Jump to ratings and reviews
Rate this book

سمفونی مردگان

Rate this book
آدم‌ها فقط یک نیمه از عمرشان را زندگی می‌کنند، من مال نیمۀ اول بودم و او نیمۀ دوم. آن‌که نیمه اول عمرش را زندگی کرده است، برادری است که تلاش می‌کند تا پا جای پای پدر بگذارد؛ پدری مستبد و تمامیت‌خواه. و آن‌که نیمۀ دوم را زیسته است، برادری است شاعر و روشنفکر، جوانی که نماد نسل روشنفکران معاصر ایران است. برادر روشنفکر در برابر ابتذال خانه و جامعه عصیان می‌کند، دل به عشق می‌سپارد و تلاش می‌کند اگر نه در جامعه لااقل در گوشۀ انزوایش دنیایی عاری از پستی و بدخواهی بسازد. برادر دیگر پیش می‌رود و به پدری دیگر بدل می‌شود. تضاد میان برادران ادامه می‌یابد و سرانجام یکی قربانی دیگری است. اما سرنوشت این هابیل و قابیل معاصر متأثر از هزاران رویداد تاریخی معاصر است؛ رویدادهایی که نه هابیل را چون گذشته باقی گذارده‌اند و نه قابیل را.

352 pages, Paperback

First published March 21, 1989

Loading interface...
Loading interface...

About the author

Abbas Maroufi

23 books1,655 followers
Abbas Maroufi (Persian: عباس معروفی) is an Iranian novelist and journalist.

Raised and educated in Tehran, Abbas Maroufi studied dramatic arts at Tehran University while teaching at schools and writing for the newspapers. He served as the editor in chief of the literary Gardun magazine from 1990 to 1995. His first published work was a collection of short stories entitled Into the Sun. He also wrote a few plays which were performed on stage. In his The Last Superior Generation, he touched on social themes. His last collection of short stories, The Scent of the Jasmine was published in the United States.

Maroufi came to prominence with the publication of Symphony of the Dead (1989) which is narrated in the form of a symphony.

Maroufi currently resides in Germany where he has opened a book-store, He also Holds writing classes and teaches Students who show interest in writing and story-telling.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
9,528 (49%)
4 stars
6,221 (32%)
3 stars
2,524 (13%)
2 stars
660 (3%)
1 star
344 (1%)
Displaying 1 - 30 of 2,087 reviews
Profile Image for Ahmad Sharabiani.
9,563 reviews645 followers
December 16, 2021
سمفونی مردگان = Symphony of the Dead, Abbas Maroufi
A contemporary version of the Cain and Abel story, this novel was greeted with widespread praise when it was first published in Iran in 1989. Set in the northern town of Ardabil in the aftermath of the Second World War.

The story begins as Urhan Urkhani, a prominent citizen of the town, sets out to find his brother in a midwinter snowstorm. Over the course of that day-long search, the entire history of the family is revealed in four symphony-like movements.

Told through the rotating viewpoints of the family patriarch and each of his four children, the family's misfortunes become the mirror of a paternalistic and oppressive society that pits brother against brother, encourages a father to denounce a son and burn his poems, forces a daughter to remain in an unhappy marriage, and abandons the last child to a mysterious hidden existence.

تاریخ نخستین خوانش: روز نخستین از ماه ژوئن سال1990میلادی

عنوان: سمفونی مردگان؛ نویسنده: عباس معروفی؛ تهران، گردون، سال1368، در369ص؛ تهران، فاخته، سال1374؛ در375ص؛ کلن، گردون، سال1376، در375ص؛ تهران، زریاب، سال1380، شابک9647097239؛ تهران، ققنوس، سال1380؛ در350ص؛ چاپ دهم سال1385؛ دوازدهم سال1387؛ سیزده و چهارده سال1388؛ شابک9789643113445؛ چاپ شانزدهم سال1393؛ چاپ هجدهم تا بیستم سال1394؛ چاپ بیست و چهارم سال1395؛ چاپ بیست و هفتم سال1396؛ موضوع داستانهای نویسندگان ایران - سده20م

بیشتر ریویوها را خواندم، و آنها را که با چند واژه کتاب را ستوده، یا نپسندیده بودند، گرد آوردم؛ گواهی میدهم که آنها را خواهم آراست، و همینجا خواهم کاشت تا همگان بخوانند، و «سمفونی» را از دیدگاه خوانشگران این وبگاه نیز ببینند

گفت: آیدین گذشته ­ها را فراموش کن
آیدین بی ­آن­که سر بلند کند، گفت: پدر، مرا فراموش کن
****
عطر می­زد، لباس خوب می­پوشید، موهاش را میآراست، کراوات می­زد و می­رفت
پدر می­گفت: افسار تمدن
****
پدر می­گفت: زمانی که آدم ثروتمند می­شود، در هر سنی باشد احساس پیری می­کند
****
چه تنهایی عجیبی! پدر خیال می­کرد آدم وقتی در حجره ­ی خودش تنها باشد، تنهاست
نمی­دانست که تنهایی را فقط در شلوغی می­شود حس کرد
****
پدر می­گفت: هرچه جای مرده خنک­تر، عذابشان کمتر
****
آیدین گفت: توی این مملکت پیش از اینکه به سی سالگی برسیم تباه می­شویم. تو یکجور، من یکجور، آیدا هم یکجور دیگر
****
پدر پرسید: دنبال چی می­گردی؟
آیدین: دنبال خودم
پدر: گم شو
****
آیدا بیش از حد زیبا بود و این خود باعث می­شد که پدر هر به ایامی نگران او باشد!؛
****
اگر به آدم احترام می­گذارند به خاطر پول است
****
غصه داشت که ساعت­ها موهای سیاهش را میان خود و زندگی حایل کند
****
گفت: اگر نخواهی چطور می­شود؟
گفت: میمیرم
گفت: بمیر
****
گفت: باور کن آیدا، وقتی چشم­هات بسته بود مثل فرشته­ ای بودی که چشم­هاش بسته است
آیدا:حالا چی؟
گفت: حال مثل فرشته ­ای که چشم­هاش باز است
****
حتما خدا باید یک غمی توی سفره ­مان بگذارد که دنبال بهانه نگردیم
****
او را همچون سرزمینی از پیش تعیین شده از آن خود کرد و بر آن پا گذاشت
****
آن روز اگر کسی می­گفت که روی کتفم دو بال درآورده ­ام تعجب نمی­کردم. چون آمادگی ­اش را داشتم که به موجود دیگری تبدیل شوم
****
این داستان یک حادثه را از منظر چند ناظر روایت می‌کند.؛ شخصیت اصلی داستان شاعر جوانی است که گرفتار خشم پدر سنتی خود می‌شود.؛ «معروفی» در این کتاب دردسرهای یک روشنفکر سال‌های1310هجری خورشیدی تا سال1330هجری خورشیدی را از دید چند شخصیت داستان روایت می‌کنند.؛ دید نخست: «اورهان، پسر کوچک خانواده و وارث تفکرات سنتی پدر، نماینده ای از نسل جدید کهن اندیش»؛ دید دوم: «آیدا، دختر خانواده، نماینده احساسات جامعه»؛ دید سوم: «پدر، نماینده عوام تحت تأثیر مذهب»؛ دید چهارم: «بیوه همسایه روبرو، نماینده روشنفکران»؛ دید پنجم: «صاحب کارگاه چوب بری، نماینده روشنفکران محافظه کار»؛ دید ششم: «آیدین یا سوجی، پسر خانواده، شاعر و نماینده نسل جوان درگیر در تناقضات»؛

هشدار: اگر کتاب را نخوانده اید و میخواهید آن را بخوانید از خوانش چکیده خودداری کنید

