Jump to ratings and reviews
Rate this book

The Seagull

Rate this book
A Methuen Student Edition of Chekhov's classic play in Michael Frayn's acclaimed translation.

When it first opened in St Petersburg in 1896, The Seagull survived only five performances after a disastrous first opening night. Two years later it was revived by Nemirovich-Danchenko at the newly-founded Moscow Art Theatre with Stanslasky as Trigorin and was an immediate success. Checkhov's description of the play was characteristically self-mocking: "A comedy - 3F, 6M, four acts, rural scenery (a view over a lake); much talk of literature, little action, five bushels of love".
Michael Frayn's translation was commissioned by the Oxford Playhouse Company.

65 pages, Paperback

First published January 1, 1895

Loading interface...
Loading interface...

About the author

Anton Chekhov

5,177 books9,120 followers
Dramas, such as The Seagull (1896, revised 1898), and including "A Dreary Story" (1889) of Russian writer Anton Pavlovich Chekhov, also Chekov, concern the inability of humans to communicate.

Born ( Антон Павлович Чехов ) in the small southern seaport of Taganrog, the son of a grocer. His grandfather, a serf, bought his own freedom and that of his three sons in 1841. He also taught to read. A cloth merchant fathered Yevgenia Morozova, his mother.

"When I think back on my childhood," Chekhov recalled, "it all seems quite gloomy to me." Tyranny of his father, religious fanaticism, and long nights in the store, open from five in the morning till midnight, shadowed his early years. He attended a school for Greek boys in Taganrog from 1867 to 1868 and then Taganrog grammar school. Bankruptcy of his father compelled the family to move to Moscow. At the age of 16 years in 1876, independent Chekhov for some time alone in his native town supported through private tutoring.

In 1879, Chekhov left grammar school and entered the university medical school at Moscow. In the school, he began to publish hundreds of short comics to support his mother, sisters and brothers. Nicholas Leikin published him at this period and owned Oskolki (splinters), the journal of Saint Petersburg. His subjected silly social situations, marital problems, and farcical encounters among husbands, wives, mistresses, and lust; even after his marriage, Chekhov, the shy author, knew not much of whims of young women.

Nenunzhaya pobeda , first novel of Chekhov, set in 1882 in Hungary, parodied the novels of the popular Mór Jókai. People also mocked ideological optimism of Jókai as a politician.

Chekhov graduated in 1884 and practiced medicine. He worked from 1885 in Peterburskaia gazeta.

In 1886, Chekhov met H.S. Suvorin, who invited him, a regular contributor, to work for Novoe vremya, the daily paper of Saint Petersburg. He gained a wide fame before 1886. He authored The Shooting Party , his second full-length novel, later translated into English. Agatha Christie used its characters and atmosphere in later her mystery novel The Murder of Roger Ackroyd . First book of Chekhov in 1886 succeeded, and he gradually committed full time. The refusal of the author to join the ranks of social critics arose the wrath of liberal and radical intelligentsia, who criticized him for dealing with serious social and moral questions but avoiding giving answers. Such leaders as Leo Tolstoy and Nikolai Leskov, however, defended him. "I'm not a liberal, or a conservative, or a gradualist, or a monk, or an indifferentist. I should like to be a free artist and that's all..." Chekhov said in 1888.

The failure of The Wood Demon , play in 1889, and problems with novel made Chekhov to withdraw from literature for a period. In 1890, he traveled across Siberia to Sakhalin, remote prison island. He conducted a detailed census of ten thousand convicts and settlers, condemned to live on that harsh island. Chekhov expected to use the results of his research for his doctoral dissertation. Hard conditions on the island probably also weakened his own physical condition. From this journey came his famous travel book.

Chekhov practiced medicine until 1892. During these years, Chechov developed his concept of the dispassionate, non-judgmental author. He outlined his program in a letter to his brother Aleksandr: "1. Absence of lengthy verbiage of political-social-economic nature; 2. total objectivity; 3. truthful descriptions of persons and objects; 4. extreme brevity; 5. audacity and originality; flee the stereotype; 6. compassion." Because he objected that the paper conducted against Alfred Dreyfus, his friendship with Suvorin ended

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
11,170 (31%)
4 stars
12,896 (36%)
3 stars
8,090 (23%)
2 stars
2,128 (6%)
1 star
639 (1%)
Displaying 1 - 30 of 1,479 reviews
Profile Image for Ahmad Sharabiani.
9,563 reviews534 followers
September 26, 2021
Чайка = Chayka = The Seagull, Anton Chekhov

The Seagull is a play by Russian dramatist Anton Chekhov, written in 1895 and first produced in 1896.

The Seagull is generally considered to be the first of his four major plays. It dramatizes the romantic and artistic conflicts between four characters: the famous middlebrow story writer Boris Trigorin, the ingenue Nina, the fading actress Irina Arkadina, and her son the symbolic playwright Konstantin Tréplev.

عنوانهای چاپ شده در ایران: «مرغ دریایی - نمایشنامه در چهار پرده»؛ «مرغ دریایی»؛ «پرنده دریایی»؛ نویسنده: آنتون چخوف؛ تاریخ نخستین خوانش نسخه فارسی: سال 1976میلادی

عنوان: مرغ دریایی - نمایشنامه در چهار پرده؛ نویسنده: آنتون چخوف؛ مترجم: کامران فانی؛ تهران، اندیشه، چاپ سوم 1355؛ در 130ص؛ چاپ دیگر تهران، نشر قطره، 1383، در 128ص؛ شابک 9643412717؛ چاپ سوم 1386؛ شابک 9789643412715؛ چاپ هفتم 1391؛ چاپ نهم 1392؛ موضوع نمایشنامه های نویسندگان روسیه - سده 19م

عنوان: مرغ دریایی؛ نویسنده: آنتون چخوف؛ مترجم: بهروز غریب پور؛ تهران، فاریاب، 1363؛ در 96ص؛

عنوان: پرنده دریایی؛ نویسنده: آنتون چخوف؛ مترجم: زلیخا نورانی اکرم؛ کابل، فاطمه نورانی، 1389؛ در 123ص؛ عنوان دیگر: مرغ دریایی؛

گویا، شخصی‌ترین اثر «چخوف» باشد؛ گروهی این اثر را، بهترین و مشهورترین نمایشنامه ی این داستان‌نویس چیره‌ دست «روسیه»، میدانند؛ «چخوف»، در این نمایشنامه، ایده‌ های والای خویش، درباره ی: «هنر»، «قریحه ی هنری»، و «چیستی هنر» را، با شفافیتی کم‌ نظیر، ابراز می‌کنند؛ نمایشنامه پر است از: «رنج»، «حرمان»، «یاس»، و «پوچی‌»، آدم‌های به تنگ آمده، از یکنواختی، و روزمرگی زندگی. «مرغ دریایی» پر است از: «عشق»؛ «عشق‌های ناکام، و شکست خورده»، «عشق‌های پرملال و کهنه»؛ و «عشق‌های یکسویه، و مصیبت بار»؛ شش رابطه ی تودرتو، و پیچیده ی عاشقانه، بستر اصلی نمایشنامه ی «مرغ دریایی» است

شخصیت‌های «مرغ دریایی»، همانند بیشتر شخصیت‌های «چخوفی»، مردمانی: «مردد»، «سست‌ نهاد»، و «کم ارزش» هستند، که گاه از سر بیکاری، و تنها برای تحمل رخوت، و ملال زندگی خویش، به سادگی، دل خویش را نیز می‌بازند؛ اما «چخوف»، آدم‌های خویش را، با راستیهای تلخ و ناخوشایند زندگی نیز، رودررو می‌سازند؛ این کاراکترها، آنگاه که با حقایق زندگانی، البته آنگونه که هست، آشنا نیز شدند، باز هم ضعف‌ها، و کوتاهی خویش را، بیش از پیش، به نمایش می‌گذارند؛ در کنار مایه‌ های عاطفی، «چخوف» در «مرغ دریایی»، به ستایشی با واسطه از هنر نیز، دست می‌زنند، و در این میانه ی میدان، دشواری‌های دستیابی به گوهر هنر را نیز، می‌نمایانند؛

