"همزاد که در آغاز فرشتهی نگهبان و تضمین کنندهی ماندگاری و نامیرایی خود پنداشته میشد، در آخر به شکلی دقیقن متضاد، یادآور میرایی فرد، در واقع اعلان ک"همزاد که در آغاز فرشتهی نگهبان و تضمین کنندهی ماندگاری و نامیرایی خود پنداشته میشد، در آخر به شکلی دقیقن متضاد، یادآور میرایی فرد، در واقع اعلان کنندهی خود مرگ، ظاهر شد. بنابراین همزاد از نماد زندگی ابدی در مردم بدوی، به شگون مرگ در خودآگاه فرد در تمدن مدرن رشد یافت." - اتو رنک
ویل ویلسون داستان همزاد است. همزادی همنام. اما این همزاد یک خود بد تهدید کننده نیست. مثل همزاد داستایفسکی یا مستر هاید فرافکنی شیطان نیست. فرشتهی نگهبان است.
در سلاخ خانهی شماره 5 صحنهای وجود دارد که پس از بمباران درسدن سربازان از پناهگاه بیرون میآ یند و با دیدن ویرانی کامل توان حرف زدن از آنها سلب میشودر سلاخ خانهی شماره 5 صحنهای وجود دارد که پس از بمباران درسدن سربازان از پناهگاه بیرون میآ یند و با دیدن ویرانی کامل توان حرف زدن از آنها سلب میشود. گویا با یک امر متعالی مواجه شدهاند. دهشت جنگ در مقام امری متعالی و سابلایم ارتقا داده میشود. اما دهشت جنگ در نظر سلین متعالی نیست. سکوتی شبه روحانی ندارد. بلکه ولوله ای خوفناک است که در کله فرو میرود. وزوزی قطع نشدنی که توان خوابیدن را میگیرد. کثافتی است فراتر از بدبختی. مضحک است. تنها راه تحملش راست کردن است و مالیدن. ...more
کتاب را که می خواندم آن صحنه از فیلم آخرین تانگو در پاریس در سرم بالا و پایین میشد که مارلون براندو کنار تابوت زن خودکشی کرده اش نشسته بود، با جسد حرفکتاب را که می خواندم آن صحنه از فیلم آخرین تانگو در پاریس در سرم بالا و پایین میشد که مارلون براندو کنار تابوت زن خودکشی کرده اش نشسته بود، با جسد حرف میزد ، تشر میزد و گریه میکرد....more
مدت هاست بر این باورم که نیرویی شوم زندگی نامه ی مرا نوشته و راه گریزی برایم نیست. جبر بی تفاوت و هولناک که تار و پود زندگی ام را بافته. این کتاب بمدت هاست بر این باورم که نیرویی شوم زندگی نامه ی مرا نوشته و راه گریزی برایم نیست. جبر بی تفاوت و هولناک که تار و پود زندگی ام را بافته. این کتاب با این افکارم همخوانی دقیق دارد. شخصیت ها عروسک های خیمه شب بازی هستند بی اراده که دستخوش طبایع و فیزیولوژی خودند.
نمی دانم در مورد کتاب چه حسی دارم. آش شله قلم کاری بود و معدهی من تحمل هضمش را نداشت. هیچ منطقی نداشت. البته بعضی قسمتها با نمک بود. ولی آخرش احساس نمی دانم در مورد کتاب چه حسی دارم. آش شله قلم کاری بود و معدهی من تحمل هضمش را نداشت. هیچ منطقی نداشت. البته بعضی قسمتها با نمک بود. ولی آخرش احساس می کردم فریب یک ملودرام تقلبی را خوردم. چه خوردنی! اگر کسی نمیتواند تحت تاثیر شخصیت مسیح قرار بگیرد، چه باید بکند؟ کتاب بر اساس پیش فرضهای زیادی نوشته شده. یکییش همین اعتقاد به عیسی مسیح. مترجم هم به صورت آب زیر کاهی در پا نویسها اشارههایی به حکومت توتالیتر حاکم بر جامعه داشت. چیز دیگری که حرص مرا درآورد شخصیت های زن داستان بود. فقط یک شخصیت مهم زن در داستان بود که او هم به طور تهوع آوری کلیشه ای بود. شاید رئالیسم جادویی با اندرون من سازگاری لازم را ندارد.