چکیده: «آیدین» فرزند خانواده‌ ای سنتی است.؛ او و خواهرش «آیدا» هیچگاه مطابق میل خانوادهٔ «اورخانی» نبوده‌ اند.؛ خانواده‌ ای نسبتاً مرفه در «اردبیل» که در بازار آجیل‌ فروش‌ها مغازه‌ ای بزرگ دارند، و چهار فرزند به نامهای «یوسف»، که موقع حملهٔ روس‌ها به تقلید از چتربازان روس از بلندی خود را به پایین پرت می‌کند، «آیدین» و «آیدا» دوقلوهای بازیگوش، و «اورهان»، فرزند محبوب پدر.؛ «یوسف» در همان اوایل کودکی‌ خویش، پس از آن رخداد، تبدیل به تکه‌ گوشتی می‌شود، که فقط می‌خورد و می‌بلعد، در سرتاسر داستان حضور دارد، و بدبختیِ پایدار است، حتی وقتی او را فراموش می‌کنند، و اتاقی که او در آنجاست را سمپاشی می‌کنند، باز هم نمی‌میرد.؛ «آیدا» دختر است، و دختر سرنوشتی محتوم دارد؛ تنها می‌تواند منتظر خواستگار بماند، اگرچه تواناست و مشتاق به درس، منتظر می‌ماند، و وقتی خواستگار مناسب، یک «آبادانی» که مرفه، و درس‌ خوانده‌ است، و در شرکت نفت کار می‌کند، سر می‌رسد، با مخالفت پدر مواجه می‌شود، و حتی زمانی که با بی‌میلی و بدون حضور پدر، عروسیش را می‌گیرند، پس از چند سال، خود را به علتی نامعلوم، در برابر چشمان فرزندش به آتش می‌کشد؛ گویی هیچ‌یک از اعضای این خانواده، نمی‌تواند سرانجام خوشی داشته باشد.؛ داستان رقابت «آیدین» و «اورهان»، وارثان، داستانی طولانی است؛ «اورهان» پایبند سنت‌هاست، و محبت پدر را دارد، «آیدین» به دنبال ترقی است، و منفور پدر است؛ محبت مادر را دارد، و تحصیلاتی بالا؛ «اورهان» از این جهت به او حسودی می‌کند.؛ پدر همچون اکثر اعضای جامعه سنتی است، پس از آسیب دیدن «یوسف»، «آیدین» پسر بزرگ خانواده می‌شود؛ پدر دوست دارد که «آیدین» وارث باشد، به مغازه بیاید، و مانند هر پسر دیگری، شغل پدر را ادامه دهد، «اورهان» از این جهت نیز به او حسادت می‌کند.؛ «آیدین» از سویی هیچ علاقه‌ ای به کار تجارت ندارد، و ترجیح می‌دهد، وقتش را با کتاب و درس بگذراند.؛ پدر دست به هر کاری می‌زند، تا «آیدین» را، از درس و کتاب که پسرش را کافر، و از مسیر تجارت منحرف می‌کند، منصرف کند.؛ پس از اینکه پدر، که خود نمی‌تواند بخواند، یکی از کتاب‌های «آیدین» را، به «ایاز» پاسبان نشان می‌دهد، و پس از آنکه «ایاز» آن کتاب را نامناسب تشخیص می‌دهد، او بعد از یک خورشید گرفتگی، کتاب‌های «آیدین» را می‌سوزاند، به این بسنده نمی‌کند، و استاد «دلخون»، استاد «آیدین» را نیز، با همکاری «ایاز» پاسبان، به زندان می‌اندازد، و کار را به جایی می‌رساند، که «آیدین» از خانه فرار می‌کند، و برای گذران زندگی، در چوب‌بری یک «ارمنی»، مشغول به‌ کار می‌شود.؛ پدر از کردهٔ خود پشیمان می‌شود، از «آیدین» می‌خواهد که برگردد، اما «آیدین» که تمام هستی‌ اش را، شعرهایش را، از دست داده، عذرخواهی پدر را نمی‌پذیرد، و از پدرش می‌خواهد، که او را فراموش کند.؛ پدر باز هم بیکار نمی‌نشیند، و با یاری «ایاز» پاسبان، چند سرباز را برای گرفتن او می‌فرستد.؛ صاحب کارخانه آقای «گالوست میرزایان»، به او در کلیسا پناه می‌دهد، و «آیدین» در انبار کلیسا مشغول کار با چوب، و خلق آثار هنری می‌شود؛ «آیدین» گهگاه «سورمه»، دختربرادر آقای «میرزایان» را می‌بیند، و دلباخته ی او می‌شود، «سورمه» نیز دلباخته ی «آیدین» است.؛ «سورمه» با اینکه یک‌بار شوهر کرده، خواستگاران بسیار دارد، ولی «آیدین» را ترجیح می‌دهد.؛ «سورمه» و «آیدین» ازدواج می‌کنند، یک‌بار به آیین مسیحیت، و یک‌بار به آیین اسلام. روزی «آیدین» روزنامه‌ ای را که «سورمه» برای او به کارگاه آورده می‌خواند، و در آن خبر خودسوزی خواهرش را می‌بیند؛ در آنجاست که از نهانگاه خود خارج شده و به سمت خانواده‌ اش بازمی‌گردد، و به اصرار پدر در مغازه، مشغول به کار می‌شود.؛ چندی بعد پدر می‌میرد، و وصیت می‌کند که همه‌ چیز بین «آیدین» و «اورهان» نصف‌ نصف قسمت شود.؛ «آیدین» و «سورملینا» از این ازدواج صاحب دختری می‌شوند، و «سورملینا» نیز به نحو نامعلومی می‌میرد.؛ «اورهان» فکر می‌کند که او زحمت بیشتری برای حجره کشیده، و بایست حق بیشتری داشته باشد، باز هم به برادر حسادت می‌کند، به او مغز «چلچله» می‌خوراند، و او را دیوانه می‌کند.؛ پس از دیوانه شدن «آیدین»، مردم او را «سوجی» دیوانه صدا می‌زنند، و حتی «سوجی» دیوانه نیز، محبوب‌تر از «اورهان» است.؛ مادر نیز پس از دیوانه‌ شدن «آیدین» دق می‌کند و می‌میرد.؛ «اورهان» که مال خود را از جانب دختر «آیدین» در خطر می‌بیند، و پیش‌تر نبز «یوسف» را کشته، می‌رود که کار «آیدین» را نیز تمام کند، اما خود در سرمای سرد زمستان می‌میرد.؛ پایان چکیده.؛

تاریخ بهنگام رسانی 20/05/1399هجری خورشیدی؛ 19/09/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
Profile Image for Agir(آگِر).
437 reviews589 followers
August 11, 2016
برف،برف
کلاغ ها هم با صدای دریده شان می گویند : برف، برف


کاش میتوانستم به آیدین بگم آیدا را فراموش کن و سورمه را
ولی تا میخواستم اسمشان را ببرم شعله های آتش پر می کشید و صورتی ورم کرده نمایان می شد
او سکوت کرده بود و من هم ساکت نشسته بودم و بهش خیره شده بودم
او هزاران بار از آیدا به سورمه و از سورمه به آیدا فکر کرد و گاهی به پدرش
.هم که در گور خفته بود

همراه آیدین بودم
وقتی کتابها و نوشته هایش را آتش زدند
همراهش تحمل کردم
جهل و خرافات افرادی مثه جابر چیزی نبود که آدم را از پا در بیاورد
ولی اندک اندک حقیقتی تلخی خود را نشان داد

تو این مملکت پیش از اینکه به سی سالگی برسیم تباه می شویم. تو یک جور، من یک جور، آیدا هم یک جور

اورهان یک بورژواست مثه پدرش که "هرمان هسه" در «گرگ بیابان» حسابی از خجالتشون در آمده
همان تنهایی که اورهان در آن زندگی می کرد، بزرگترین مجازات انتخاب چنین زندگی پوچی بود


..اما آیدا؛ فرشته ای که پرهایش را شکستند

آیدا را در آشپزخانه تربیت کردند. پدر گفته بود اگر می خواهد به او خیاطی بیاموزد در آشپزخانه.حتی اگر می خواهد گلسازی یادش بدهد در آشپزخانه.و آیدا در آشپزخانه نم می کشید و با تنهایی وحشت بار خو می گرفت.نه همکلاسی داشت، نه
..برای کاری پا از خانه بیرون می گذاشت،و

حسرت می خورد به چرخی که در شبانه روز حتما می گشت و او در هیچ کجای آن جا نداشت، به سکوت خو می گرفت و آن قدر بی حضور شده بود که همه فراموشش کرده بودند

بعدها دختری خودخور، صبور، درهم شکسته و غمگینی از خانه پدر یکراست به خان�� شوهر رفت که اسمش آیدا بود

دوباره به آیدین رسیدم مثه سبک سیال
به گذشته میرم و به آینده و حال
و باز سوجی خان پیدایش می شود

آیدین هنوز جنگجوی مغروری است که پشت جابره�� را به خاک می نشاند
اما وقتی آیدا مُرد
خیره بهش نگاه کردم
نگرانش بودم
تا اینکه دیدم زندگی برای آیدین رنگ باخت و از معنا افتاد

سایه مرگ "موزارت" را از پا درآورد چه برسد به آیدین
..و سمفونی مرگ شروع کرد به نواختن

آدم ها هم مثل درخت ها بودند. یک برف سنگین همیشه بر شانه های آدم وجود داشت و سنگینی اش تا بهار دیگر حس می شد. بدیش این بود که آدم ها فقط یک بار می مردند. و همین یک بار چه فاجعه دردناکی بود

شب و روز آیدین به این فکر می کرد که چرا آیدا خودش را آتش زد؟
و مثه بیشتر سوالاتش جوابی نمی یافت

احساس می کنم این باران برای من می بارد
تو هم بخاطر من این همه قشنگ شده ای
درخت ها هم به خاطر من جوانه زده اند
ولی من نمی دانم برای چی زنده ام؟
.
.
.
دنیا پوچ و بی ارزش است. هیچ ارزشی ندارد


سورمه: دنیا بی ارزش نیست. فقط انسانی زندگی کردن سخت است


کتاب از موومان چهارم برایم تمام شد
و حتی گفتم آقا عباس چرا ادامه میدی
زنده ماندن قابیل یا هابیل دیگر چه ارزشی دارد
هردو تباه شده اند
..آیدا هم این را فهمیده بود که خود را خلاص کرد


Profile Image for فؤاد.
1,089 reviews2,155 followers
March 27, 2019
بعدنوشت:
کلاغ های سمفونی مردگان، مدام و مدام فریاد می زنند: "برف، برف!"
این تصویر قشنگی است، کلاغی که معمولاً پیام آور زمستان است در میان برف، مدام فریاد بزند برف.
اما تازه فهمیدم که "برف" به زبان آذری می شود "قار".
کلاغ هایی که در اردبیل فریاد می زنند "قار، قار"، به گوش آذری زبان ها دارند خبر از برف می دهند.



هنوز که هنوزه، بین رمان های ایرانی رمانی نخوندم که به این برسه. راستش کارهای دیگه ی عباس معروفی رو نخوندم که مقایسه کنم، ولی بعید میدونم خودش هم تونسته باشه این قله رو دوباره فتح کنه.
ماجرا کمابیش زیاد شنیده شده: درگیری نسل سنتی با نسل مدرن.
اما پرداخت ماجرا و شخصیت ها و فضاها، بسیار بسیار عالیه. این رمان رو دو یا سه بار خوندم. قصد دارم باز هم بخونمش.

شاید بعضیا بگن تقلیدی از "شازده احتجاب" اثر گلشیری، استاد عباس معروفیه، ولی به نظر من خیلی بهتر از شازده احتجاب بود. داستان منسجم تری داشت و با حوصله تر بود. شازده احتجاب خیلی سریع وقایعش رخ می داد و آدم نمی تونست زیاد با شخصیت ها همزاد پنداری کنه.
Profile Image for SA®A .
318 reviews369 followers
September 6, 2016
وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیش تر تنهاست ، چون نمی تواند به هیچ کس جز به همان آدم بگوید چه احساسی دارد
...
.و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق کند ، تنهایی تو کامل می شود
Profile Image for Alialiarya.
197 reviews70 followers
December 30, 2024
-در آرزوی ایران آب می‌‌شوم و نمی‌‌دانم اگر به ایران بیایم چه خواهم کرد
عباس معروفی هیچ گاه بعد از این جملات به ایران بازنگشت

من هم همانند دیگران نه می‌توانم کتاب بخوانم نه فیلم ببینم و نه حتی پنج دقیقه بر موضوعی تمرکز کنم. این روزها حتی هنر نمی‌تواند خشم و نفرت من را کنترل کند و تنها خیابان و فریاد است که آرامم می‌کند. من هم نمی‌توانم بخوابم، آرام باشم و زندگی‌ام را مانند قبل انجام دهم‌. از آن‌جایی که ممکن است پانزده سال بعد کسی این متن را بخواند به توی خواننده می‌گویم من در مهر چهارصد و یک در کنار هم‌نسلانم آغازی بر پایان عمری استبداد و ستم را آغاز کرده‌ایم و هر آن‌چه به تو رسیده! چه خفقان بیشتر چه آزادی از این لحظه‌ها سرچشمه می‌گیرد‌. روزی که نفرت‌مان حتی توانایی خواندن را از ما گرفته. یک فریاد به وسعت بودن‌مان. ما در چهارصد و یک همه آیدینیم و ما را نمی‌فهمند و می‌خواهند و می‌توانند هر بلایی سرمان بیاورند. امیدوارم تو آزادتر باشی

خوانش مجدد آثار بزرگ می‌تواند دلایل مختلفی داشته باشد. بعضی آثار را می‌توان در موقعیت‌های مختلف خواند. سمفونی مردگان برای لحظات مهم‌ من همچین کتابی‌ست. چه آن وقتی که اولین بار طعم عشق را چشیدم و چه آن روز که مرگ تمام جهان‌ام بود و نام مهسا رمز شد دوباره به سمتش رفتم. یا شاید او دعوتم کرد. ده روز طول کشید. هیچ چیز این روزهایم طبیعی نیست. ده روز برای کتابی که معمولا یک روزه می‌خواندم. این‌ بار استبداد پدر، غم تبدیل به خشم شده‌ی‌ پسر، آن ناتوانی دختر و مرگ‌خواهی جهان را با جانم می‌فهمیدم و آن سی چهل صفحه‌ی هر روز ساعت‌ها طول می‌کشید. دیگر آیدین، آن جوان عاشق‌پیشه‌ی شاعر، آن انسان ناب که پدر دوبار باباگوریو‌‌ی او را سوزاند فردی در یک کتاب نبود. آیدین و آیدا آن دو انسان آزاده‌ی کشته شده زیر استبداد ماییم. سمفونی مردگان روایت ماست. روایت افرادی که فهمیده نمی‌شوند و انگار جهان این سرزمین جایی برای نفس کشیدن آن‌ها ندارد. من این‌بار کتاب را نخواندم. جویدمش. هر جمله را چند بار خواندم. گاها تنها به لغاتش نگاه می‌کردم. او همراه من بود در آن چند دقیقه‌ی هر روز که می‌توانستم خودم را جمع کنم. حال از او می‌ترسم. نخوانیدش. او روایت بی‌پرده‌ی ما اکثریت شکست‌خورده‌ی ایران است. شاید تنها سر ایاز تا این حد ترسیدم. او من را دیده. او من چهارصد و یک را هم دیده. تمامی ترس‌ها و کمبودهایم را می‌داند و نشان می‌دهد انتهای‌ام کجاست. زیست ما آیدین‌وار بود بیایید انتهای‌مان مانند او نباشد. بیایید دیگر آزادگان و شاعرهای‌مان تبعیدی، به قتل رسیده، فراری، ممنوع‌الکار، زندانی و افسرده نباشند. بیایید جهانی بسازیم عکس سمفونی مردگان. جهان زن، جهان زندگی و جهان آزادی... بیایید دیگر کسی در آرزوی ایران آب نشود
Profile Image for Ali.
52 reviews57 followers
April 15, 2021
سخت است همزیستی دائم با کسانی که دغدغه‌هایت را نمی‌فهمند اما عزیزان تواند. مارکز
در این کتاب فوق العاده می‌تونم به یک بخش خیلی کوچک ازش اشاره کنم که شاید خیلی‌ها می‌تونن درکش کنن. دردِ درک نشدن، درد تنها بودن در جمع، یادمه یه‌روز یه جمله خوندم که می‌گفت ادم ها فقط تنهاترت می‌کنند.
Profile Image for Sara Kamjou.
653 reviews458 followers
April 20, 2021
سمفونی مردگان، یکی از بهترین کتاب‌های عاشقانه‌ای که تا الان خوندم.
...
بهترین جمله‌هایش که در خاطرم ماند:

آیا کسی می‌توانست بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد، و آدم را به چه ابدیتی نزدیک می‌کند؟ آدم پر می‌شود. جوری که نخواهد به چیزی دیگر فکر کند. نخواهد دلش برای آدم دیگری بلرزد، و هیچ‌گاه دچار تردید نشود.
...
به او گفتم که عشق را باید با تمام گستردگی‌اش پذیرفت، تنها در جسم نمی‌توان پیداش کرد، بلکه در جسم و روح و هوا. در آینه، در خواب، در نفس کشیدن‌ها انگار به ریه می‌رود و آدم مدام احساس می‌کند که دارد بزرگ می‌شود.
...
گفت آدم تا داستان نخواند معنی زندگی را نمی‌فهمد.
...
و من باز خندیدم، از ته دل. و او از ته دل کیف کرد. و این کیف کردن تمامی نداشت. دلش می‌خواست همینجور بخندم.
...
وقتی آدم تنها می‌شود، احساس می‌کند آنقدر از دیگران دور شده که دیگر هیچوقت نمی‌تواند به آن‌ها نزدیک شود.
...
من صدای تند قلبش را از توی دست‌هاش می‌شنیدم.
...
گفته بود: خیلی تنها هستم. فکرش را بکن، سال‌هاست که تنها هستم.
...
عشق به آدمی ناشناخته و هراس از آدم های آشنا
...
به بچه‌هاش گفت: نگذارید حقتان را بخورند. می‌فهمید؟ این تنها وصیت من به شماست.
...
پدر گفت دنبال چه می‌گردی؟ آیدین گفت دنبال خودم...
...
گفت شما تقصیری ندارید. ترسو بار آمده‌اید. همه جرات شما را کشته‌اند.
...
آن شب یاد هرچیز و هرکس می‌افتاد. ذهنش پر و خالی می‌شد.
...
اما هیچوقت باور نمی‌کنم کسی به اندازه من او را دوست داشته باشد

http://saraku.ir/1391/06/05/%D8%B3%D9...
Profile Image for مجیدی‌ام.
213 reviews157 followers
September 25, 2018
بسیاری از دوستانم که این کتاب رو پیشنهاد کرده بودن، گفته بودن که شباهت هایی به کتاب شازده احتجاب داره.
بنده، پارسال شازده احتجاب رو خوندم و حالا، که این کتاب رو تموم کردم، تازه متوجه شدم که سمفونی مردگان، یک سر و گردن بالاتر از شازده احتجاب هست.

تصویر سازی های بی نظیر و خلق شخصیت های منحصر به فرد، توصیف های طولانی و دقیق که هرگز خسته تون نمی کنه، تمام این ها باعث میشن بعضی صفحات رو دوباره بخونید، بعد توی ذهن خودتون مجسم کنید و دوباره بخونید!

بطور کلی، اولین اثر بود که از عباس معروفی می خوندم، شاید اگر قبل از این کتاب می گفتن نویسنده مورد علاقه ی (ایرانی) من چه کسی هست، میگفتم مصطفی مستور، ولی حالا بعد از تموم کردن سمفونی مردگان، بدون لحظه ای تعلل میگم که عباس معروفی با اختلاف تقریبا زیادی بهترین نویسنده (ایرانی) هست!

نکته بعدی، خیلی ها گفتن که این اثر شباهت زیادی به خشم و هیاهو اثر فاکنر داره، من پارسال خشم و هیاهو رو خوندم، فقط در همین حد بگم که کتاب خشم و هیاهو، بعضی از قسمت ها رو چهار پنج بار خوندم تا فهمیدم راوی کیه و داستان چیه! در صورتی که سمفونی مردگان اون پیچیدگی رو نداشت و با اینکه راوی مدام در حال تغییر بود ولی میشد خط داستان رو زیر نظر گرفت و هیچ جای کتاب احساس سردرگمی به خواننده نمی داد!

برداشت کلی از کتاب، باید بگم که، اثری بسیار خاکستری، به رنگ مرگ! تعفن و حس مردگی از سطر سطر کتاب به مشام میرسه و هیچ کورسویی از روشنایی ای در زندگی هیچ یک از شخصیت های کتاب دیده نمیشه!
از توصیف های زمستانی و صدای کلاغ ها و شخصیت ها و اتفاقات و همه و همه بوی مرگ میدن! آزار دهنده نیست، با اینکه خاکستری و سیاه هستن ولی بسیار زیبا بیان شدن!

از داستان چیزی رو لو نمی دم، ولی ازتون می خوام وقت بزارین و این شاهکار رو بخونین، ضرر نمی کنید.

پی نوشت: توصیه می کنم که اگر قصد خوندن کتاب رو دارین، در ماه های آذر یا دی بخونید! مخصوصا شب هایی که برف می باره!
بهترین توصیف های زمستانی و سرد رو در این کتاب تجربه کردم.
Profile Image for الف‌م‌ی‌ر.
34 reviews8 followers
December 14, 2023
معروفي جان!
عجب آهنگي ساختي. عجب تنظيمي. چه نوازندگان درجه يكي. چه درآمدي و عجب فرودي! به راستي كه سردي هر دانه برفي كه از قلم تو باريد را روي صورتم حس كردم. صداي هر كلاغ پير قصه ات تا مدت ها در گوشم سياهي و نحسي اين زوال را روايت مي كند. معروفي! تو غصه خيلي ها را خورده اي. غصه سقوط 752. غصه آبان و غصه آيدين و آيدا و ميليون ها جوان ديگري كه در اين خاك باير مجنون شدند و سوختند و در خون غلطيدند. و همين غصه خوردن ها بود كه سرطان شد و سمفوني آخرت را نواخت و تو و قلمت را فرود آو��د. حتی دهه 70 نزديك بود اعدام شوي و من اين را ديشب فهميدم. حتي در ليست هدف جنايت هاي خودسر و قتل هاي زنجيره اي سياسي سال 77 هم بودي. و اين مايه خوشحالي ماست كه ماندي و nocturne (شبانه) هاي ديگري هم برايمان نوشتي.
رمان فضاي سياه و پر دودي از يك خانواده ايراني در دهه 30 و كمي قبل و بعد آن است. نمونه ي بارزي از در آميختگي تحجر و سنت، تعقل و روشنگري، سکون و طغيان، ظلم، حسادت، شرارت، كهن الگوي پدر مقتدر و جبار و زنان تسليم!
آيدين. آيدين! كاش حداقل تو يكي به سنت هايي كه هميشه ازشان گريزان بودي پايبندي نمي كردي و پايت را از حجره پدر كوتاه مي كردي و پاي بر وصيتش مي گذاشتي. و پا در مسیر ادبيات و روياهایت می‌گذاشتی؛ مثل خود معروفي.
پيشنهاد مي كنم نقد سترگ و مهم سيمين بهباني بر اين اثر را كه در مرداد سال 70 در شماره 17 نشريه ادبي كلك منتشر شده است را بخوانيد. چرا كه بر خلاف ديگر نقدهاي كوبنده و مخربي كه در همان سال هاي اول انتشار سمفوني مردگان بر اين اثر و نويسنده جوانش تبر مي زدند، در معرفي معروفی و رمانش به نسل جوان جوياي رمان و پر رنگ كردن ارزش هاي آن تاثير به سزايي داشت.
Profile Image for Maziar MHK.
179 reviews181 followers
July 30, 2020
قابیل گفت: من تو را البته خواهم کُشت. هابیل گفت: مَرا گناهی نیست، که خدا قربانیِ پرهیزگاران را خواهد پذیرفت
مائده،26