عرصه ی هنر، در دیدگاه «چخوف»، جایگاه میانه روها نیست؛ از همین روی، باورمندان به هنر، و فعالیت‌های هنری، در نمایشنامه ی «مرغ دریایی»، پس از برخورد با سد دشواریها، و بلندای کوشش سالم هنری، سرخورده، و بی انگیزه، از رفتن به سوی قله های بلند، باز می‌مانند؛ تنها هنر نیست، که در این نمایشنامه، مورد ستایش است، بلکه روح هنرمند، و رنج‌هایی که هنرمند، برای آفرینش یک اثر هنری، بر خویش هموار میکند نیز، مورد ستایش ایشان است؛ «چخوف»، گاه چنان با شخصیت‌های داستانی، و نمایشی اش، ابراز همدردی، و همذات پنداری می‌کنند، که گویی خود، و زندگی خویش را، بنگاشته اند؛ و گاه چنان بیرحمانه، شلاق تیز انتقاد را، بر پیکره ی شخصیت‌های خویش می‌کوبند، که پنداری از حضور اینگونه افراد، در اطراف خود، رنج‌های بسیار برده اند؛

نقل از متن: («تریگورین»: چه چیزش واقعاً عالی است؟ [به ساعتش نگاه می‌کند] من باید فوراً بروم، و بنویسم؛ معذرت می‌خواهم، نمی‌توانم پیش شما بمانم [می‌خندد] به‌ قول‌ معروف، شما انگشت روی نقطه حساس گذاشته‌ اید؛ کم‌کم دارم دچار هیجان می‌شوم، حتی کمی هم ناراحت شده‌ ام؛ ولی بگذارید ادامه بدهیم؛ از زندگی عالی، و درخشان من، صحبت کنیم...؛ بسیار خوب، از کجا شروع کنیم؟ [پس از اندکی فکر] وقتی یک نفر، شب و روز جز به ماه، به هیچ‌ چیز دیگر، فکر نکند، کم‌کم یک خیال ثابت، همان خیال ماه، تمام زندگیش را، در بر می‌گیرد؛ من هم برای خودم، یک ماه دارم، شب و روز گرفتار یک فکر ثابتم؛ این‌که باید بنویسم، باید بنویسم، باید...؛ هنوز یک داستان را تمام نکرده، دومی را شروع می‌کنم، بعد سومی را، چهارمی را، بدون وقفه می‌نویسم؛ با عجله پست می‌کنم، باز می‌نویسم، نمی‌توانم طور دیگری بنویسم؛ از شما می‌پرسم، کجای این زندگی، عالی و درخشان است؟ زندگی پوچی است! الآن با شما هستم، به هیجان ‌آمده‌ ام؛ با اين همه، هر لحظه به یاد می‌آورم، که داستانم ناتمام مانده، و منتظر من است؛ اینجا ابری می‌بینم، که مانند یک پیانوی باز و بزرگ است؛ به خودم می‌گویم، باید در داستانم، از ابری که در آسمان شناور است، و مانند یک پیانوی باز و بزرگ است، حرف بزنم؛ بوی گل آفتابگردان می‌آید؛ به‌ سرعت یادداشت برمی‌دارم: بوی تند و نفرت‌ انگیز، رنگ یک بیوه‌ زن؛ می‌بایستی این‌ها را، در توصیف یک غروب تابستان بیاورم؛ هر جمله ی شما یا خودم را، هر کلمه‌ اش را کش می‌روم، آن‌ها را، باعجله به گنجینه ادبی مغزم، می‌سپارم - روزی ممکن است، به‌ درد بخورند؛ وقتی کارم را تمام کردم، به‌ سرعت، به تئاتر، یا به ماهیگیری می‌روم؛ تنها به خاطر این‌که استراحت کنم، خودم را فراموش کنم؛ ولی نه، یک موضوع جدید، مثل گلوله ی آهنی به مغزم می‌خزد، دوباره، به سمت میز تحریر می‌کشاندم، باید باز، با شتاب بنویسم، بنویسم، و هميشه این‌طور است! همیشه! از دست خودم راحتی ندارم؛ حس می‌کنم، دارم تمام زندگیم را نابود می‌کنم؛ به خاطر عسلی که بیهوده، در خلاً، به دیگری می‌دهم، گرده‌ های بهترین گل‌های زندگیم را می‌گیرم، گل‌ها را پرپر می‌کنم، از ریشه می‌کنم؛ فکر نمی‌کنید دیوانه شده‌ ام؟ آیا دوستان و آشنایانم، مرا انسان عاقلی می‌دانند؟ مثل یک انسان عاقل، با من رفتار می‌کنند؟ هميشه از من می‌پرسند: حالا دارید چکار می‌کنید؟)؛ پایان نقل

انگار میکنم این فراموشکار خود این را درباره ی شرح حال هر روزه ی خودم نوشته ام؛

تاریخ بهنگام رسانی 27/10/1399هجری خورشیدی؛ 03/07/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
Profile Image for Henry Avila.
518 reviews3,323 followers
April 1, 2024
A group of self -loathing, pity -seeking people of four women, six men in a large Russian country estate with a nearby beautiful lake to swim or fish in, plenty of room to take walks in a tranquil, lovely setting ... the outdoors such a change from city noise during the late nineteenth century may require the reader's patience, since a couple are rich and famous; they protest too much as the saying goes. In Anton Chekhov 's play all have a dark side the surface appearances hides their turmoil as good manners requires calmness, and politeness, society must be maintained, civilization demands this.... The performance unfolds in the home of Piotr Sorin, a sick old man retired from government service, with an amateur play about to be acted here for the amusement of the guests; visiting him is the renowned actress Irena Arkadina a miser, her star shining less bright, his sister and troubled son Konstantin Trepliov a timid scribbler of the forthcoming theatricals, looking for something to believe in with a low opinion of the world, he dislikes everyone especially himself. Nina Zaryechnaia ( Seagull) an aimless daughter of a rich man a neighbor who neglects her being remarried. Ilyia Shamrayev, Sorin's stern bailiff, Polena his restless wife and their bored daughter , Marsha. Boris Trigorin the popular middlebrow novelist with a roving eye, Yevgheniy Dorn a doctor who keeps Sorin alive, a bachelor that females like, last and certainly least Semion Medviedenko a poor school teacher, clueless, yet trying to rise from this situation. Put these folks together and the flow isn't action -packed but quite interesting when men and women interact, as love affairs commence, couples unite and separate... hate, greed, lust, jealousy are slowly revealed to the audience , people can be generous up to a certain point, than self- preservation sets in, trinkets more important. Others will have to take care of themselves as they do, the play was a notorious failure in St. Petersburg when first performed in 1896 Chekhov a man never sure of his immense talent was quite discouraged, threatening never to write another, however later it was his biggest success ...In Moscow, the theater as a whole profits immensely because of this the author likewise ... yet life is not predictable which makes for a chaotic ride into the unknown.... The adventurous reader will be happy or not, a fascinating look into the subconscious ....P.S. inspired if you can believe it by Shakespeare's Hamlet
Profile Image for BookHunter M  ُH  َM  َD.
1,614 reviews4,098 followers
April 29, 2023

رغم تسرب بعض الملل و الإحساس بأنها قصة تقليدية عن الحب و عبثية الحياة الا ان الحوار المصيرى الأخير بين تريبليف و نينا يضع بعد فلسفى للمسرحية جعلنى اعيد قراءة اجزاء كبيرة منها بعين اخرى
عبقرى انت يا تشيكوف فقد تركت تركة عظيمة لن تنساها البشرية أبدا
01

02

03
Profile Image for Kenny.
544 reviews1,360 followers
August 7, 2024
I know you love me; I'm touched. I just don't love you back, that's all.
The Seagull ~~ Anton Chekhov


1

I'VE BEEN SEDUCED BY CHEKHOV ...

