رژیم شاه در ایران مناظرههای گستردهای را در پایتختهای دیگر از مانیل تا مکزیکوسیتی بر انگیخت. یکی از پرسشهایی که به کرات مطرح میشد، در مورد سرعت تحول بود. آیا این سرعت در ایران بیش از حد شتابآلود بود؟ آیا ایرانیان از شوک آینده به ستوه آمده بودند؟ حتی با تکیه بر درآمدهای نفتی، آیا دولتها قادرند به سرعت طبقهی متوسطی آنقدر گسترده به وجود آورند که جلوی جنبش انقلابی را بگیرد؟ اما انقلاب ایران و جایگزین شدن حکومت اسلامی به جای رژیم شاه، ما را وا میدارد که اصول اساسی خطمشی موج دوم را مورد تردید قرار دهیم. آیا صنعتی شدن به طریق مرسوم تنها راه به سوی پیشرفت است؟ و در زمانیکه خود تمدن صنعتی به حال سکرات افتاده، آیا تقلید از این تمدن به جاست؟ صفحات ۴۵۶-۴۵۸ کتاب در آموزش و پرورشی باید به مسائل عادی روزمره که فراموش شدهاند توجه کرد. در مدرسه ساعات زیادی را به تدریس دروسی مثلاً در زمینه شکل حکومت یا ساختمان آمیب صرف میکنند. اما چه مقدار وقت خود را به تدریس مسائلی چون ساختار زندگی روزمره اختصاص میدهیم؟ برای مثال، تنظیم برنامه تفریحی، چگونگی خرج کردن پول، معرفی مؤسسات و جاهایی که بچهها در مواقع گرفتاری باید مراجعه کنند. صفحه ۵۲۱ کتاب بدون فشار عظیم تودهها نباید از رهبران سیاسی امروز - رؤسای جمهور و سیاستمداران و سناتورها و اعضای کمیته مرکزی احزاب - انتظار داشت که نهادهایی را نفی کنند که هر چند کهنه و منسوخ شدهاند، ولی ای به آنها حیثیت و پول و قدرت کاذب (و نه واقعی) میبخشند. … بنابراین، مسئولیت ایجاد تحول با ماست. باید از خود آغاز کنیم. باید یاد بگیریم که چشمانمان را به روی واقعیات اعجابانگیز و عمیق و تازه نبندیم. این به معنای مرعوب نشدن در برابر اندیشه کشهایی است که عجولانه هر فکر تازهای را با این خیال که غیر عملی است سرکوب میکنند. و از هر آنچه هست، به دلیل عملی بودن (حال هر قدر بیمعنی و ستمگرانه و بیفایده باشد) دفاع میکنند. و این به معنای مبارزه برای آزادی بیان است یعنی اینکه مردم حق داشته باشند حرف خود را بزنند صرفنظر از اینکه درست یا نادرست باشد. صفحه ۶۱۰ کتاب ۱۴۰۳/۰۶/۱۰...more
یادداشت مؤلف: فیلم زیر برای به دست آوردن بینش عمیقتری نسبت به جمهوری خلق چین و انقلاب فرهنگی ارزشمند است: زیستن (۱۹۹۴)، به کارگردانی زانگ زیموئو [ژانیادداشت مؤلف: فیلم زیر برای به دست آوردن بینش عمیقتری نسبت به جمهوری خلق چین و انقلاب فرهنگی ارزشمند است: زیستن (۱۹۹۴)، به کارگردانی زانگ زیموئو [ژانگ ییمو] سرگذشت یک خانوادهی چینی که از جنگ داخلی، جهش بزرگ به پیش، و انقلاب فرهنگی جان به در میبرد. فیلمی بسیار خوش ساخت، اما شاید شگفت انگیزترین موضوع در خصوص این فیلم واکنش دولت چین به آن باشد. گرچه زیستن از نکوهش گزندهی مائوئیسم یا نظام کمونیستی به دور است، زانگ زیموئو کارگردان فیلم و گونگ لی هنرپیشهی زن آن از پی پخش فیلم برای دو سال نه تنها از فیلمسازی بلکه از گفت و گو دربارهی این فیلم نیز منع شدند. برای مطالعه بیشتر. صفحه ۱۱۳ کتاب ۱۴۰۳/۰۶/۰۲...more