جنابِ "عباس معروفی"، که بیشترِ شهرتش مدیونِ همین رُمان است، تِم داستان پذیرِ "هابیل و قابیل" را برای به آب انداختنِ کشتیِ خیالش انتخاب کرده و زندگی و زمانه یِ "آیدین"، -که تویِ سرش بازار مِسگرهاست، تویِ دِلَش هم رخت می شورند-، این غریبِ در وطن، این بی خویشِ از خویشتن را در قالبِ داستانی از دهه یِ بیستِ شمسی در اردبیل، به روایت می نشیند، روایتی گیرا و البته جانسوز از"درک نَشُدن ها" تا جنونِ لاجَرمِ ناموافقینِ با "عُرفِ زمانه"، ازعشقی ممنوع تا طَمعَی اَزَلی برایِ "یکُم" شدن، از شهری سردسیر-اردبیل-، که در شمالِ تحت سیطره ِی روس ها، برای شهرهایِ گرمسیرِ تحتِ تسلطِ انگلیسی ها در جنوب، "پنکه" میسازد - همان جنوبی که آیدا (خواهر دوقلویِ آیدین)، در رختِ شِبهِ عزایِ عروسی عازم آنجا شده و آخرسرهم، آتشِ بیرون را به درونِ خویش میخواند تا آتشِ رُماتیسم در جانَش و دردِ قُلِ دردکشیده(آیدین) را در دلش یکجا خاموش کند-، از "ایاز"، پاسبانی که شیطانِ مُجَسم و وسواسِ خَناسِ داستان ست تا کتابخانه ای سوخته در زیرزمینی نَمور که آرامشگاهِ روحِ عصیان گرِ "آیدین" ست که در جسمِ دیوانه یِ او لانه کرده، تا در سَرش بازارِ مِسگرهائی راه بیندازد که همهمه یِ این بازار، هم شبیهِ صدایِ تحقیر کردن هایِ پدرش است و هم سیلی هایِ قابیل طورِ برادرش-اورهان-، تا در دلش، رختِ خاطراتِ بی پایانَش را نو به نو بِشورند و برِ طنابِ "آیدا" و گِرهِ "سورملینا"- معشوقه یِ ارمنیِ آیدین- پَهن کنند، همان طنابی که بعدها اورهان را "قابیل" و آیدین را "هابیلِ" زمان سازد


با تکیه بر سطحِ بالایِ درگیری با جان و جهانِ این رمان و حسی که حین و بعدِ هر بار مطالعه اَش داشتم، مُدعی اَم که لابلایِ این داستان، "عباس معروفی"، حرفِ دلی، روایتِ موازی ای، چیزی را، دانسته و زیرکانه با ما درمیان گذاشته، اما لااقل، من یِکی، خودم رو را عاجز از درکِ کاملش یافتم

:آیدین در جوابِ پدر
این خانه را بَر زیستن ایمن ندیدم

:پدری که در معدود هم صحبتی هایِ خالی از تحقیر، در جوابِ آیدین گفت
من ایرانی اَم، دلم برای مملکتم می سوزد. اما ببین چه وضعی شده که آدم حاضر می شود بیایند بگیرند و از بدبختی نجاتش بدهند

:همون پدری که

خیال می‌کرد آدم وقتی در حُجره یِ خودش تنها باشد تنهاست، نمی‌دانست که تنهایی را فقط در شلوغی می‌شود حس کرد

:ایاز، این پاسبانِ وسوسه گرِ همیشه حاضرِ داستان، که مُدام در گوشِ پدر و اورهان می خواند
با دو دسته نمی‌شود بحث کرد، یکی بی‌سواد، یکی باسواد

اورهان، این قابیلِ داستانِ ما، که در جوابِ سوالِ "خودت هم میدانی که دیوانه ای؟" از آیدین، پاسخ شنید
همه در سکوتِ مرگ فرو رفته اَند. شهر خالی از سکنه است. درخت ها سوخته اند. زن ها فاحشه شده اند، نان خالی هم گیرشان نمی آید و نمی دانند چطور خودشان را گرم کنند

:اورهان که در واپسین دقایقِ پیشا قابیلی اَش، سرِ قبرِ پدر، به او می گوید
خیال نکن این جا شهرِ اموات است. بیرون هم، شهرِ اموات است. مرده شورهمه جا را ببرد. مرده شور ما را ببرد. مرده شور برادریِ ما را ببرد
Profile Image for Nastaran.
57 reviews101 followers
September 12, 2015
سمفونی مردگان یعنی غــم.
غمی که پایانی نمیشناسد و در درون تک تک مخاطبانش طوری ریشه می دواند که همه بوی مـــرگ میگیرند،
اصلن، همه یک جورایی اورخانی میشوند.
یک اورخانی که بی شباهت به آیدین نی��ت.
آیدینی که بیــش از همه سوخت و همچنان خاموش ماند. و همیشه در این فکر بود که «چطور میشود دست روی شانه ی پدر گذاشت و کنارش ایستاد!» پدری که حتــی سلام کردن به او ترسناک می نمود.

یا آیدایی که پــدر، خونش را بخاطرش کثیف نمیکند. و او «حسرت میخورد به چرخی که در شبانه روز حتمن می گشت و او در هیــچ کجــای آن جا نداشت»

یا مادری که با تمام بینش اش هنوز باور داشت که "زن است وُ زن ناچار است مطیــع خواسته ی شوهر باشد."
و غیر از این هم مگر میشد که بیاندیشد؟!

یوسف را که نگو...
حداقل آیدین را الدنگ حساب میکردند و آیدا را کنج آشپزخانه بار آورده بودند.
این یکی ارزش وجودی هم نداشت و به قول پدر «مرگش نعمت است، نعمت.»

اورهان اما...
اورهان شکل کوچک شده ی پدر بود و پدر، جامعه.

کیف میکنند از قدرتی که دارند تا بر سر کسانی چون آیدین، آیدا، یوسف، مادر، من و حتی شما، همچون پتک فرودش بیاورند.

جهل و خرافه چون حشراتِ کریه منظری از سر و کولشان بالا میروند و به شکل های متعددی از دهانهاشان، ذهن هاشان و دستهایشان بیرون می زنند.
یکی برادرکشی میکند و دیگری مدام سیلی میزند، به آتش میکشد و خوشنود است از این همه حماقت!