The Seagull was my introduction to Chekhov in college. I read, analyzed and directed it. The translation I reread today was the same I studied in college, Stark Young. This is Young's most successful translation of Chekhov I believe. It is not as stilted and academic as his other translations; Young also succeeds and bringing about an emotional connection with his characters here where he has not succeeded in his later translations.

As I reread Chekhov this year, I realize that Chekhov has placed himself as a character in each of his works. In The Seagull , there are two writers in the script, the younger, Konstantin, and the older, Trigorin. I can't help but feel that both are aspects of Chekhov. Konstantin, the playwright, looking for new ways of expressions, not unlike Chekhov the playwright. Trigorin, the successful writer, who grew bored with life and his successes, not unlike Chekhov the short story writer. I can't help but think the female characters are based upon the women in his life. Yes, I think that The Seagull is a largely biographical play placed in a fictionalized world.

1

So what did I get out of this rereading of The Seagull ? We spend far more time killing life than living it. We murder our own happiness through through a lack of self awareness. In in the end, the love you receive is equal to the love you give. Sadly, love here is replaced by obsession.

1
Profile Image for Praveen.
192 reviews365 followers
November 1, 2021
My first play of Chekhov.....After reading it peacefully on my library desk... I am going to watch it tonight. I'll try to write my opinion on it!
------
Review
------
After my reading of his stories, some of my GR friends had suggested I try his plays. I earnestly obeyed them with this first play of Chekhov. I found once again very similar beauty and charm in it, which had made me his instant admirer when I'd first gone through his wonderful stories.

There are four main characters in this play.
TREPLIEFF, a young playwright who thinks he writes differently than others. He assumes that his themes, though abstract and offbeat, can make wonder.
NINA, a young aspiring actress.
ARKADINA, An old actress (mother of TREPLIEFF) who feels she still has more acting prowess and charm than that of her younger counterparts.
TRIGORIN, A successful writer and main cause of jealousy and conflict of romantic and artistic affairs among TREPLIEFF, NINA and ARKADINA .

The play depicts the discontent of a young man TREPLIEFF, who sometimes is dominated by the plane-human egoism and regrets that his mother is a famous actress...

If she were an ordinary woman, I think I would be happier man. What could be more intolerable and foolish than my position, Uncle, when I find myself the only non-entity among a crowd of her guests, all celebrated authors, and artists?

On the other hand, this young man envies the success of TRIGORIN, he praises him but tries to diminish his literary achievements.

As for his stories. They are- how shall I put it? - Pleasing, full of talent, but if you have read Tolstoi or Zola, you somehow don’t enjoy Trigorin.

Play progressed wonderfully and kept me engrossed in it.

There are existential thoughts in the play and many characters try to find out the purpose of their lives and during such conversation a reader finds the true meaning of this play. Sea-gull is used symbolically and beautiful indications are shown within the play at different intervals, of this little sea creature.

This play is all about the artists and their artistic endearments, their ambitions, and their limitations. Characters are doused with ego, self-obsession, discontentment, jealousy, and passion, and their internal emotions and their infringing interests are depicted beautifully by Chekhov.
Profile Image for Issa Deerbany.
374 reviews598 followers
August 20, 2017
طوال قراأتي لفصول هذه المسرحية وانا يخطر على ذهني اغنية المبدع المظلوم الفنان محمد بن علي بأغنيته الرائعة والتي مطلعها:

عادة سيئة فينا .. نحب اللي يجافينا
واللي حبنا ننساه ... لو هو ميت فينا

ممثله كبيرة في السن متصابية تحب ان يحيط بها المعجبون والمديح وتحب كاتبا شهيرا اناني ضعيف الشخصية.
ابنها يحاول ان يصبح كاتبا شهيرا لينال إعجاب أمه وحبيبته التي بدورها معجبيه وتحب الكاتب الشهير .
وهناك ماشا التي تحب الكاتب الناشيء.

لقد كان قاسيا تشيخوف عندما أعاد نينا للكاتب الناشيء وليخبرها انه ما زال يحبها اما هي فتتذكر حبها للكاتب الكبير وتخبره انه مازالت تحبه.

وتهرب وهو ينتحر

كم انت قاس يا تشيخوف
Profile Image for Duane Parker.
828 reviews455 followers
February 21, 2017
Finishing The Seagull, I have now read the quartet of what's known as Chekhov's major plays.
The Seagull 1896
Uncle Vanya 1897
The Three Sisters 1901
The Cherry Orchard 1904

So I saved the first for last and I think probably the best for last as well. But they are all outstanding and I encourage anyone who hasn't read them to give them a try. They all came within a few years of the turn of the 20th century, and at that time and place they were as good as it get's. And they hold their own today, still standing the test of time.
Profile Image for AiK.
723 reviews237 followers
April 13, 2024
Чехов назвал свою пьесу комедией, но заканчивается она трагично. Художественной особенностью является, что сюжет многопланов - одна сюжетная линия порождает другую, это как несколько самостоятельных рассказов, объединенных общими персонажами. Ещё одна особенность: будучи традиционно реалистичной, пьеса, необъяснимым образом, является одновременно и высмеиванием символизма, и самой наполненной символами, главным из которых является чайка. Как особенность, можно назвать и стилистику диалогов - речь героев обращена "в себя". К тому же основные действия совершаются за сценой, зритель ничего из происходящего не видит, а узнает из реплик и разговоров героев. Для Чехова важнее внутренний мир, душа, нежели сценическое действие.

"Чайка" - настоящий шедевр драматургии, эта пьеса до краев насыщена идеями, смыслами, символами, вопросами, дилеммами, литературными отсылками и ... страданием.
Ни одного героя пьесы, даже второстепенных вроде Маши, Медведенко, Сорина, нельзя назвать счастливым, хотя в первом действии они кажутся таковыми.

Четверо главных героев Аркадина, Тригорин, Заречная, Треплов образуют два любовных треугольника с одной общей стороной. У Чехова, как и в жизни, не бывает стопроцентно положительных и отрицательных героев. Все они сложные по набору достоинств и недостатков, это настоящие живые люди. Возьмём Тригорина. Когда Заречная спрашивает его о писательстве, славе, отношению к критике, он выглядит вполне здравомыслящим и достойным человеком, а его мысли о литературе можно даже отнести и к озвучиванию мыслей самого автора. Но потом выясняется, что он фактически приспособленец на содержании у Аркадиной, дрянной человек, ради минутной прихоти погубивший доверившуюся ему Заречную. Нина же поначалу не вызывает симпатий. Из ее вопросов видно, что ее интересует внешняя, поверхностная сторона искусства - блеск, слава, успех. Она наивна с одной стороны, но прошедшая столько испытаний - ее бросил возлюбленный, она потеряла ребенка, отец с мачехой отреклись, карьера не задалась в силу отсутствия таланта, она, выросшая в помещичьей усадьбе, должна ездить в третьем классе с мужиками и терпеть ухаживания недалеких поклонников из купцов для выступления в третьеразрядных провинциальных подмостках - она, называющая себя "чайкой", убитой птицей, поражает своей стойкостью, жизнеспособностью, силой характера. Напротив, Треплев, этот идеалист, верный в любви до конца, следовавший за Ниной, чтобы быть ей опорой, несмотря на предпочтение другому, верный своим творческим воззрениям, смелый, чтобы дерзко идти против устоев и традиций старого искусства, оказывается надломленным душой, не способный противостоять трудностям и предпочитающий самоубийство, как самый лёгкий выход. Аркадина также полна противоречий. Очевидно, она любящая мать (иначе Дорф не стал бы оберегать ее от известия о самоубийстве сына, иначе, она бы не стала тратить свое время на встречи с ним, иначе, сын бы не просил перевязать ему голову), но она черства, скупа и эгоистична при общении с ним. Треплев пытается ее понять, и приходит к выводу, что он своим возрастом напоминает ей, что она уже немолода, что ей кажется, что служа театру, она служит человечеству. Примечателен их словесный выпад цитатами из "Гамлета", который выражает суть их сложных отношений.