I could sense the poignant nostalgia throughoutthe book. Smells, sights, people stay with me. Hemingway's feast has become my moveable feast.I could sense the poignant nostalgia throughoutthe book. Smells, sights, people stay with me. Hemingway's feast has become my moveable feast....more
کاندید بعد از پستی و بلندیهای بسیار به این نتیجه می رسد که فلسفه بافی را رها کند و عمل کردن را برگزیند. "ما باید باغمان را شخم بزنیم." ولی حالا چه بایکاندید بعد از پستی و بلندیهای بسیار به این نتیجه می رسد که فلسفه بافی را رها کند و عمل کردن را برگزیند. "ما باید باغمان را شخم بزنیم." ولی حالا چه باید کرد؟ حال که به قول یالوم: "ساکنان دنیای شهرنشین، صنعتی و دین گریز امروزی، ناچارند بدون نظام معنایی کیهانی و مذهبی با زندگی مواجه شوند و از همکلامی با طبیعت و زنجیرهی اصلی زندگی جدا ماندهاند. ما برای پرسیدن سوالات بر آشوبنده وقت زیادی داریم. .. وقت آزاد مشکل ساز است زیرا آزادی را به زور به ما تحمیل میکند"...more
یکی از کارهای غیر مهم داستایفسکی. با خواندنش شخصیتهای کتابهای ابله و شیاطین و ... برایم زنده میشدند. آن شورها و آن جنونزدهها! این کتاب شاهکار نبویکی از کارهای غیر مهم داستایفسکی. با خواندنش شخصیتهای کتابهای ابله و شیاطین و ... برایم زنده میشدند. آن شورها و آن جنونزدهها! این کتاب شاهکار نبود ولی تحلیل خوبی از ذهن یک قمارباز بود...more
عجیب این بود که هیچ کدام از دوستان گودریزی ام این کتاب را نخواندهبود. داستان یک طراح در سرزمین عجیب رویا. "پاترا همه جا بود، او را در چشمهای دوست و دعجیب این بود که هیچ کدام از دوستان گودریزی ام این کتاب را نخواندهبود. داستان یک طراح در سرزمین عجیب رویا. "پاترا همه جا بود، او را در چشمهای دوست و دشمن میدیدن، در حیوانات ، گیاهان و سنگها. نیروی تخلیش در بطن هر چیزی که وجود داشت میتپید:ضربان قلب سرزمین رویا. ناگهان وحشتزده دیدم که "من" من از بی شمار "منها" تشکیل شده است، "منهایی" که هر لحظه یکی پشت دیگری کمین کرده بود."...more
مارکوس اورولیوس امپراطور روم و فیلسوف رواقی بود. آموزهی اصلی رواقیون این است که چیزهایی را که نمی توانی تغییر دهی تحمل کن! مارکوس معتقد است که انسان بمارکوس اورولیوس امپراطور روم و فیلسوف رواقی بود. آموزهی اصلی رواقیون این است که چیزهایی را که نمی توانی تغییر دهی تحمل کن! مارکوس معتقد است که انسان باید خوشحالی تقدیر را در آغوش کشد. او میگوید با هماهنگی با طبیعت زندگی کن! "تند بادهایی را که از جانب خدا میوزد باید با خرسندی تحمل کرد" مارکوس دعوت می کند که به تغییر و تحول ماده بیاندیشید و مرگ را مرحلهای در این تغییر و تحول میداند. "رودخانهی عظیم وجود بیوقفه در حرکت است، عناصرش همیشه دستخوش تغییر و عللش همواره در حال تبدیل و تحولند، تقریبن هیچ چیزی ثابت و پایدار نیست. پیش و پس ما را بینهایت فرا گرفته مغاکی که قادر به مشاهدی ژرفایش نیستیم. " "مرگ هم مثل تولد یکی از اسرار طبیعت است. مرگ چیزی نیست جز تجزیهی همان عناصری که ترکیب شده اند" مارکوس تشویق به غور دربارهی ماهیت امور میکند. "ببین اشیا از چه تشکیل شدهاند ماهیت، صورت و غایت آنها را از هم جدا کن." چرا که معتقد است بدون مطالعهی فیلسوفانهی طبیعت جهان و انسان نمیتوان وظایف انسانی را انجام داد. او معتقد است که عقل باید ارباب و فرمانروا باشد عقلی که باید بر عواطف و سائقه های خود خواهانه سلطه یابد. او بر طبیعت اجتماعی انسان تاکید میکند. "هیچ نامجویی دیگری بر نیکنامی حاصل از پایبندی به عقل و وظیفهی مدنی برابری نمیکند" "کسی که روح عاقل و کلی و اجتماعی را ارج میگزارد به هیچ جیز دیگری اهمیت نمیدهد و صرفن در پی آن است که روحش و تمام فعالیتهایش عاقلانه و اجتماعی باشد و به این منظور با همنوعانش همکاری میکند." "تو به عنوان یک جز به تکمیل جامعه کمک میکنی بنابراین به همین منوال تک تک اعمالت باید به تکمیل زندگی اجتماعی کمک کند" وسخن آخر: "ای انسان تو شهروند شهر بزرگ جهان هستی. چه اهمیتی دارد که پنج سال در آن زندگی کنی یا صد سال؟ تو را قاضی ای ظالم یا جباری از این شهر بیرون نمیکند. آنچه تو را از این شهر بیرون میراند دقیقن همان طبیعتی است که تو را به داخل این شهر راه داده. درست مثل وقتی که کارگردانی بازیگری را که خودش استخدام کرده از صحنه مرخص کند...کسی که پیش از این به آفرینش تو حکم کرده امروز به انحلالت فرمان میدهد. تو در هیچ یک از این تصمیمها اختیاری نداری. پس با چهرهای خندان صحنه را ترک کن زیرا کسی که تو را به رفتن امر میکند با چهرهای خندان این کار را انجام میدهد" دو نکتهای که در این کتاب نپسندیدم یکی استفاده از واژه زنصفت به صورت تحقیر آمیز و دیگری تاکید بیش از حد بر خدایان بود....more
آری این حصار سوزان فروریخته نه شهر ماست تروا مرده است، مرده است تروا.
پس از سقوط تروا بدست یونانیان زنان اسیر و در راس آنها هکوبه رنج خود باز میگویند. رقآری این حصار سوزان فروریخته نه شهر ماست تروا مرده است، مرده است تروا.
پس از سقوط تروا بدست یونانیان زنان اسیر و در راس آنها هکوبه رنج خود باز میگویند. رقص مجنون کاساندرا که مرگ خود و سقوط خاندان آگاممنون را پیشگویی می کرد، از درخشانترین بخش های نمایشنامه بود. ...more
دو زن روبروی هم. الکترای شوی نادیده داغ دیده ی پدر و جفای مادر و شوهر مادر کشیده، در آتش انتقام می سوزد. او هوادار قانون پدر است: که زن گرش عقل و هوش بادو زن روبروی هم. الکترای شوی نادیده داغ دیده ی پدر و جفای مادر و شوهر مادر کشیده، در آتش انتقام می سوزد. او هوادار قانون پدر است: که زن گرش عقل و هوش باشد باید که سر پیش مردش فرو آرد و آن زن که غیر از این پندارد در چشم من جوی عقل ندارد کلوتمنسترا شوهرکشی که دلیلش را دخترکشی شوهرش و خیانت او می داند. دیالوگ روشنگری بین این دو قبل از قتل کلوتمنسترا در می گیرد. سرانجام خشم الکترا اراده ی برادرش را برای کشتن مادر استوار می کند. ...more