با این همه، چیزی نمی ماند جز اندکی سکوت، در خور مرگِ یک زندگی..


~~~~~~~~~~~~

و اما ..

موومان اول با تمام زیبایی و هیجانش، یه مقدار گیج کننده بود و موومان دوم جذابیت کمی برام داشت. و از اواخر این بخش به بعد بود که کتاب جانی دوباره گرفت.

معروفی داستان گیرایی نوشته و در اون به جامعه ی جاهل وُ متعصب، تبعیض وُ آشفتگی و در نتیجه به درد و غمی پرداخته که همه به نوبه ی خود، چه کم و چه زیاد، با اون آشناییم.
در واقع، آیدین از نظرم تمامن درد بود و زندگی به وضوح معنای هیچ رو بهش آموخت. و از اونجایی که انسانی شبیه به اون در این مرحله بیش از پیش شکوفا میشه. پس جای فلسفه بافی هایی عمیق تر، از زبان آیدین رو خالی دیدم.
اما حیف که آیدین، فقط به مرور گذشته اکتفا میکرد و سکوت اختیار کرده بود.



پ.ن: نمیدونم چرا هیچ کس از این خلائی که عمیقن حس کردم حرفی نزده. نمیدونم شاید زیادی از این کتاب توقع دارم و نباید با کتابهای خارجی مقایسه اش کنم اما فکر میکنم نمره ی3.5 هم براش خوب بود.
Profile Image for Navid.
112 reviews78 followers
February 9, 2024
دیگر خرابی از حد گذشته، باید بار و بنه را بست

کاش بار و بنه را زودتر بسته بودی و از شهر رفته بودی، آیدین!

«سمفونی مردگان» پیرنگ خوبی دارد، شخصیت‌پردازیِ شخصیت‌های اصلی قابل قبول است و نثر «عباس معروفی» با فضای سرد داستان همخوانی دارد.
اما از نظر من، داستان دو نکته‌ی مثبت دارد که زنده‌یاد معروفی، استادانه انجام داده است و کتاب را از یک رمان خوب، به یک رمان درخشان تبدیل کرده است: ۱- فضاسازی ۲- ایجاد حس تعلیق
فضاسازی
فضاسازیِ نویسنده در این کتاب فقط منحصر به محیط دلگیر و سرد و برفی روستایی که داستان در آن می‌گذرد، نیست.
بسیاری از تکنیک‌هایی که نویسنده استفاده کرده در خدمت فضاسازی داستان هستند.
عباس معروفی در نوشتن کتاب نوعی «شاعرانگی» به خرج داده است و آشنایی زدایی‌ها و آرایه‌های ادبی و تصاویر خیال‌انگیز و عجیب در راستای فضاسازی استفاده شده‌اند:
شب‌ها وقتی پا در آن خانه‌ی بزرگ و سرد می‌گذاشت، همهمه‌ی دوردستِ سالیان، دیوار می‌شد و سکوت می‌کرد. کاج می‌شد و وسط حیاط می‌ایستاد. در می‌شد و بسته می‌ماند. همهمه‌ی دوردست به شکل «یوسف» درمی‌آمد که مثل یک تکه گوش با چشم‌های وق زده خیره می‌ماند.

حس می‌کردم خیالش هم از من فرار می‌کند. همه‌چیز از من می‌گریخت. حتی وسایل خانه از پنجره‌ها بیرون می‌دویدند. دیوارها دور می‌شدند، و من و خیال او تنها مانده بودیم.

پدر با اخم توی گور خفته است. با همان اخمی که همیشه برای آیدین داشت. اما حالا ریشه‌های درخت گورستان، چنان به دورش پیچیده‌اند که نمی‌تواند تکان بخورد. در لابلای تنش فرورفته‌اند و شیره‌اش را کشیده‌اند. برای همین است که بعضی از درخت‌ها همیشه اخم دارند.

و تعجبی ندارد که کلاغ‌های قصه هم در خدمت فضاسازی داستان باشند:
کلاغ‌های سیاه روی شاخه‌ها می‌نشستند و می‌گفتند: «برف،بر��»

ایجاد حس تعلیق
سمفونی مردگان از نمونه‌های خوب «جریان سیال ذهن» به شمار می‌رود. نه تنها در هر بخش کتاب، بلکه در صفحه یا در چند سطر، زمان و نوع راویِ داستان می‌تواند عوض شود.
تغییراتِ به جا و به موقع در جریان سیال ذهن، پازلی پیچیده را در برابر دیدگان خواننده به نمایش گذاشته که هر تکه‌ی پازل به تدریج در جای مناسب خود چفت و بست شده تا داستان کامل شود.
و کامل شدن تدریجیِ این پازل به ایجاد حس تعلیق و افزایش لذتِ خواننده کمک زیادی می‌کند. اگر داستان به صورت خطی روایت می‌شد، مسلما نمیتوانست چنین بدرخشد.
درباره‌ی داستان (با کمی اسپویل)
سمفونی مردگان، داستان زوال تدریجی اعضای خانواده‌ی اورخانی، ساکن یکی از روستاهای سرد و برفی اردبیل است.
جدال سنت و مدرنیته
شکاف بین نسل‌ها چه زیبا و چه تلخ به تصویر کشیده شده‌است. نسل گذشته که میخواهند به هر قیمتی به سنت‌ها وفادار بمانند و نسل نو که از سنت‌ها و خرافات گریزان است و به دنبال روشنگری، خردگرایی و مدرنیته می‌رود. خانواده و جامعه‌ای که باید آسمان پرواز فرزندان باشند، برای حفظ سنت‌های غلط، پر و بالِ فرزندان را می‌بندند و قفسی می‌شوند برایشان.
و این کار، هم برای سنتی‌ها و سنت‌ها نابودگر است، هم برای نسل نو و ایده‌های نو.
پدر پرسید: «دنبال چی می‌گردی؟»
آیدین گفت: «دنبال خودم»
پدر گفت: «برو گمشو»

پدر خانواده، چنان دلبسته‌ی سنت‌ها و خرافات است که حاضر است برای پایبندی به آن‌ها فرزندانش را قربانی کند. «یوسفی» که به شوق پرواز، پر و بالش می‌شکند، «آیدینی» که در راه رسیدن به آرزوها، همه چیز را از دست می‌دهد، «آیدایی» که برای فرار از این قفس دست به دامان نمادی از مدرنیته (آبادانی) می‌شود، ولی برای او هم جز آتش و سوختن، راهی در پیش نیست، و «اورهان» که گمان می‌کند با وفادار ماندن به سنت‌ها، بقایش تضمین می‌شود، اما سرنوشتی جز نابودگر شدن، و نابود شدن، ندارد.
هرگاه نقطه‌ی روشنی، راه فراری و روزنه‌ی امیدی نمایان می‌شود، (شوق شاعری در آیدین، عشق او و سورملینا، ازدواج آیدا و آبادانی) این دست شوم سرنوشت و آتش سوزاننده‌ی سنت‌هاست که تمام امیدها را نقش بر آب می‌کند.
سنت‌هایی که زن‌ستیز و زندگی‌ستیزند:
آیدا بیش از حد زیبا بود و این خود باعث می‌شد که پدر هر به ایامی نگران او باشد. می‌خواست که آیدا دختری سنگین، متین، گنگ و حتی عقب‌مانده باشد.

بعدها دختری خودخور، صبور، در هم شکسته و غمگین از خانه‌ی پدر یکراست به خانه‌ی شوهر رفت که اسمش آیدا بود.

پدر پیش از واقعه، خیالات انفعالی آزارش می‌داد، به مادر گفت: «کاش آیدا را نزاییده بودی.»

بعد من فهمیدم که همه‌ی زن‌ها مثل همند. بی‌کم و کاست. پدر می‌گفت:«به زن جماعت نباید رو داد.» مادر را می‌گفت، و آیدا را می‌گفت. آشپزخانه را نشانشان می‌داد و می‌گفت: «اگر از عهده‌ی این‌جا برآمدید، می‌شوید زن خوب.»

طبیعی است که پافشاری بیش از حد برای نپذیرفتن ایده‌های نو، باعث بیزاری از این سنت‌ها، و هرچه به آن وابسته است، می‌شود:
«من از شما بدم نمی‌آید، من تصمیم دارم تحصیل کنم.»
«اگر نخواهی چطور می‌شود.»
«می‌میرم»

بستر تاریخی/اجتماعی
داستان در زمان رضاشاه(و بعد از سقوطش، پسرش) می‌گذرد و نویسنده از ورود و نفوذ نیروهای خارجی به کشور دلِ خوشی ندارد. چه روس‌هایی باشند که شمال ایران را اشغال کرده‌اند، چه انگلیس که در غالب «لُرد کارخانه‌دار» در آنجا زندگی می‌کند(استعمار پیر):
پدر، بالاخره باد این پنکه‌های لرد یک روز همه‌ی ما را خواهد برد.

و چه آمریکا که در غالب شخصیت «آبادانی» نمایش داده می‌شود.کسی که آمریکا رفته است و باعث خوشبختی آیدا نمی‌شود (استعمار نو)
آن وقت نگاهش که به آیدا و بچه‌ها افتاد لحظه‌ای سکوت کرد. سر تکان داد و با آهی از ته دل گفت:«من ایرانی‌ام، دلم برای مملکتم می‌سوزد. اما ببین چه وضعی شده که آدم راضی می‌شود بیایند بگیرند و از بدبختی نجاتش بدهند.»

کمی هم انتقاد
چند ایراد ریز و جزئی هم به نظرم رسید که بدم نمی‌آید مطرح کنم، جدای از اینکه به نظرم در کتاب مضامینِ «خواباندن در گوش» و «تو را سنه‌نه» بیش از حد تکرار می‌شود، در مورد دختر آیدین و سورمه هم گرهِ ناگشوده‌ای در داستان وجود دارد. حاصل عشق زیبای آیدین و سورملینا، دختری است که آیدین باید از وجودش خبر داشته باشد. (چون از بارداری سورملینا خبر داشته) اما آیدین هیچ نشانه‌ای از این امید تازه در زندگی‌اش بروز نمی‌دهد، انگار این دختر وجود ندارد و سرنوشت دختر نامعلوم است. مرگ مبهم و بی‌مقدمه‌ی سورمه هم خود گرهی ناگشوده است.(اگر نظری در این باره دارید لطفاً بگویید)
در ضمن من از به کارگیری اصطلاحات بومی و محلی در کتاب‌ها بسیار لذت می‌برم، چه در کتابی چون «کلیدر» اصطلاحات بومی خراسان باشد چه در «سمفونی مردگان»، اصطلاحات آذری، فقط کاش ناشران برای کسانی مثل من که آشنایی کمتری با اصطلاحات بومی دارند، از پانوشت‌ها یا واژه‌نامه برای توضیح کلمات استفاده کنند(مانند کلمات هیزرگی، پاپاخ، تندیر که البته معنیشان را می‌شود پیدا کرد یا حتی صدای قار قار کلاغ که در ترکی قار=برف، یا آیدین=درخشنده، آیدا= شاد)
پی‌نوشت۱: بسیاری سمفونی مردگان را از نظر مضمون و استفاده از جریان سیال ذهن با «خشم و هیاهو» اثر ویلیام فاکنر مقایسه می‌کنند که البته خودِ نویسنده اقتباس از خشم و هیاهو را رد کرده و گفته شعرِ «همه‌ی هستی من آیه‌ی تاریکیست» از فروغ فرخزاد تاثیر بیشتری بر او در آفرینش سمفونی مردگان داشته‌است. پیشنهاد می‌کنم این شعر زیبا را هم بخوانید (در مجموعه‌ی تولدی دیگر چاپ شده)
پی‌نوشت۲: زمانی که شقایق پیشنهاد داد کتاب را در زمستان بخوانم، تعجب کردم که چ��ور یک داستان می‌تواند با فصل مرتبط باشد، حالا، بعد از خواندن داستان در میانه‌ی زمستان، به او حق می‌دهم. سمفونی مردگان داستان زمستان است.
Profile Image for Robert Khorsand.
356 reviews312 followers
April 3, 2021
گفتار اندر ستایش نویسنده
عباس معروفی، با قلمِ جادوییِ خود کاری کرد که من ۴۸ ساعت میخکوب بشم به کتابش و چند بار بخاطرِ آیدین اشک بریزم.