Но главным в пьесе является внутренняя полемика относительно искусства, каким оно должно быть, в чем его предназначение, эстетика новых форм и направлений, в частности, набравшего силу декадентства - это своеобразный художественный манифест. И Чехов не был его противником. Устами Дорна он говорит о свежести, душевном волнении, которое оно может дать, сильном впечатлении. Но при этом отмечает: "...художественное произведение непременно должно выражать какую-нибудь большую мысль. Только то прекрасно, что серьезно... . Но изображайте только важное и вечное." "И вот еще что. В произведении должна быть ясная, определенная мысль. Вы должны знать, для чего пишете, иначе, если пойдете по этой живописной дороге без определенной цели, то вы заблудитесь и ваш талант погубит вас."

В уста Тригорина Чехов вкладывает свои мысли по поводу писательского успеха, отношений с публикой, капризами которой обеспечивается успех или неуспех, предназначения писателя.
"Нина.
Позвольте, но разве вдохновение и самый процесс творчества не дают вам высоких, счастливых минут?
Тригорин.
Да. Когда пишу, приятно. И корректуру читать приятно, но... едва вышло из печати, как я не выношу, и вижу уже, что оно не то, ошибка, что его не следовало бы писать вовсе, и мне досадно, на душе дрянно..."
"Я не люблю себя как писателя. Хуже всего, что я в каком-то чаду и часто не понимаю, что я пишу... Я люблю вот эту воду, деревья, небо, я чувствую природу, она возбуждает во мне страсть, непреодолимое желание писать. Но ведь я не пейзажист только, я ведь еще гражданин, я люблю родину, народ, я чувствую, что если я писатель, то я обязан говорить о народе, об его страданиях, об его будущем, говорить о науке, о права�� человека и прочее и прочее, и я говорю обо всем, тороплюсь, меня со всех сторон подгоняют, сердятся, я мечусь из стороны в сторону, как лисица, затравленная псами, вижу, что жизнь и наука все уходят вперед и вперед, а я все отстаю и отстаю, как мужик, опоздавший на поезд, и, в конце концов, чувствую, что я умею писать только пейзаж, а во всем остальном я фальшив и фальшив до мозга костей."
"Маленький писатель, особенно когда ему не везет, кажется себе неуклюжим, неловким, лишним, нервы у него напряжены, издерганы; неудержимо бродит он около людей, причастных к л��тературе и к искусству, непризнанный, никем не замечаемый, боясь прямо и смело глядеть в глаза, точно страстный игрок, у которого нет денег. Я не видел своего читателя, но почему-то в моем воображении он представлялся мне недружелюбным, недоверчивым. Я боялся публики, она была страшна мне, и когда мне приходилось ставить свою новую пьесу, то мне казалось всякий раз, что брюнеты враждебно настроены, а блондины холодно равнодушны. "
Тригорин описывает писательскую жизнь: "День и ночь одолевает меня одна неотвязчивая мысль: я должен писать, я должен писать, я должен... Едва кончил повесть, как уже почему-то должен писать другую, потом третью, после третьей четвертую... Пишу непрерывно, как на перекладных, и иначе не могу. Что же тут прекрасного и светлого, я вас спрашиваю? О, что за дикая жизнь!... и нет мне покоя от самого себя, и я чувствую, что съедаю собственную жизнь, что для меда, который я отдаю кому-то в пространство, я обираю пыль с лучших своих цветов, рву самые цветы и топчу их корни. Разве я не сумасшедший?"
Полемика продолжается и в четвертом действии. Треплев резюмирует "...прихожу к убеждению, что дело не в старых и не в новых формах, а в том, что человек пишет, не думая ни о каких формах, пишет, потому что это свободно льется из его души."
Нина ставит финальный аккорд в дискуссию об искусстве: "Я теперь знаю, понимаю, Костя, что в нашем деле — все равно, играем мы на сцене или пишем — главное не слава, не блеск, не то, о чем я мечтала, а уменье терпеть. Умей нести свой крест и веруй. Я верую и мне не так больно, и когда я думаю о своем призвании, то не боюсь жизни." На что Треплев отвечает: "Треплев (печально).
Вы нашли свою дорогу, вы знаете, куда идете, а я все еще ношусь в хаосе грез и образов, не зная, для чего и кому это нужно. Я не верую и не знаю, в чем мое призвание." В этом заключается его трагедия, вкупе с окончательным пониманием отвергнутости его любви.

Является ли Заречная той самой чайкой, которой она себя называла? На мой взгляд, настоящей чайкой, загубленной душой является Треплев, и первым отождествил с ней он сам.
Все герои имели возможность обрести настоящую любовь, но они слепы и глухи, они ждут чего-то нереального, прекрасного чувства, они - оторванные от жизни идеалисты. Треплев отвергает и даже досадует из-за преданной любви Маши, Нина не принимает его чувства, Тригорин использовал Заречную для удовлетворения своей похоти, но ему удобнее жить на попечении Аркадиной.
Как и в "Дяде Ване" звучит тема усталости от жизни, эти слова говорит Нина. Усталость от бесприютности и отсутствия перспектив.
Profile Image for Jason.
137 reviews2,587 followers
March 17, 2014
I just noticed this is my 100th review. Or perhaps it is my 98th if you only count the sober ones (unless of course you’re using the Alex method, in which case I’ve only written two reviews because it’s only the drunken ones that count), and so I shall allow myself in light of this occasion to blather away without bothering my head about any forms whatsoever. (As opposed to the usual.)

Which reminds me of a quote I came across recently…
“The conviction is gradually forcing itself upon me that good literature is not a question of forms new or old, but of ideas that must pour freely from the author’s heart, without his bothering his head about any forms whatsoever.”
This quote doesn’t actually have a whole lot to do with The Seagull but one of its characters—a character whom I didn’t even like very much, if I’m being honest—says it in a soliloquy, which is the only time he seems to say anything interesting. But while this play does talk about books and literature and features writers and actors as characters and even contains a play-within-a-play, it is actually more about the things that aren’t being discussed. Because that is sort of how Chekhov rolls, right? It is the layering of subtext that fuels the play’s energies.

And I like that about Chekhov. I like that what isn’t going on is just as crucial as what is. I enjoy the understatedness of the characters’ interactions with one another and I like that major occurrences are generally played down rather than overdramatized with soap opera music and close-ups. And the more I talk about this play the more I wonder if I should’ve given it four stars instead of three, but in the end I found myself comparing it to other Chekhov plays and I simply didn’t love it as much as I loved, for example, The Cherry Orchard, which ends with a goosebump-inducing scene in which a family’s beloved cherry orchard is razed before they’ve even moved out of the fucking house! This play just ends with a whiny, self-obsessed little twirp doing what he should have done in Act I.

Anyway.

Treplev isn’t the only one who annoyed me. His mother Arkadina is a bit of a heartless monster. His love interest Nina is kind of a shallow pain in the ass, but she does exhibit some strength and resolve at the end of the play, qualities that redeem her in my eyes. But even though some of The Seagull’s characters aren’t necessarily likeable, they’re still fun to read about. I mean who doesn’t like a heartless monster in a matriarchal role?