کتاب شامل یک قصه، و هشت داستان کوتاه از داستان نویسان نسل اول با نقد و تفسیر است و شامل حکایت جبیربن عمیر و نامزدش، هزار و یکشب؛ کباب غاز، جمال زاده؛کتاب شامل یک قصه، و هشت داستان کوتاه از داستان نویسان نسل اول با نقد و تفسیر است و شامل حکایت جبیربن عمیر و نامزدش، هزار و یکشب؛ کباب غاز، جمال زاده؛ داش آکل، هدایت؛ گیله مرد، علوی؛ عدل، چوبک؛ مهره مار، به آذین؛ گلدستهها و فلک، آل احمد؛ ماهی و جفتش، گلستان؛ و به کی سلام کنم؟، دانشور میباشد ۱۴۰۳/۰۵/۲۹...more
درحقیقت پدر و مادر من به هیچ طبقه اجتماعی خاصی تعلق نداشتند. همه چیز دربارهی آن دو آنقدر به هم ریخته و نامطمئن است که من باید بسیار تلاش کنم تا رددرحقیقت پدر و مادر من به هیچ طبقه اجتماعی خاصی تعلق نداشتند. همه چیز دربارهی آن دو آنقدر به هم ریخته و نامطمئن است که من باید بسیار تلاش کنم تا ردی از آنها در این شن روان پیدا کنم. صفحهی ۱۳ کتاب اسامی روزی بعد از مرگ بالاخره از آدمها جدا میشوند و در خاطر ما به ستارههایی تبدیل میشوند که از دور چشمک میزنند. صفحه ۲۰ کتاب یادم هست به مدرسه که میرفتم این جملهی لئون بلوآ را نوشته بودم: «گوشههایی از قلب آدمی هست که هنوز به وجود نیامدهاند؛ اما غم درونشان میخزد و بدینسان آن گوشهها هست میشوند.» صفحهی ۷۷ کتاب زندگی ادامه داشت بدون اینکه ما بفهمیم در این لحظهی خاص چرا اینجا هستیم، با این آدمها، به جای اینکه با دیگران باشیم در جای دیگری. آیا این نسخهی اصلی فیلم است یا یک کپی از آن؟ صفحه ۹۳ کتاب. ۱۴۰۳/۰۵/۲۵...more
گاندی، کمی پس از ورودش به آفریقای جنوبی در سال ۱۸۹۳، خودش قربانی همان نژادپرستیای شد که متوجه هندیها بود. هنگام سفر با یک قطار شبانه از دوربن به پرگاندی، کمی پس از ورودش به آفریقای جنوبی در سال ۱۸۹۳، خودش قربانی همان نژادپرستیای شد که متوجه هندیها بود. هنگام سفر با یک قطار شبانه از دوربن به پرتوریا با یک مسافر سفید پوست رو در رو شد که از اینکه مجبور بود با یک رنگین پوست همسفر شود خشمگین بود. وقتی کارمند قطار به گاندی دستور داد به واگن بار نقل مکان کند، وکیل جوان بلیط درجه یک خود را نشان داد و از جا به جا شدن خودداری کرد. در ایستگاه بعدی، یک پلیس وارد قطار شد و گاندی را از قطار بیرون انداخت. او، درمانده و تحقیر شد، در حالی که از سرما میلرزید، شب را در سکوی ایستگاه گذراند. این تجربهی گاندی در قطار زندگی او را تغییر داد. بعدها گفت: «خشونت پرهیزی کنشگرانهی من از همان تاریخ آغاز شد.» صفحهی ۵۰ کتاب نوشتههای هنری دیوید تورو مؤلف آمریکایی، که رسالهاش با عنوان «نافرمانی مدنی» بر وظیفهی فرد بر نافرمانی مسالمتآمیز از قوانین و رسوم ناپسند تأکید دارد، نیز الهام بخش گاندی بود. گاندی از آثار