سمفونی مردگان اولین اثری بود که من از آقای معروفی خواندم و بدون هیچ شک، ارفاق و لطفی برای من تبدیل شد به بهترین رمان و داستانی که به زبانِ فارسی تا به امشب خوانده‌ام و قطعا در آینده‌ی نزدیک اگر عمرم کفاف بدهد به خواندنِ سایرِ آثار ایشان نیز خواهم پرداخت.
آقای عباس معروفی، شما پرچم رو بردی بالا، دمت گرم سلطان.

گفتار اندر معرفیِ شخصیت‌های اصلی داستان
جابر اورخانی (پدر)
یوسف (پسر بزرگ)
آیدا و آیدین (دوقلو و فرزندان بعد از یوسف)
اورهان (پسر کوچک و فرزندِ آخر)
انوشیروان آبادانی (همسرِ آیدا)
سهراب‌ (پسرِ آیدا و انوشیروان)
فرزانه(زنِ بیوه‌ی همسایه)
سورملینا (دخترِ ارمنی و همسرِ آیدین)
المیرا (دخترِ آیدین و سورملینا)

گفتار اندر ستایشِ آیدین
آنقدر عاشقِ آیدین شدم که لازم دانستم کمی حتی چند خط جداگانه برایش بنویسم. من بخاطر درد و رنجی که آیدین در داستان می‌کشید از ته قلبم درد می‌کشیدم و چند بار طی این ۴۸ ساعت که مشغول خواندنِ کتاب بودم حتی امروز ظهر در مغازه اشک ریختم.

یکبار وقتی برگشت به خانه و دید کتاب‌ها و شعرهایش را پدرش به آتش کشیده و آنقدر غمِ دلش بزرگ بود، آنقدر غمش غیرقابل وصف بود که مثل آل-‌پاچینو در فیلمِ پدرخوانده وقتی دخترش را کشتند بی‌صدا فریاد کشید، نمی‌توانست حتی داد بزند و سرش را انداخت پایین و رفت به همان اتاق... .

یکبار وقتی در سرما با جوراب و کفشِ پاره در حال بریدنِ تنه‌های درخت بود... .

یکبار وقتی پس از مدت‌ها در زیر زمین کلیسا به این نتیجه رسید که من این همه پول جمع کرده‌ام برای چه؟ وقتی حتی نمی‌توانم در خیابان قدم بزنم و ... .

قلبم هنوز برای آیدین درد می‌کند و آیدین نامش و یادش تا ابد با من باقی خواهد ماند.

گفتار اندر داستانِ رمان
داستانِ این رمان انقدر روان و سرراسته که نیاز به نوشتنِ‌ هیچ راهنمایی نمی‌بینم جز اینکه همه‌ی دوستانم را به خواندنِ این رمان دعوت کنم اما فقط به این مورد اشاره می‌کنم که داستان در موردِ خانواده‌ی آقای اورخانی‌ست که در اردبیل زندگی‌ می‌کنند.
آقا جابر اورخانی پدر خانواده است و داستان در اواخرِ حکومت رضاشاه و کمی پس از سقوطِ او روایت می‌شود که در آن پدرسالاری رواج داشت.
آقا جابر در یک کاروانسرا حجره‌ی آجیل و خشکبار داشت و علاقه‌‌ی زیادی داشت که فرزندِ ارشدش میراث‌دار او باشد و ... .
زندگیِ پدرسالاری آسیب‌های عمیقی بر تک‌تک شخصیت‌های داستان گذاشت، به دلیلِ اینکه من تاکنون هیچ کتابی در زمینه‌ی روانشناسی نخوانده‌ام و تخصصی در این زمینه ندارم به آسیب‌های مربوط به این بخش ورودِ تخصصی نمی‌کنم اما بخشی از این آسیب‌ها آنقدر ملموس بود که از اعماقِ قلبم دردِ شخصیت‌ها را حس می‌کردم مخصوصا درد‌های آیدا و آیدین را.
یوسف به شرحی که در داستان می‌خوانیم فلج شده و توسط پدرش به زیرزمینی انداخته شد و بعد‌ها پس از فوتِ پدر و مادر توسط برادر کوچک یعنی اورهان کشته می‌شود.
آیدا با شخصی ثروتمند به نامِ انوشیروان آبادانی در غیاب پدر به دلیل عدمِ رضایتش ازدواج می‌کند و برای زندگی به آبادان سفر می‌کند اما به دلیلی که ما در داستان نمی‌خوانیم چند سال بعد روزی که توسط همسرش از خانه بیرون می‌افتد خود را آتش می‌زند و خودکشی می‌کند.
حال پس از مرگِ پدر، مادر و آیدا فقط دو نفر می‌مانند آیدین و اورهان و طبیعی‌ست اورهان که در سال‌های پس از مرگِ پدر حتی قبل از آن سخت دل به کار داده بود و میراث‌دار پدر شده بود و از طرفی برادرِ بزرگ خود را نیز قبلا کشته بود این‌بار در فکرِ خلاصی از آیدین بر می‌آید تا اینکه... .

نقل‌قول نامه
"پدر خیال می‌کرد آدم وقتی در حجره‌ی خودش تنها باشد، تنهاست. نمی‌دانست که تنهایی را فقط در شلوغی می‌شود حس کرد."

"یک روز کار و در پایان روز، یک لحظه دیدار. دیدار چشم‌هایی به رنگ عسل."

"گفت آقا ساعت چند است؟
گفتم هفته‌ی پیش ساعت پنج بود."

"اگر می‌خواهی بفهمی که کتاب در اصل نوشته‌ی چه کسی است، پانویس‌هایش را بخوان."

"آقا داداش، روز همان روز است ولی روزگار یک روزگارِ دیگر است."

"زن‌ها دو صدا دارند. یکی بم، یکی زیر. بم حرف می‌زنند و زیر جیغ می‌کشند."

"بالاخره بادِ این پنکه‌های لرد یک روز همه‌ی ما را خواهد برد."

کارنامه
کارنامه
بهترین رمان و داستانِ فارسی که تا به امشب خوانده‌ام، بدون هیچ حرف و سخنی ۵ستاره را برای این رمان منظور می‌کنم.
Profile Image for فرشاد.
152 reviews305 followers
April 30, 2016
تلفیق استادانه از ابزورد , رئالیسم , سو رئالیسم و اگزیستانسیالیسم .. روایت زندگی شاعر جوانی که گرفتار جهالت حاکم بر جامعه میشود .. اورهان برادر شاعر شخصیت سنتی که رفته رفته حضورش پررنگ شده و برادر شاعرش را به جنون میکشاند .. پس از اطلاع از حضور المیرا دختر ایدین سعی در از میان برداشتن ایدین میکند که در برف گرفتار میشود و عزرائیل را در کالبد یک پیرمرد ملاقات میکند ..موومان اول بخاطر همین برخورد سو رئالیستی کمی پیچیده و مبهم بنظر میرسد .. اورهان تجسم اعمالش را در قالب گرگهای گرسنه به چشم میبیند .. و طی یک استحاله جسمانی بدل به گرگ میشود .. کل داستان بنظر من یه جریان ابزورد و معناگریخته است .. برف و کلاغ ها نشان از مردگی و پوچی فضا دارد .. سمف��نی مردگان از نظر من یکی از برترین ده رمان معاصر ادبیات ایران هست .. جالب اینجاست که کل داستان از نظر زمانی قبل از دوره زندگی نویسنده اتفاق میفته ..رمان جالب و سیاهی هست ..
This entire review has been hidden because of spoilers.
Profile Image for مجید اسطیری.
Author 8 books518 followers
December 17, 2022
قسمتهای مربوط به سورملینا و خانواده اش از واقعیت ارامنه ایران بسیار دور است. به گواهی خود ارامنه. یک نمونه این که ارمنی ها چنین اسمی روی دخترهایشان نمیگذارند. این رمانتیسیزم در برخورد با اقوام از کجا می آید که این طور واقعیت آنها را مخدوش میکند و استفاده ابزاری ازشان میکند؟ منیرو روانی پور هم در کولی کنار آتش از کولی های جنوب چیزی ساخته که واقعیت ندارد. دخترک شعر لورکا را میخواند! اینها پاشنه آشیل رمانهایی است که بخشی از جامعه ایران را روایت کرده اند اما دستکاری شده. به قرینه همین نمونه میشود در کل روایتشان تشکیک کرد
Profile Image for Hanieh.
79 reviews52 followers
July 25, 2019
فوق العاده بود. نميشد كتابو كنار گذاشت، يهو به خودم اومدم و ديدم تموم شد. اصلا خودمو درك نميكنم و يادم نمياد كه چرا دفعه ي اولي كه خوندمش، خوندشو نيمه كاره رها كردم و بهش سه ستاره دادم. الان كه ميخوام امتياز بدم ميبينم كه چقدر پنج ستاره براش كمه. من پنج ستاره ميدم و شما پنجاه ببينين
Profile Image for Afshin Fathollahi.
6 reviews39 followers
February 13, 2008
روایت راستینی از زندگی
این داستان قهرمان ندارد و هر کدام از شخصیتها به یک اندازه بیگناهند
Profile Image for fatemeh abootorabian.
7 reviews53 followers
May 13, 2007
درون‌مايه اصلی "سمفونی مردگان" تفاوت ديدگاه‌های پدران و پسران از يک سو و اختلاف برادران از سوی ديگر است. نويسنده بر اختلاف برادران تأکيد دارد و ماجرای اصلی رمان را بر آن استوار می کند. در پايان کار هم آنچه به چشم می آيد فروپاشی است. در "سمفونی مردگان"، اين فروپاشی در عرصه اجتماعی و خانوادگی بروز می کند.
در "سمفونی مردگان" که رمانی اجتماعی است، علت اختلاف ها، حقد و حسد و حقارت و خودخواهی‌های فردی زمينه چينی شده است اما علت اساسی همان اختلاف فکری است که به اشکال گوناگون، به صورت غير مستقيم بروز می کند. کسوفی ناگهانی ميانه روز را به ميانه شب بدل می کند، و اين در چشم پدر که خرافاتی است علامت خشم خدا ( خدای جابر اورخانی با خدايان يونان فرقی ندارد ) انگاشته می شود، به کتاب‌های پسر که رمان‌هايی مانند "بابا گوريو" و "جنايت و مکافات" است، حمله می‌برد و آنها را به آتش می‌کشد و در اين راه، فرزند ديگرش، " اورهان " که دست پرورده و پيرو خود اوست به کمکش می‌شتابد.
نويسنده نشان می‌دهد که خصومت، وقتی علتش نادانی باشد چه مايه خوفناک‌تر از صورت‌های ديگر آن بروز می‌کند و چگونه همه چيز را به آتش می‌کشد و تازه به کار ناروا و ناشايست، صورت دفاع از دين و اعتقادات هم می‌دهد و تصور می‌کند که روح شيطان را از ميان برداشته است: " ... بعد از آتش سوزی قبل، حالا زير تخت، روی طاقچه، کنار پله ها و گوشه اتاق پر از کتاب و دفتر بود. آيدين شعر می‌گفت و با چند تا شاعر ديگر سر و سر پيدا کرده بود. پدر گفت: نفت بريز. من پيت نفت را به درون بردم، همه جا را نفتی کردم، و بعد يک لحظه خواستم تختخواب را بيرون بکشم که پدر مانع شد. گفت: کبريت بزن. و من زدم. ... پدر گفت: اين روح شيطان است که دارد می‌سوزد. "
Profile Image for Mohammad Rezaei.
9 reviews41 followers
February 26, 2017
عباس معروفی که هیچوقت زیر بار پذیرفتن شباهت آشکار سمفونی مردگان به "خشم و هیاهوی" فاکنر نرفت ولی من از این قضیه چشم پوشی میکنم.

سمفونی مردگان برخلاف خشم و هیاهو اصلن "سرگیجه آور" نبود ولی چرخش مدام راوی ها و بازی زمانی که طراحی کرده بود منو راضی نگه داشت