I’m going to see this play performed in a couple of weeks by the Huntington Theatre Company and I am looking forward to it. Especially to the ending.

Also, I think I should probably write more drunken reviews. This one was way too sober.
Profile Image for Nazanin.
104 reviews4 followers
December 5, 2018
با وجود ارادت بی پایانی که به چخوف عزیز دارم، در حین خوندن "مرغ دریایی" حس می کردم دارم یک تیکه کاغذ بی مزه می خورم
برای مدتی باید از نمایش های چخوف به داستان هایش کوچ کنم...یک مقدار حال و هواش برام تکراری شده
فقط تفاوتی که "مرغ دریایی" با چند اثر قبلی داشت به نظرم این بود که انگار چخوف مخصوصا پاره ای از درونیات و دغدغه های شخصی ش رو از زبان شخصیت های نویسنده این اثر بیان می کنه و دیگر اینکه آن خوش بینی معهود نمایش های قبلی، در اینجا نمودی نداشت
و اینکه مرسی از کامران فانی و ترجمه خوبش که کمک کرد کتاب رو به آخر برسونم
Profile Image for Majenta.
310 reviews1,263 followers
August 28, 2020
3 1/2 stars. Some keen observations on writers and writing, and actors and acting.
Profile Image for Zidane Abdollahi.
132 reviews42 followers
June 23, 2020
|!بنویس مرغ دریایی، بخوان عشق|

بعضی از نویسندگان، به همراه خواننده شخصیت ها و وقایع را تحلیل می کنند، جزء به جزء؛ هر آنچه هست را زیر ذره بین می گذارند. خیلی به محیط کاری ندارند و می کاوند تا به کنۂ روح شخصیت ها برسند؛ اما برخی دیگر، محیط و شخصیت ها را می پرورانند، دست خواننده را می گیرند و در بطن ماجرا رهایش می کنند، اجازه می دهند که مخاطب خودش کشف کند و بفهمد. چخوف از اینهاست! او فقط می سازد، بعدا توضیح نمی دهد که چرا این چنان گونه است، زیبا خلق می کند و می گذارد که مخاطبش غرق شود در این همه حس، در این حجم از مفهوم، در این فضای دردناک مملو از تناقض.

نمایش نامه ای کوتاه بود و براستی لذت بخش؛ نتوانستم بیش از یک روز دوام بیاورم و هر گاه فراغتی شد به سراغش رفتم، خواندم و اندیشیدم و شگفت زده شدم؛ از میزان آگاهی چخوف از مقولۂ عشق و تفکراتش درمورد او.
حتما شهد دلنشین عشق را در این نمایش نامه بچشید؛
اما توصیه میکنم مقدمۂ یرمیلوف را در انتهای نمایش نامه بخوانید تا داستان تازگی اش را از دست ندهد و نیز بیشتر از مطالب مقدمه لذت ببرید.

پایینتر برخی از مطالب برگرفته از مرغ دریایی را نوشته ام که شاید کمی داستان را لو دهد، اما حیفم شد که ننویسمشان!

مردان، شیران، عقابها، کبکها، گوزنها، غازها، عنکبوتها، ماهیان خاموشی که در آبها ساکنند، ستارگان دریایی و تمام موجودات زنده، همه و همه سیر دورانی درد و رنجشان را به پایان آورده اند و محو شده اند ... هزاران سال است که دیگر زمین موجود زنده ای بر سطح خود نزاییده است و ماه بیچاره، بیهوده فانوس خود را هر شب روشن می کند. در چمنزار لک لکها دیگر با فریاد بیدار نمی شوند، دیگر صدای زنجره ها از درختان لیمو به گوش نمی رسد. هوا سرد است، سرد، سرد! تهی، تهی، دهشتبار، دهشتبار، دهشتبار! کالبد مو��ودات زنده به ذرات خاکی بدل شده است و مادۂ جاویدان به هیئت سنگ و آب و ابرشان درآورده است و ارواحشان همه یکی شده است. و آن روح منم- من ... در من روح اسکندر کبیر، روح سزار و شکسپیر و ناپلئون و روح ناچیزترین زالوها جمع است. در من دانایی انسانها و غرایز حیوانات به هم گرد آمده است و من همه چیز را به یاد می آورم: همه چیز را. و در وجودم همۂ آن زندگیها را بار دیگر تجدید خواهم کرد.

عشق
اساس نمایش نامه عشق است؛ عشق ترپلف به نینا، عشق ماشا به ترپلف، عشق نینا به تریگورین، عشق آردکادینا به تریگورین، عشق دورن به آردکادینا، عشق مدودنکو به ماشا و ... عجیب آنکه هیچکدام از عشق ها به فرجامی خوش نمی انجامند! حتی مدودنکو که به ماشا می رسد و با او ازدواج می کند، پس از چند سال چیزی جز تحقیر از جانب ماشا و خانواده اش، تحقیر دیگران در مقابل سکوتش وقتی می بیند که ماشا همیشه به دنبال ترپلف است و بچه ای که به تنهایی باید مراقبت کند، نصیبش نمی شود.
بنظرم تمامی داستان نشان می دهد که عشق به تنهایی کافی نیست؛ انگاری سوخت مکمل است... به خودی خود نمی تواند موتور زندگی را روشن نگه دارد، بلکه تنها مکملی بس دلنشین است و به اصل زندگی که گویی چخوف خود نیز نمی داند چیست، لذت بیشتری می دهد.
تریگورین در جایی خطاب به نینا می گوید «وقتی برای مدتی طولانی به ماه فکر کردی، زندگیت سراسر ماه می شود؛ وقتی تنها اندیشه ات نویسندگی باشد، نویسندگی بر زندگیت چیره میشود.» عشق نیز چنین است، هر چه بیشتر به آن بیندیشی، به حسرتش، به دردش، به فراغش، به رؤیایش بیشتر توجه کنی، بسی بیشتر شبیه اینها می شوی؛ می شوی درد و رنج و حسرت و ناخوشی و رؤیا. و بی دلیل نیست که کسی عاشق را نمی پسندد! چرا که کیست چنین ملغمه ای را تحمل کند ... گفتم آدم عاشق می شود؛ آری، چنان که تریگورین در جایی دیگر به آردکادینا می گوید که «گاهی در خواب و رؤیا حرف می زنم؛ اکنون نیز که با تو حرف حرف می زنم در رؤیایم با نینا هم سخنم!» و براستی عشق این چنین شگفت اس��. آدمی را به خواب می برد و او را از صفحۂ واقعیت پاک می کند؛ آدم عاشق با چشمان باز، خواب می بیند، حال آنکه حرف می زند، می خورد و می نوشد. در خواب با معشوق سخن می گوید و عشق بازی می کند و می خندد و پرواز می کند ... و در آخر نیز، آری تنها خواب و رؤیاست!

رسیدن به معشوق همیشه هم زیبا نیست
و عشق مدودنکو به ماشا ...
این چنین است عاقبت میان یک عاشق و معشوقی که او را نمی خواهد، اما به بودن با او رضایت می دهد. تنفری که ماشا با جملۂ «تحمل دیدن رویت را هم ندارم» خطاب به همسرش، مدودنکو، نشان می دهد تنفر، عاقبت بودن با معشوقیست که می خواهیش و او میلی ندارد! اما مقصر کردن ماشا هم به این سادگی نیست؛ هرچند که همسرش چیزی جز عشق به اون نبخشیده و هر چه درتوان دارد انجام داده است، اما عشق برای این ها پشیزی هم قائل نمی شود! دختری که تنها دو راه دارد: دل بستن به مردی که نه او را می بیند و نه می خواهد یا ازدواج با مردی که عاشقش شده اما خود او را نمی خواهد، به امید آنکه شاید درد عشقش تسلی یابد؛ دردی که تسلی نیافت و تنها افسوس نرسیدنش ماند! آیا چنین آدمی گنهکار ماجراست؟! و اما مقصر کیست؟ ترپلف که ماشا را نخواست؟ ماشا که با کسی ازدواج کرد که عاشقش نبود؟ یا مدودنکوی بیچاره؟!
مدودنکویی که عشقش، برای او تنها حقارت آفرید و برای معشوقش گویا تنها نفرت...