لئو تولستوی، نویسندهی روس، آموخت که کمال بخشی به خود میتواند از پیروی از فرمان مسیح به عشق به خدا و همسایگان حاصل آید. رسالهی «به سوی این واپسین» اثر جان راسکین، فیلسوف بریتانیایی، نیز بر اندیشهی گاندی اثر گذاشت. به نوشتهی راسکین، خوشبختی به ثروت، قدرت، و گردآوری اموال مادی بستگی ندارد؛ بلکه سادگی و اتکای به خود میتواند به شخص در دستیابی به یک زندگی خوب و هدفمند کمک کند. صفحه ۵۲ کتاب نهرو، بر خلاف گاندی، مذهبی نبود. او در واقع فردی غیر مذهبی بود که فکر میکرد مذاهب هند مروج خرافه و نادانیاند و تودههای مردم را عقب نگه میدارند. یک بار، با مشاهده اینکه هزاران هندی در رود گنگ مشغول نیایشاند، لب به شکایت گشود که: «نمیشد آنها بخشی از این انرژی عظیم را صرف فعالیت سیاسی و اقتصادی کنند تا زندگی و سرنوشت بهتری پیدا کنند؟» صفحه ۶۳ کتاب. ۱۴۰۳/۰۵/۲۱...more
دیدن مینی سریال چرنوبیل ۲۰۱۹ بعد از خواندن این کتاب خالی از لطف نبود و این دو مکمل هم بودند. **********************************************************دیدن مینی سریال چرنوبیل ۲۰۱۹ بعد از خواندن این کتاب خالی از لطف نبود و این دو مکمل هم بودند. ********************************************************************* جهان انسانی روس، همان جهانی است که تا کنون برای ادبیات و باله و موسیقی پرستشش کردهاند، بله، من عاشق چنین دنیایی هستم. اما من جهان استالین، پوتین و شایگو را دوست ندارم. این دنیای من نیست. مقدمه مترجم. صفحهی ۱۰ کتاب چرنوبیل رمزی است که لازم است کشف شود. نشانهای مستتر است. شاید معمایی برای قرن بیست و یکم. مبارزه طلبیای علیهش آشکار شد: رو به روی ما، میان آنها که زندهاند و زنده نیستند. صفحه ۴۲ کتاب این تصویر جنگ است… فرهنگ جنگ جلو چشمانم فرو ریخت. ما وارد دنیای ناشفاف شدیم، جایی که شر هیچ توضیحی نمیدهد، خودش را فاش نمیکند و قوانین را نمیداند. صفحه ۴۶ کتاب پس چرا مردم به یاد میآورند؟ که حقیقت را زنده نگه دارند؟ عدالت را؟ آزاد شوند که دوباره فراموش کنند؟ متوجهاند که آنها شرکتکنندگان ماجرایی با شکوهند؟ یا در گذشته دنبال امنیت میگردند؟ صفحه ۵۵ کتاب عادلانهترین چیز در این دنیا مرگ است. هنوز کسی از آن معاف نشده است. زمین همه را میپذیرد: هم خوبها را، هم بدها را، هم گناهکاران را. و عادلانهتر از این چیزی در این دنیا نیست. من در تمام زندگیم صادقانه و سخت کار کردم. و منصفانه زندگی کردم. اما عدالتی نصیبم نشد. تا نوبت به من رسید، خدا جای دیگری تقسیمش کرد. صفحات ۵۷-۵۸ کتاب این سرزمین دیگر متعلق به هیچ کسی نیست، خدا آن را گرفته. مردم رهایش کردهاند. صفحه ۸۹ کتاب به ما میگفتند که باید پیروز شویم. علیه چه کسی؟ اتم؟ فیزیک؟ فضا؟ پیروزی برای ما یک اتفاق نیست بلکه فرایند است. زندگی جنگ است. برای همین عاشق سیل و حریق و زلزله بودند… همه اینها را مکانی برای عمل میدانستند. لازم است "مردانگی و قهرمانی به تصویر درآید" و پرچم ما برافراشته شود. صفحه ۱۳۱ کتاب در موقعیت غیرعادی آدمیزاد همانی نیست که دربارهاش کتاب مینویسند. چنین انسانی را، آن طوری که در کتابهاست، من نیافتم، من با او رو به رو نشدم. همه چیز بر عکس این قضیه است. انسان قهرمان نیست. ما همگی، صغیر و کبیرمان، فروشندههای باور آخرالزمانی هستیم… صفحه ۱۵۲ کتاب نظر من… میخواهید بدانید؟ خب سوسیالیسم چیست: ترکیب زندان و مهدکودک. سوسیالیسم از جنس شورویاش. انسان روحش را به دولت میفروخت، درونش را واگذار میکرد، در ازایش جیره میگرفت. اینجا دیگر مسئلهی شانس هم وسط بود، به یکی جیرهی بزرگ میرسید، به دیگری کوچک. اما یک چیز عادلانه بود. به همه در ازای روحشان جیره میدادند. صفحه ۱۸۴ کتاب اگر انسان ایمانش را به خرد کنار بگذارد، روحش منزلگاه ترس میشود؛ مثل انسانهای وحشی. و عفریتها همین موقع بیرون میآیند… صفحه ۱۹۰ کتاب من کمونیست بودم. به یادم نمیآید که کسی از همکاران ما به خاطر خودش ترسیده و از مأموریت در منطقه سر باز بزند. نه از ترس از دست دادن کارت عضویت حزب، بلکه از باور. قبل از هر چیز باور به اینکه ما زیبا و عادلانه زندگی میکنیم و انسان در کشور ما بالاتر از همه چیز است، ارزش انسان بیشتر از کل اشیاء است. صفحه ۲۳۷ کتاب همانطور که آخماتووا نوشت: «نیمی از کشور آنهایی بودند که دیگران را به زندان میانداختند و نیمی دیگر از کشور آنهایی که در زندان نشسته بودند». صفحات ۲۴۷-۲۴۸ کتاب من نمیخواهم در تاریخ زندگی کنم، در زمان وقایع مهم تاریخی… در آن وقت زندگی کوچک من به ناگاه بیپناه خواهیم شد. وقایع بزرگ، بیتوجه و بی توقف، زندگی کوچک مرا لگدمال میکنند… (به فکر فرو میرود.) بعد از ما تنها تاریخ باقی میماند… چرنوبیل… اما زندگی من کجاست؟ عشق من کو؟ صفحه ۲۵۱ کتاب آنچه مهم است زندگی و مرگ است. نه هیچ چیز دیگری. فنجان مرگ و زندگی همیشه برابرند و هیچ دلیلی نمیتوان آورد که کدامیک از آنها مهمتر است… من فهمیدم که فقط فرصت و زمان ما برای زیستن است که معنا دارد. فرصت و زمان ما… صفحه ۲۵۹ کتاب حرفهایم روشن است دیگر نه؟ نه تنها قدرتها ما را فریب میدادند بلکه خودمان هم نمیخواستیم حقیقت را بدانیم. جایی آنجا… در اعماق ناخودآگاه مان… البته حالا نمیخواهیم به این اعتراف کنیم، اما ما بیشتر خوشمان میآید به گورباچف ناسزا بگوییم… کمونیسم را نفرین کنیم… این آنها بودند که خطاکار بودند و ما خوب بودیم. ما قربانی بودیم. صفحه ۲۶۱ کتاب آنها نه تنها خاک ما را، بلکه فکر ما را برای سالیان سال "آلوده کردند".... نویسندهها و فیلسوفهای ما کجایند؟ من دیگر از اینکه باسوادهای ما که بیشتر از همه منتظر و آمادهی آزادی بودند و امروز در گوشهای رها شدهاند حرفی به میان نمیآورم. باسوادهامان حقیر و توسریخور شدند. ما بیاستفاده و غیرضروری ماندیم. صفحه ۲۶۲ کتاب ۱۴۰۳/۰۵/۱۶...more