در مجموع پسندیدم و موومان سوم و بازیگری! سورملینا اگرچه تلخ تموم شد ولی روحم رو نوازش کرد
Profile Image for Mahshid mohsenpoor.
23 reviews43 followers
April 24, 2021
اونجا که کتاب و شعر های آیدین و به آتیش کشیدن با پوست و گوشت و استخونم ،سلول به سلولم دردِ آیدین رو حس کردم
غم درک نشدن...
آخ که چه آیدین و آیدا‌هایی که فدا شدن.
موومان یکم رو باید با صبوری خوند بعد از اون خواننده با روند داستان آشنا میشه ،
و چیزی که خیلی در مورد کتاب دوست داشتم این بود که با وجود سیال ذهن بودنش باز هم روونه و خواننده به هیچ عنوان سردرگم نمیشه .
Profile Image for Maryam Shahriari.
256 reviews948 followers
July 10, 2007
موومان يكم كتاب آدم رو گيج مي كرد، چون هنوز شخصيت ها رو درست نشناخته بودي... ولي از موومان دوم به بعد كه در مسير داستان قرار مي گرفتي مي تونستي آدم ها و كار هاشون رو حس كني و درك كني شون. از نوشته ي پشت جلد كتاب خوشم اومد كه گفته بود:


سمفوني مردگان ، رمان بسيار ستوده شده ي عباس معروفي، حكايت شور بختي مردماني است كه مرگي مدام را بر دوش مي كشند و در جنون ادامه مي يابند. در وصف اين رمان بسيار نوشته اند و خواهند نوشت و با اين همه پرسش برخاسته از اين متن تا هميشه برپاست. پرسشي كه پاسخ در خلوت تك تك مخاطب را مي طلبد:
كدام يك از ما آيديني پيش رو نداشته است، روح هنرمندي كه به كسوت سوجي ديوانه اش در آورده ايم، به قتلگاهش برده ايم و با اين همه او را جسته ايم و تنها و تنها در ذهن او زنده مانده ايم. كداميك از ما؟
Profile Image for Parastoo Khalili.
196 reviews441 followers
July 9, 2021
سمفونی مردگان!
مردگان یعنی چی؟ انسان‌های مرده، خاطرات مرده، احساسات مرده.
چرا چیزی میمیره؟
به نظرم هرچیزی وقتی می‌میره که امید نداشته باشه.
اهالی خانواده ی اورخانی دونه دونه امید رو از دست دادند، اهالی این خانواده دونه دونه امیدهاشون توسط افرادی که بهشون نزدیک بودند از دست دادند.
پدر، مادر، یوسف، آیدا، آیدین، اورهان
به نظرم هرچیزی وقتی می‌میره که بهش محبت نکنن.
این خانواده کم محبت دیدند، پدر دنبال محبت مادر بود، آیدا دنبال محبت پدر، آیدین دنبال محبت پدر و اورهان هم دنبال محبت مادر.
به نظرم هرچیزی وقتی می‌میره که به داشته‌هاش پشت میکنه..
و پدر پشت کرد به هرچیزی که داشت و آرزو کرد کاش نمی‌داشتشون.
و در آخر تو مرده ای.
چون نگذاشته‌ند زندگی کنی.
Profile Image for Shaghayegh.
177 reviews244 followers
November 29, 2023
گاهی دوست دارم آرشه رو روی قلبم به حرکت دربیارم! مطمئنم همون آوایی رو میده که سال‌هاست نمی‌تونم از پسش بربیام. من به هیچکس نگفتم اما تو خواب‌هام صداهایی رو می‌شنوم. از یه جای دور، یه جایی که انقدر ازم فاصله داره که حتی به یادش هم نمیارم. هر بار که به گوشم می‌خوره، حس می‌کنم بوی مرگ رو میدن و اونجاست که پی می‌برم اگه بفهمم رازشون چیه می‌میرم. بعد با وحشت از خواب بیدار میشم. کلاغ‌ها میگن برف، برف و تو سرم به کرات صداشون می‌پیچه. اونقدر که کر کننده‌ هست. روی تخت تا می‌خوام به خودم بپیچم می‌بینم که به زنجیرم کشیدی. مگه نمی‌دونی پای من برای این راه دراز خسته‌ست؟ مگه پی نبردی که دیگه آیدین به معنای روشنایی نیست؟ من از همون خورشیدگرفتگی غروب کردم. از همون روزی که باغ اپیکور دود شد و راسکلنیکف رو به درک واصل کردین. نور من ته کشید. نه یک دفعه که خلاصم کنه بلکه ذره ذره تا رنجم تمومی نداشته باشه و این غم لاکردار غمناک بمونه. نمیدونم ولی یه چیزی در من هست؛ شاید یه سیاه‌چاله که خاطراتم رو بلعیده و اگه انگشتم رو توش فرو کنم همه‌ی چیزهای مبهم زندگیم رو تو صورتم بالا بیاره. اونجاست که می‌فهمم بالاخره آرشه تو قلبم فرو رفته و دست هام خون‌آلودن. درست لحظه‌ای که با شنیدن اون صدا می‌تونم تا ابد با خیال راحت بخوابم.
آقا داداش، بذار خودم از پس این سمفونی بربیام. دستت رو از گلوی من بردار. من فقط دنبال خودم می‌گشتم. تو پرواز اون چتربازهایی که چتر انداختن رو این خاک غریب. همونایی که یوسف رو از عرش به فرش انداختن؛ شاید هم آدم‌های عادی نباید پرواز کنند. ��استی آقا داداش، چرا موقع سمپاشی فراموشش کردیم؟ از همون‌جا شروع شد، مگه نه؟ یوسف خواست پرواز کنه، آیدا خواست شوهر کنه و من خواستم که تحصیل کنم. تو هیچی نمی‌خواستی؟ چی داشت اون حجره؟ اون خونه‌ی درندشت که همه توش گم بودیم و از هم بی‌خبر؟ دل تو اصلا برای چیزی نلرزید؟...
اون آرشه رو بهم بده. درسته که سازم کوک نیست و دستام از این غل و زنجیر به لرزه افتاده اما می‌خوام بنوازم. شاید این صدا بتونه رازهای مگو رو برملا کنه. باید اینجوری تو دستت بگیری. جوری انگشتات رو به حرکت دربیاری که مثل آیدایی که از گرمای آتیش چرخید و چرخید و در نهایت خاموش شد به رقص دربیاد. رها، سوزان و بی‌کلام.
این سمفونی همه‌مون هست، مردگانی که ما نوازندگانش هستیم.


از سارای عزیزم متشکرم که باهام به اردبیل سفر کرد و من رو با سرمای خانمان‌سوزش تنها نذاشت. بی‌شک از عجیب‌ترین تجارب زندگیم بود و زبانم از زیبایی این راه قاصر هست.
Profile Image for Ehsan'Shokraie'.
678 reviews197 followers
April 18, 2019
یک تراژدی عمیق..
داستان,صحنه پردازی,شخصیت پردازی و سبک روایت فوق العاده ست..اثری مانند یک شاهکار,جریان سیال ذهن..بیانی ست رودخانه وار از سلسله ی حقیقت در ذهن..حقیقت در معنای واقعی در ذهن ما نیست,اما آنچه که در ذهن ماست حقیقی ترین مینماید..و این کتاب سرشار از حقیقی ترین خیالات است..که مانند جریان شاخه های یک رود به هم می امیزد..که در نهایت تصویری کامل میسازد از معنای واقعی حقیقت..
تکان دهنده و قوی..
برای من,تصویر لانگ شات ویرانه خانه ی خالی سکوت زده در خیابان صفی الدین..بهترین ارکستر این سمفونی ست...
Profile Image for BAHAR.
135 reviews76 followers
July 4, 2022
به درخت‌های خشک پیاده‌رو خیره شد. برف شاخه‌ها را خم کرده بود و در بارش بعد حتما می‌شکست‌شان. آدم‌ها هم مثل درخت‌ها بودند. یک برف سنگین همیشه بر شانه‌های آدم وجود داشت و سنگینی‌‌اش تا بهار دیگر حس می‌شد. بدیش این بود که آدم‌ها فقط یک‌بار می‌مُردند... و همین یک‌بار، چه فاجعه دردناکی بود.


در خلال احساسات تلخ و مابین بندبند پریشانی و ویرانگری این کتاب، چیز باشکوه‌تری پنهان است💔
من همیشه سعی کردم توی صحبت‌هام درمورد دنیاهای متفاوتی که نویسنده‌های مختلف برای آثارشون خلق می‌کنن صحبت کنم. یا حداقل بگم که قراره این نویسنده، چه جو و تنش‌ها و چه سبک زندگی‌ای رو به رخ بکشه! دنیای سمفونی مردگان، همون‌طور که از اسمش پیداست، یه دنیای سیاه و واقعیه که شخصیت‌هاش برای دستیابی به آزادی، تن به خیال می‌دن🖤
نثر این کتاب، سرده. تموم سکانس‌ها یه سرمای عجیب به رگ و پی آدم تزریق می‌کنه و بی‌شک می‌شه ازش یه مرثیه‌ی هزارقصه نوشت💔

کارکترها گاهی مابین مظلومیت و ظلم، سیاهی و سفیدی، بیچارگی و بی‌ثباتی، خستگی و رنج و اندوه دست و پا می‌زنن و برای همديگه حکم تیغ روی استخون رو دارن. کسی از وجود دیگری سودی نمی‌بره.🥺
داستان؛ یه تراژدی غمناک از سرنوشت آدم‌هایی رو به تصویر می‌کشه که برای رسیدن به آرزوهاشون، باید یه پای مرگ رو هم وسط بکشن. باید با خرافات و جهل مردمِ دهان‌بینِ اون زمان رو به رو بشن، باید حرف و حدیث‌های زیادی رو به جون بخرن و بجنگن. جنگی که احتمال شکست‌خوردن داخلش، به مراتب از پیروزی بیشتره!
آیدای قصه منو شکست. اورهان منو به مرز مشترک درد و غم رسوند و آیدین... قصه‌ی آیدین هنوز برای من در جریانه! هنوز مابین صدای قارقار کلاغ‌های بالای پشت بام، و حتی صدای پارو خوردن برف‌های جلوی در، یه آیدین هست که داره با صدای نازک سورملینا، باباگوریو می‌خونه و فنجون چایی‌اش جلوشه و همچنان سنت و مدرنیته در تقابلن. کسی آرزوهاشو نمی‌سوزونه. کسی مجبورش نمی‌کنه «بیا آجیل بفروش» و حتی کسی یادش نمیاد آیدینی هم یه روز توی این دنیا زندگی می‌کرده.
خوندن این کتاب برای من درد زیادی به همراه داشت. چرا که این قصه، آینه‌ی واقعی‌ای از زندگی هزاران آدمه که حتی ما اسمشون رو هم نمی‌دونیم، صداشونو نشنیدیم؛ اما اونا برای خواسته‌هاشون تا پای آخرین نفس‌شون جنگیدن و شاید حق با اورهان بود که «هیچی هیچوقت درست نمی‌شه!»
من با قصه‌ی آیدین بزرگ شدم. قصه‌ی سیاه‌بختی و تلخی‌ای که شاید سورملینا سال‌های بعد؛ توی اوج پیری و دلتنگی، برای دخترش روایت کنه.
قصه‌ی آیدین، برای من هیچوقت تموم نمی‌شه!
Profile Image for Farnoosh Farahbakht.
63 reviews354 followers
February 20, 2015
موومان یکم مثل یک پازل 1000 تکه درهم بود پر از رفت و برگشت بین گذشته و حال طوری که گاهی تشخیص مرز بینشون مشکل میشد. اما با خوندن موومان های بعدی کم کم این پازل شکل می گرفت و مرتب می شد و دیدن تصویر کامل بسیار لذت بخش بود.