نیمۂ تاریک ماه
و عشق همیشه زیبا نیست ... منظورم درد و رنج داستان یک عاشق و معشوق، در راه رسیدن به هم نیست؛ منظورم آن دیگرانیست که این عاشق و معشوق برایشان عزیزند و پایه ای از زندگیشان!
برای مثال، عشق آدم بدۂ این داستان، آردکادینا، به تریگورین
هنگامی که تریگورین به سراغ نینا می رفت، او را باز داشت، اما معشوقش اهمیتی برای او قائل نیست و همچنان به سراغ نینا می رود؛ در این لحظه، آیا ما باید خوشحال شویم که آردکادینا این چنین رنج می کشد؟ یا ناراحت، بخاطر ترپلف بیچاره که روحش را در گروه عشق نینا گذارده است؟
گویی در هر جریان این گونه ای، چنین حس لذیذی میان دو نفر، سبب می شود که خیلی از اطرافیان آرزوی مرگ کنند ... نمونه اش همین فرار نینا به مسکو به سوی معشوقش تریگورین ... تنها ارمغانش برای خانواده اش، دل شکستگی پدری بود که سال ها زحمت کشید و دخترش را بزرگ کرد و ناگهان دید که پارۂ تنش دل به آدمی که تنها یک هفته اورا دیده است بسته و او را فراموش کرده است ! حسرت زنی 43 ساله، آردکادینا، که وجودش را وقف مردی که دوستش دارد کرده و در جواب، آن مرد با صراحتی عجیب به او می گوید دل به دخترکی دیگر بسته که هفته ای از دیدنش می گذرد! آرزوی مرگ ترپلف که سال ها با نینا دل به هم داده بودند تا آنکه معشوقش همۂ این حس را با دیدن مردی دیگر، آن هم ظرف چند روز، به حراج گذاشت!

فکر کنم بیش از حد معمول از «عشق» استفاده کردم؛ اما خاصیتش نیز چنین است، هر چه آدمی بیشتر به سراغش رود، بیشتر لذت می دهد ... شاید هم بسیار بیشتر رنج می دهد!
Profile Image for Bam cooks the books.
2,119 reviews282 followers
April 28, 2017
“A young girl grows up on the shores of a lake, as you have. She loves the lake as the gulls do, and is as happy and free as they. But a man sees her who chances to come that way, and he destroys her out of idleness, as this gull here has been destroyed.”

Nina is a beautiful, young, aspiring actress in love with the author Trigorin who is perhaps only in love with himself. "How easy it is to be a philosopher on paper, and how difficult in real life."
Profile Image for Dave Schaafsma.
Author 6 books31.9k followers
August 11, 2018
The Seagull is the first Chekhov play I ever saw performed, sometimes in the seventies, in a production by the Stratford Festival Theater in Stratford, Ontario in 1968, when I was 15, and I will never forget the performance of Nicholas Pennell as the playwright Konstantin Tréplev. I saw one other production in the early seventies at my college. I am reading the short stories of Chekhov now, and it is my plan to reread all of his major plays at some point, but I re-read it at this time because the play figures in The Humbling by Philip Roth. Roth loved Chekhov, and his novel ends with his main character, the famous actor Simon Axler, thinking about the closing events of this play. Roth’s novel owes a lot to this play on many levels.

The Seagull is about a playwright who writes a bad play, gets panned for it, becomes distraught and hopeless about it, loses a girlfriend in the process, and attempts suicide a couple times. Konstantin is one of two central unhappy and somewhat melodramatic characters who can’t find ways out of their unhappiness. Konstantin’s play is in the symbolist tradition (the kind of play Chekhov detested), and Chekhov's own play functions as a kind of comic antidote at times to that kind of idealist literature.

There’s another writer in it who is also unhappily successful, the novelist Trigorin, and Konstanin’s mother, the fading actress Irina, is also unhappy! Chekhov doesn’t make a deep critique of any of these sad people, but with him we laugh at them a bit and come to care for (most) of them (okay, not so much for Konstantin, who is kind of annoying). I think Trigorin is one of Chekhov’s great characters, almost despondent about how much his success as a novelist fails to build his confidence as a writer. That he manages to successfully depress the young optimistic actress Nina, too, is sort of humorous.

Chekhov may have seen himself in Trigorin. When he finished the play he said, “I was expecting a failure, and was prepared for it, as I warned you with perfect sincerity beforehand.”

A month later he wrote, “I thought that if I had written and put on the stage a play so obviously brimming over with monstrous defects, I had lost all instinct and that, therefore, my machinery must have gone wrong for good.”

I imagine Roth had in mind Trigorin and Chekhov when he created the famous actor Simon Axler, who suddenly also sees he can no longer act, though Chekhov’s play turns into a kind of tragic-comic farce, and Roth’s novel achieves less obvious humor, playing more like tragic farce.

But I recommend you check out a production of The Seagull sometime. The humor is hard to pick up just reading the play, but Chekhov likes people, you can just tell.
Profile Image for foteini_dl.
510 reviews147 followers
January 9, 2018
«Στην όχθη μιας λίμνης ζει από τα παιδικά της χρόνια μια κοπέλα,να,όπως εσείς.Αγαπάει τη λίμνη σαν γλάρος κι είναι ευτυχισμένη και ελεύθερη σαν γλάρος.Αλλά κάποιος περνάει τυχαία,την βλέπει,κι επειδή δεν έχει τίποτα καλύτερο να κάνει,της καταστρέφει τη ζωή,όπως σκότωσαν αυτόν εδώ το γλάρο».
Ο γλάρος σ’ αυτό το-κωμικό,όπως ο ίδιος ο Τσέχωφ τονίζει-έργο συμβολίζει την αθωότητα,τις προσδοκίες,την ελπίδα και την ελευθερία που όλοι αναζητάμε.Όμως,όπως ο γλάρος σκοτώνεται,καταστρέφονται.
Εδώ,η πραγματικότητα και το φανταστικό,μέσω του τεχνάσματος «θέατρο στο θέατρο»,γίνονται ένα.Μεταφερόμαστε στη ρωσική επαρχία,όπου σκηνή είναι μια λίμνη.Πρωταγωνιστές,αλλά και θεατές μιας κωμωδίας με τραγικά στοιχεία (ή μήπως ενός δράματος με κωμικά στοιχεία;),4 γυναίκες και 6 άνδρες,με τα δικά τους τραύματα-και όνειρα-ο καθένας.Και ένας γλάρος.
Ίσως το καλύτερο και πιο άρτιο τεχνικά θεατρικό του Τσέχωφ,σίγουρα,πάντως,το αγαπημένο μου.

Νίνα «Το δικό σου έργο είναι δύσκολο να το παίξει κανείς.Δεν έχει αληθινούς ανθρώπους».

Τρέπλιεφ «Αληθινούς ανθρώπους!Πρέπει να δείχνουμε τη ζωή όχι όπως είναι,ούτε όπως θα ‘πρεπε να είναι,αλλά όπως τη βλέπουμε στα όνειρά μας».


Y.Γ.Αναφορά στον Τσέχωφ γίνεται ακόμα και εκεί που δεν το περιμένεις,όπως σ'ένα επεισόδιο του βρετανικού sitcom "The Mighty Boosh" (https://getyarn.io/yarn-clip/9a7ca82e...).
Profile Image for hosein.
80 reviews23 followers
March 5, 2023
مدام به این که چخوف چگونه توانست این اثر منحصر به فرد را خلق کند فکر میکنم. اثری که بسیار شبیه به هملت اما، در عین حال بسیار متفاوت. و البته مدام به فقدان اراده، فقدان عکس‌العمل، ناامیدی از گذشت زمان،عشق نافرجام و عشقی که در نهان با نینا، تریگورین، آرکادینا و سورین مطابقت دارد فکر می‌کنم. من هنوز در خانه‌ای روستایی در روسیه تزاری گیر افتاده‌ام و نمی‌دانم چگونه از ذهن این همه شخصیت ناآرام، دلسرد کننده و حاملان ناراحتی غیرقابل تحمل خارج شوم.
چخوف در این نمایشنامه کاری می‌کند که از طریق جزئیات به سختی قابل درک، کل محیط را نورانی کند. این جزئیات کوچک مربوط به مرغ دریایی مرده است. استفاده از مرغ دریایی به عنوان نماد به سادگی استادانه است. برای نشان دادن آفرینش هنری مانند خلوص، حرفه یا حتی عشق. استفاده از مرغ دریایی به عنوان حیوانی که در برابر باد پرواز می‌کند و از گونه‌های خود تغذیه می‌کند، به عنوان نمادی از نینا، آرکادینا و ترپلف.
من اسیر این هملت روسی، کانستانتین هستم.

“The moon swims in the sky to-night.”🌝
Profile Image for أمنية عمر.
493 reviews590 followers
November 4, 2020

ملهاة مأساوية في أربعة فصول؛ جسّد فيها تشيخوف قصص متداخلة؛ لكتّاب وممثلين ما بين ناشئين ومحترفين، مصوراً معاناتهم مع الفن والكتابة، وأحلامهم وعبثية الحياة معهم وحظوظهم السيئة مع أحبائهم ومحبيهم كذلك!

أحببت جدا التفاصيل ورسم الشخصيات والحوارات التقليدي منها والفلسفي
وخصوصاً تلك التي كانت حول الفن والكتابة
وإن كانت النهاية كسرت قلبي وفاجئتني ولكنها زادت المسرحية عمقاً.
Profile Image for فايز غازي Fayez Ghazi.
Author 2 books4,673 followers
December 6, 2023
- المسرحية لا بأس بها، تعالج موضوع الحب والحرية بعبثية وسوداوية قاتمة رغم الهيكل الهزلي الذي البسها اياه تشيخوف. بدت سريالية بالنسبة لي وقد مللت في الكثير من اجزاءها.
Profile Image for Mamadreza.
53 reviews4 followers
February 24, 2021
اولین نمایشنامه ای که از چخوف خوندم.
چرا به این شکل در مورد عشق حرف میزد؟ چرا ذره ای امید باقی نگذاشت؟ چرا در مورد عشق بود ولی ناامید کننده بود؟ چرا چخوف به شکل مرموزی عشق را لگدمال کرد؟ چرا نگذاشت شخصیت ها نفس بکشند؟ چرا هیچکس به آنچه میخواست نرسید؟ چرا هنر به هیچ کدامشان کمک نکرد؟ مگر وظیفه هنر کمک نیست؟ نیست؟ هست؟ اگر نیست پس نشان دادن حقیقت است؟ زجر است؟



بعد از خواندن،‌ باید زحمت پاسخ به این ها را هم بکشید. چخوف مغز مبحث عشق را با یک سری شخصیت نشان میدهد،‌ ولی زحمت نتیجه گیری و روانکاوی و پی گیری رو خودمان باید بکشیم.
پاسخ ندادن وُ باز نکردن گِره وُ ول کردن ما تو رود سوال ها وُ رویا ها وُ عشق های به سراَنجام نرسیده،‌ تجربه ی لذت بخشی ست.

اگر واقعا به پرسش ها فکر کنیم قطعا پی میبریم که خوشبختی لِه شده. قطعا به این یکی پی میبریم. اگر بیشتر فکر کنیم میفهمیم راه حل (عشق) نخواهد بود.
پس چه غلطی باید کرد؟ این هم سوالی دیگر.
Profile Image for Ehsan'Shokraie'.
665 reviews195 followers
February 6, 2020
مرغ دریایی

کتاب اسمانی هنر و عشق برای هر هنرمند و برای هر انسان.."مرغ دریایی"صلیبی است که هنر و عشق به بال های آن آویخته اند.

"سعادت را باید در حقیقت,نه در عشق جست و جو کرد"
آن زمان که عشق در روح پناهی نیافت عاشق را به تباهی می کشد,عشق اگر تنها انگیزه زیستن انسان باشد,وقتی عشق از جریان عادی زندگی خارج شود,زیباییش را از دست می دهد و شوم و نفرت انگیز می شود..

مرغ دریایی تلاشی رنج بار است در زمانی که رویاها را زندگی واقعی درهم مینوردد,تلاشی که در ازا ی سختی کشیدن ها و مصیبت ها به حقیقیتی خواهد پیوست: که مساله اصلی شهرت نیست,شکوه و جلال و انچه روزی در ارزویش بوده ایم نیست,مساله اساسی قدرت تحمل است,اینکه بدانیم چگونه صلیب زندگی خود را بر دوش کشیم و ایمانمان را از دست ندهیم...

"تنها "زیبایی" ای در زندگی واقعا زیباست که همه چیز را بداند,و باز ایمان داشته باشد"..ایمان پرواز به عمق اسمان پیروزی است, ایمان مشرب درخت کار خلاقه ی ما در زندگی است,انچه هر یک از ما زندگی مان را به انجام دادنش اختصاص داده ایم..ایمان به هدف و عشق لازمه ی آن است..

گاه کتابی میخوانیم که قسمتی از گذشته خود را در ان میبینیم..مرغ دریایی برای من اینچنین بود,تصویری از گذشته,از جزیره ای که در توهم و خیال دچارش بودی..و امروز اما پرواز کرده ای,رنج های جزیره ی ذهنت را دیده ای و گذشته ای,رنج ها را به دست گذشته سپردی و اینک یک مرغ دریایی آزاد و رها..

.
Profile Image for Arman.
344 reviews299 followers
October 29, 2023

بعد از چندین ماه برگشتن به سراغ ادبیات و خیلی از بابتش خوشحالم... بخصوص اینکه این برگشت، با چنین اثری میسر شد.
پرداخت کاراکترهای مرغ دریایی، نمایش فروپاشی روابط و زندگی ها، تنهایی آدم ها در دل فاجعه ها، اتفاق افتاد حادثه های مهم در بیرون از صحنه و نمایش دادن پیامدها و پس لرزه های آن، از ویژگی هایی بودند که بیشتر از همه نظرم را به خود جلب کرد.
چیزی که دوست دارم بیشتر در موردش بدانم، این است که نسبت چخوف با انقلاب روسیه چه بوده است؟ منظورم این است که چقدر از دل آثار چخوف می‌شود اشاراتی به تلاطماتو یا انقلاب پیشروی نویسنده یافت؟ (اگر کسی منبعی میشناسد، ممنون میشوم معرفی بکند).



پ ن: گپی کوتاه با دوستان، و گپی بلندتر و البته مفصل تر با عارفه حول مرغ دریایی شکل گرفت... سپاس از همگی.
Profile Image for Lee.
369 reviews8 followers
September 18, 2021
There's a wonderful authorial confession, expressing the maddened plight of a man involuntarily condemned to be an eloquent, prolific conduit, running through the middle of this (which Chekhov preempts by mocking any insistence on drawing such parallels between protagonists and their creator) of which here is a little.