کتاب سمفونی مردگان واقعا بوی مرگ میداد، مرگ انسانیت، عشق، برادری، روشنفکری، مرگ روح یا جسم شخصیت های داستان حتی طبیعت هم توی کتاب مرده بود. تقابل شخصیت های اصلی رمان، آیدین و اورهان را در تکه شعر آیدین می توان دید:
"من خوب میدانم که زندگی یکسر صحنه ی بازی است،
من خوب میدانم،
اما بدان که همه برای بازی های حقیر
آفریده نشده اند"
Profile Image for Ilgar Adeli.
98 reviews12 followers
January 29, 2024
امان از این کتاب امان!
چقدر همه چیز جای خودش بود
یه پازل نا تمام ارائه شد و کم کم این پازل تکمیل شد به بهترین شکل
از اینکه تکه هارو کنار هم میذاشتم لذت میبردم شاید کل لذت سبک سیال ذهن همین تکمیل پازل ها بدون ترتیب زمانی باشه
و چقدر غم داشت داستان ادم رو مچاله میکرد.
Profile Image for Samane.
297 reviews44 followers
February 2, 2024
چرا من دوباره اين کتابو خوندم؟!
چرا وقتي دختري مي رقصيد، آيدين احساس دلتنگي ميکرد؟!
دلم مي خواست يکي مي اومد و اين کتابو از دستم ميگرفت، ميگفت اين همه شکنجه ميکني خودتو براي چي؟ خوندن دوباره اين کتاب مثل شکنجه بود براي من، هربار در بدترين شرايط...
بميرم براي آيدين، وقتي رسيد خونه و جاي سوختگي کتاب هاشو توي حياط ديد، بميرم براش، وقتي که همه شعرها و کتابهاش رو سوزوندن...اگه يکي اين کارو با کتابهاي من بکنه....آخ قلبم!😑
Profile Image for Peiman.
599 reviews172 followers
October 3, 2023
آه از این کتاب... داستان در مورد یک خانواده‌ی ۶ نفره، پدر، مادر، سه پسر و یک دختره. یوسف برادر بزرگتر، آیدا و آیدین دو قلو و در آخر اورهان. مرکزیت داستان آیدینه و کل کتاب حول محور آیدین نوشته شده با همون سبک و سیاق همیشگی عباس معروفی. در این کتاب به موضوعات عمیقی مثل تقابل نسل‌ها، حسادت، فرق گذاشتن بین بچه‌ها، دید سنتی به دختر‌، عشق و ... اشاره شده. شاید ابتدا گیج کننده باشه کمی، اما در صورتی که آشنایی با عباس معروفی و سبک سیال ذهن داشته باشید شگفت زده نمیشید. واقعا کتاب روان و جذابیه، شاید بهترین کتاب عباس معروفی(بین اونهایی که من تا حالا خوندم).ه

*خطر لو رفتن کمی از داستان*
به طور خلاصه، دختر خانواده کاملا نادیده گرفته میشه و مثل یک کلفت به آشپزخانه تبعید شده، پسر بزرگ بر اثر یک حادثه به موجودی شبه انسان تبدیل شده که فقط میخوره و پس میده. اورهان پسر کوچک مدرسه رو رها کرده و پیش پدرش در آجیل فروشی کار می‌کنه. آیدین بر خلاف خواست پدر به فکر درس و تحصیل و شعر و شاعری ست. همین باعث جدایی آیدین از خانواده میشه و .... ه
Profile Image for رێبوار.
93 reviews59 followers
September 12, 2021
سالها بود که هر بار به یک بهانه خوندن سمفونی مردگان رو عقب مینداختم؛شاید چون نمونه های خارجی بیشتر جذبم میکنند تا نویسندگان وطنی
فرصتی پیش اومد که بخونمش و انتظار نداشتم انقدر خوب باشه(در مقایسه با دیگر رمان های ایرانی)
سمفونی مردگان روایت زندگی بیشتر ما ایرانی ها میباشد.به طوری که خواننده در بعضی از قسمتهای داستان دچار نوستالوژی و در بعضی قسمت ها دچار دژاوو یا آشنا پنداری میشه
داستان یک خانواده و در مقیاس بزرگتر یک جامعه سنتی و یادآور والدین و رهبران دیکتاتور
*شخصیت اصلی داستان آیدین شاعر جوانی است که از قضا به مانند هم نسلان روشن فکر خود درگیر تناقضات و کشمکش های بی پایانی با خانواده و دنیای اطراف است. آیدینی که علاقه ای به ماندن در مغازه پدری نداره و در یک کلام ترجیح میده دنبال دلش بره و اسیر مال دنیا نباشه و همین باعث میشه که آیدین بخواد برای کسب خواسته هاش مبارزه کنه و در نهایت تقابل عقاید افکار ایدین و پدر، باعث سوزوندن کتابها و شعرهاش و اخراجش از خونه و نهایتا سختی ها و محدودیت های بسیاری براش میشه که ثمره اش رشد و شکل گرفتن افکارش و تجربه عشقی شیرین میشه و فرجامی تلخ
((چه تنهایی عجیبی!پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد، تنهاست...نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی میشود حس کرد...))
*یک طرف آیدینی را داریم که مثل خیلی از ماها میخواهد از بند قانون هایی که خانواده و جامعه براش ساختن رها بشه و از یک طرف پدر خانواده و در کل رهبر دیکتاتوری رو داریم که هر راهی رو بجز اون راهی که خودش ترسیم میکنه قبول نداره و بقول خودش سعی در شکستن غرور و اصلاحش پسرش(یا همون نسل جوان)داره.کاراکتر پدر برای خیلی از ماها ملموس و قابل لمس هستش،حتی اگر هم توی خونواده مون نداشته باشیم قطعا در بین اشنا و فامیل نمونه اش رو دیدیم.دیکتاتورهای مذهبی(افراطی) و اکثرا بی سواد که همیشه و در هر حال حق با اونهاست و برای پیشبرد اهدافشون به هر زور و تهدیدی متوسل میشن؛آدمایی تنگ نظری که رستگاری رو در جمع کردن پول و استفاده نکردن از قوه عقل و استدلال و پیروی کورکورانه از گذشتگان میبینن،از قضا این دسته از ادما دیدگاهی عجیب در مورد واژه آزادی دارن،بقول اریک فروم در گریز از آزادی هستن و بیشتر ترجیحشون اینه که در بند باشن و نکته ی بارز دیگه این ادما پست شمردن زنها و تنزل مقام اونهاست که تقریبا همه ی ماها در طول زندگی روزمره باهاشون سر و کار داریم.زن در نگاه این ادما کارخونه بچه سازی و ماشین ظرفشویی هستش و تنها جایی که بهش تعلق دارن آشپزخونه اس
((پدر می گفت:«به زن جماعت نباید رو داد.»مادر را می گفت، و آیدا را می گفت.آشپزخانه را نشانشان می داد و می گفت :«اگر از عهده ی این جا بر آمدید، می شوید زن خوب»))
*کاراکتر بعدی آیدا(خواهر دو قولوی آیدین)هستش.آیدای مظلوم
کسی که احساساتش دائما از طرف بقیه اعضا خانواده بخصوص پدر سرکوب میشه و هیچوقت زنانگی و عشق و احساسات رو تجربه نمیکنه و به نوعی به دستور پدر توی اشپزخونه بزرگ میشه،جایی که پدر تشخیص داده که جاش اونجاست‌.چون آیدا دختره و ضامن اعتبار و حیثیت خونواده جلوی همسایه ها و جامعه س و بهمین دلیل قربانی تفکرات خشک پدر میشه؛حتی جایی هم که تشخیص میده عاشق شده باز پدر اینجا هم اون شخص رو مناسبش نمیدونه و حتی توی مراسمش هم شرکت نمیکنه،اینجا آیدا حتی میتونه تمثیلی از جامعه و سرکوب احساساتش باشه،نتیجه این تجارب تلخ و نبود تجربه در ارتباط با دنیای اطراف برای آیدا منجر به خودسوزی در خانه شوهری بعد از چند سال زندگی مشترک میشه.مسئله ای که اگر در غرب و جنوب غرب کشور زندگی کرده باشید دست کم در موردش شنیدید اگر شاهدش نبوده باشید؛پدرها(جنس مذکر و جامعه ی مرد سالار) قطعا یک معذرتخواهی به ایداها(جنس مونث و جامعه ی سرکوب شده) بدهکاره.نه تنها معذرتخواهی بلکه باید طلب بخشش هم بکنن و سعی د�� اصلاح اشتباهات و ظلمهایی بکنند که از اول تاریخ در حق زنها روا داشتن
((آیدا را در آشپزخانه تربیت کردند. پدر گفته بود اگر می خواهد به او خیاطی بیاموزد در آشپزخانه. حتی اگر می خواهد گلسازی یادش بدهد در آشپزخانه.))
*کاراکتر بعدی یوسف پسر بزرگ خونواده س که بنظرم اینجا نماینده عامه بی سواد و درگیر روزمرگی میتونه باشه.یوسف از ۱۰ سالگی طی حادثه ای فلج میشه و تا اخر عمرش کارش میشه خوردن و دفع کردن،تمثیل و نمونه بسیار خوبی از مردمان عامی هست که فقط خوردن و دفع کردن تنها فعالیتیه که توش تخصص دارن
*کاراکتر بعدی مادر خونواده س
مادری که بازم نماینده قشری از جنس مونث هس�� که از مبارزه برای احقاق خواسته هاش دست کشیده.مادری که خودشم باورش شده که تنها دلیل ماهیت وجودی اش بچه‌ اوردن و آشپزی کردنه؛مادری که همیشه بهانه ای برای مبارزه نکردن داره،آواره نشدن بچه ها،حفظ آبرو،حرف‌ در و همسایه
مادرهایی که هیچوقت خودشون رو نمیبینن و حتی سر سفره هم کمترین سهم غذا رو برمیدارن و در ساده ترین موارد هیچ ارزشی برای خودشون قائل نیستن و نکته ی دیگه مادرهایی که از روی نادانی و اکثرا نخواسته بین بچه ها فرق میزارن و باعث بوجود اومدن اختلاف میشن و در نهایت به برادرکشی ختم میشه
*کاراکتر بعدی اورهان(پسر کوچک خونواده) هستش (دیکتاتور کوچولو) که سعی در ادامه راه پدر و تایید گرفتن ازش با انجام کارهایی که پدر دوس داره هستش.کسی که شدیدا دچار کمبو توجه و محبت از طرف مادر و حتی پدر هستش.
دیکتاتور بزرگ(پدر) و دیکتاتور کوچک(اورهان) اندیشه ها و سبک زندگی آیدین رو در تضاد با منافع و خواسته های خودشون میدونن و دائما با تحریک ایدین و برچسب زدن بهش و تحقیرش سعی در شکستن غرور ایدین و به نوعی هدایت اون به راه راست هستن،غافل از اینکه اطلاع ندارن که ناخودآگاه در مقابل هوش آیدین و عزت نفس و آزادگی اس احساس حقارت میکنن و با حمله به ایدین و آرمانهاش سعی در پوشش سرخوردگی خود دارن
در نهایت به این نتیجه میرسیم که اعضای این خونواده همگی به یک اندازه بی گناه یا گناهکار و قربانی هستن و تا مظلوم نباشه ظالمی هم در کار نیست و نهایتا این که پدر و مادر ما اون چیزی رو که با توجه به آگاهیشون بلد بودن به ما یاد دادن و قطعا اگر بیشتر آگاهی داشتن کوتاهی نمیکردن،پس بگذریم و در حسرت گذشته و دادگاهی والدین نباشیم.ببخشیم تا بخشوده شویم.
This entire review has been hidden because of spoilers.
Displaying 1 - 30 of 2,087 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.