'Day and night all you can think of is, say, the moon. Well, I've got my own moon: day and night I'm obsessed with the idea of writing. I've got to keep writing and writing. I've no choice...as soon as I finish one story, I feel a compulsion to write another, and a third, and a fourth...I can't stop. I'm driven. There's nothing I can do about it. Tell me, what's so beautiful, what's so wonderful about that? Mad is more like it. Here I am with you and all excited, but not for an instant can I forget I have an unfinished story waiting for me. I look up and see that cloud in the shape of a grand piano, and I say to myself, "I'll have to use it somewhere in a story: 'A grand piano of a cloud drifted by.'"'
Profile Image for Mark André .
166 reviews326 followers
July 29, 2024
Strong stuff! Unhappy people. Old age, unrequited love, and suicide. Life’s travails. Is it fate or poor decisions that lead us to our end?
Profile Image for persephone ☾.
587 reviews3,278 followers
February 2, 2024
I don’t want to hear anyone call Treplyov dramatic, if this was how my play was received I would absolutely act the same way. See you on the other side 🫡
Profile Image for پیمان عَلُو.
335 reviews215 followers
August 3, 2022
ناباکوف چه می‌گوید:

چخوفِ نو‌آور.
چخوف نویسندهٔ حرافی نبود.
همچون ایبسن،همیشه عجله داشت هرچه زودتر از شر توضیحات خلاص شود.
چخوف اگر چه کمابیش موفق شد نوعی نمایش جدید و بهتر خلق کند،در دام‌های موذیِ خود گرفتار می‌شود.دلم قاطعانه گواهی می‌دهد که اگر کمی بیشتر از شکل‌های متعددی که این قرار دادها به خود می‌گیرند با خبر بود-همین قراردادهایی که گمان می‌کرد آن ها را زیر پاگذاشته-دیگر گرفتارشان نمی‌شد.احساس می‌کنم هنر نمایش را چنان که باید مطالعه نکرده بود،تعداد نمایشنامه‌هایی که مطالعه کرده بود کافی نبود،چنان که باید،با دیدی انتقادی به برخی از جنبه‌های فنی این رسانه نگاه نکرده بود.
با علاقه وافرم به چخوف نمی‌توانم این واقعیت را پنهان کنم که به رغم نبوغ راستینش شاهکار بی‌نقصی نیافرید.
دستاورد مهم چخوف این بود که نشان داد راه درست برای فرار از سیاهچال علیت خبری،علت و معلول،در هم شکستن میله‌ها زندانی که هنر نمایش را اسیر کرده بود کدام است.امید من برای نمایشنامه نویسان آینده این است که فقط همان روش‌های چخوف را تکرار کنند،چرا که این روش‌ها به چخوف تعلق دارند،به نبوغ او،قابل تقلید هم نیستند ،بلکه امیدوارم آن‌ها به سوی همان آزادی در نمایش حرکت کنند.
Profile Image for Ken.
Author 3 books1,114 followers
May 20, 2021
I've read a lot of Chekhov stories recently, but it's been a long time since I went to the theater to take in one of his plays. I may be the biggest fan of The Cherry Orchard this side of Taganrog (his birthplace), but that's because I thought it was hysterical when many others didn't see it that way. It's a tragicomedy, so some viewers see more tragedy than comedy, but not me.

Reading this, then, brought back some memories -- but only some. The quaint and mildly eccentric characters, chiefly, and the way their creator seems to love them all and indulge them their shortcomings. In Chekhov plays, you often see a matriarchal type, a schoolteacher, a doctor (author alert! author alert!), and some old serf sort, too.

But this one wasn't as funny as the Orchard, and it went heavy with the symbolism. True, Freud once said, "Sometimes a cigar is just a cigar" so we can extrapolate that "Sometimes a seagull is just a seagull," but I'm not buying the sentiment. If you rap the bird with a drumstick, it will reverberate. The seagull is a symbol. And in the end, it even anticipates Alfred Hitchcock who didn't exactly trust birds, either (I wish I could have said as much for Suzanne Pleshette).

In fact, the ending struck me as an un-Chekhovian one. Usually he has no melo with his drama.
Enjoyable, just not as much as the Orchard.
Profile Image for Irmak.
400 reviews919 followers
November 6, 2017
Rus yazarların kitaplarını okurken kafam allak bullak oluyor. Bir ismi üç farklı şekilde söylemeye bayılıyorlar kitap boyunca. Hele bir de karakter sayısı çoksa vay halime.

Bu kitapta da durmadan kitabın başında yer alan kişi listesine dönüp durdum. Karakterlerin isimlerine alışmaya başladığımda ise kitabın sonuna gelmiştim bile :’)

Martı’da karakterler kendileriyle ve başarılı olma tutkuları ile fazlasıyla meşguldür. Ve hatta bir noktada da kendilerini başarıya, şöhrete, üne fazlasıyla kaptırmışlardır. Bir de tabii ki aşka.

Bütün bu meşguliyet içinde karakterler arasında da bir iletişimsizlik yer alıyor kitapta. Bir karakter bir şey anlatırken bir diğeri onu duymamış gibi başka bir konudan bahsediyor çoğu yerde. Sanırım Çehov karakterler arası iletişimsizliğe de parmak basıyor hırsın yanında.

Tiyatro okurken genelde zorlanırım ama Martı’yı keyif alarak okudum ve bittiğinde gidip izleseyim geldi. Umarım bir gün izleme fırsatını da yakalarım.
Profile Image for Tawfek.
3,234 reviews2,218 followers
January 25, 2023
انت قتلتني.
طول المسرحية بكلم صديقة ليا و اقولها أجزاء من المسرحية عن تريبليف اللي هو أكثر شخصية بتمثلني قرأت عنها في اي عمل أدبي
و ده من أكثر مميزات تشيخوف اللي ناس كتير مش واخدين بالهم منها و مفكرين انه عادي يعني.
لا هو مش عادي تشيخوف بيخلق شخصيات حية في مسرحياته و ده اكيد بيرجع لاستقباله ضيوف في بيته طول الوقت من جميع فئات المجتمع ده جعله يكون عند عدد لا نهائي من التركيبات للشخصيات الروائية و المسرحية و القصصية اللي يقدر يستخدمها في اي وقت.
مكنتش متوقع لتاني مره علي التوالي ان المسرحية هتعجبني بس متهايئلي ابطل اشك في قدرات تشيكوف المسرحية مش معني انه متميز جدًا في القصص. القصيرة و عمل أكثر من رواية رائعة يبقي ميقدرش يبدع مسرحية تتخطي كل الأزمنة
علي عكس مسرحيته الدب اللي كانت كوميدية
مسرحية النورس تراجيديه
بطلنا مات بس ايه الخطأ اللي البطل عمله خلاه يستحق الموت ؟
في الغالب الخطأ ده هو اصراره علي حب نينا اللي لم تتواني في انها تؤكله انها لسه بتحب غيره بعد خيانتها الفظيعة ليه بتركها ليه فجأة من أجل كاتب مشهور عجوز
شكرًا تشيكوف هي الحالة مكنتش ناقصاك بس هنكمل اليوم في اكتئاب بسببك
بس الشكر الحقيقة علي موهبتك و ابداعك اللي بيمتعنا بعد 115 سنة من رحيلك عن دنيانا
Profile Image for Baktash.
239 reviews48 followers
July 30, 2018
طبق انتظارم عالی بود.
چخوف رو کلن با ترجمه ی "سروژ استپانیان" باید خوند. این مترجم بزرگ ارمنی، که مادرش هم روسی بوده و به زبان و ادبیات و فرهنگ روسیه تسلط کامل داشته ترجمه های بی نقصی داره.
Displaying 1 - 30 of 1,479 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.