مشکل اینجاست که به کتاب های اول و دوم این سهگانه یک ستاره دادم و اگه به اینم یک ستاره بدم در حق اون دوتا اجحاف میشه. ابراهیم رها که در شروع کتاب دوم مشکل اینجاست که به کتاب های اول و دوم این سهگانه یک ستاره دادم و اگه به اینم یک ستاره بدم در حق اون دوتا اجحاف میشه. ابراهیم رها که در شروع کتاب دوم از شرافت ادبیش و تعهدش به تموم کردن این گنداب مغزی در همون دو جلد دم زده بود حالا جلد سوم رُ هم با نَطَلبیدهترین کلیف هنگر تاریخ تموم میکنه تا مطمئنم شم بعضی مواقع لازمه که شمشیر بر قلم پیروز شه....more
باید این داستانو توی کلاس های داستان نویسی تدریس کنن؛ تک تک اشتباهاتی که یه نویسنده آماتور ممکنه انجام بده، ابراهیم رها قطعا انجام میده. ماچ آبداری کهباید این داستانو توی کلاس های داستان نویسی تدریس کنن؛ تک تک اشتباهاتی که یه نویسنده آماتور ممکنه انجام بده، ابراهیم رها قطعا انجام میده. ماچ آبداری که خالهی مامانم هر نوروز برامون تدارک میبینه جذابیتش بیشتر از این پلات آبَکیه. شخصیت پردازی داستان در حد پورن آماتوریه. هرچند که پیچش های داستانی و پایانبندی درحد پورن حرفهای....more
دری وری جلد اولِ یه سهگانه ست. و این جمله به تنهایی دلیل کافی برای خود زَنیه. اینکه آقای ابراهیم رها چطور، از چه راه و چه مَنفَذیش برای «نویسنده شدن»دری وری جلد اولِ یه سهگانه ست. و این جمله به تنهایی دلیل کافی برای خود زَنیه. اینکه آقای ابراهیم رها چطور، از چه راه و چه مَنفَذیش برای «نویسنده شدن» بهره برده قابل حدس و دردناکه؛ دردناک حتی برای ما. جوکهای آقای رها در حد فاصل بین «قتل کودک یتیم در گهواره» و «خشک شدن رنگ بِژ دیوار » خنده آفرینه و این فقط وقتی اتفاق می افته که با تغییر قوانین قضایی، معنی کلمه «آقا» رُ هم عوض کنیم. ستاره ای که به این کتاب دادم فقط برای کمکش بود به ثبت رکورد «گوش دادن با سرعت سه برابر به یه کتاب» که برای من اولین بار بود. رکورد قبلی ۱.۷۵ برابر....more
بعد از ده سال همکاری، بالاخره تصویرگری همقد نویسندگی شد!
توی پنجمین همکاری پیترز و شوتین، بالاخره تصاویر کتاب نهتنها به متن رسیدن، بلکه در Brüsel حتیبعد از ده سال همکاری، بالاخره تصویرگری همقد نویسندگی شد!
توی پنجمین همکاری پیترز و شوتین، بالاخره تصاویر کتاب نهتنها به متن رسیدن، بلکه در Brüsel حتی تونستن پیام و تم داستان رو قویتر کنن. پیترز اینجا یه مأموریت اصلی داره: خلق رقت احساس (Pathetic Fallacy)! به زبون سادهتر، کاری کرده که بروکسل، این شهر مریض و در حال فروپاشی، مثل یه انسان بیمار و اسیر تخت بیمارستانی به نظر بیاد که همین بیمارستان خودش حالش زاره و نیاز به درمان داره. بروکسل اینجا قربانی هم جاهطلبی سرمایهداریه، هم کُمرادهای کمونیستی، و پیترز طبق معمول یه راهکار داره: آنارشی!
Abeels و بیماری بروسلوز(؟) = یه استعارهی محشر! اینجا داستان با یه الگوری و یه پارالل تصویری-متنی غنیتر شده. بیماری Abeels به نوعی انعکاس وضعیت خود شهره، و این پیوند باعث میشه هم معنی سمبلها عمیقتر بشه، هم کشف و شهود خواننده بیشتر.
اگه با دنیای پیترز آشنا باشین، این فلسفهش براتون آشناست: یه عنصر آشوبگر همیشه لازمه تا آزادی و میانهروی، لاجرم اتفاق بیافته! همون چیزی که تو La route d'Armilia، La Tour و مخصوصاً Fever in Urbicand دیده بودیم. اینجا هم تینا همون عامل آشوبه. نقش دوگانش—هم توی سیستم بروکراتیک شهر، هم تو زندگی Abeels—تنها چیزی که شهر و شخصیت اصلی رو به رستگاری میرسونه. اون بهشتی که Abeels اول داستان با پلاستیک ساخته بود، در نهایت به شکل طبیعی و ارگانیکش براش محقق میشه.
شوتین اینجا سنگ تموم گذاشته! یکی از تفاوتهای مهم این جلد اینه که شوتین با پنل بندی هوشمندانه (دقت کنید به صفحه اول و آخر و تفاوت عرض و طول پنل ها در ایجاد خفقان و برعکسش)، با تدوین و کارگردانی تصاویر، دقیقاً همون احساسی رو خلق کرده که پیترز میخواسته. یه نمونه عالی کارگردانی و تدوین صفحات ۷۲ و ۷۳ هستن—حتماً یه نگاه بندازین! علاوه بر این، نقاشیها تو این جلد بهشدت غنیتر و پر از جزئیات شدن، که لذت بصری رو چند برابر کرده.
در کل: بعد از جلد اول، این یکی رُ از همه بیشتر دوست داشتم. دلیلشم واضحه: پیترز و شوتین بعد از هرجومرج La route d'Armilia، بالاخره یه تعادل ارگانیک و همکاری پویای عالی رُ پیدا کردن!
پی نوشت:
در راستای تم «قیمت پیشرفت یا the price of progress» اول ریویوی خودمو نوشتم و بعد از چت جی پی تی خواستم تا متن ریویوی منو یه جوری تغییر بده که استقبال بیشتری ازش بشه. حالا بیایید ببینیم نتیجه چی میشه؟ آشوب یا پیشرفت....more
چیزی که این ماه فهمیدم این بود که بین نویسنده آفریقایی و آفریقاییتبار چقدر تفاوت هست. نویسنده آفریقایی تبار مثل نویسنده مجموعه بینتی، تلاش می کنه تا چیزی که این ماه فهمیدم این بود که بین نویسنده آفریقایی و آفریقاییتبار چقدر تفاوت هست. نویسنده آفریقایی تبار مثل نویسنده مجموعه بینتی، تلاش می کنه تا یه داستانِ آفریقایی بنویسه و یه نویسنده آفریقایی مثل همین پِمی آگودا درپی نوشتن داستان هست. همینه که نوشته های آگودا خیلی ارگانیک سرازیر می شن و با شما ارتباط برقرار میکنن چون داستان مرزی نمی شناسه ولی بینتی با تمارضش به آفریقایی بودن با استفاده از اصطلاحات نالازم، فقط باعث پس زدگی ما می شه.
در مجموعه Ghostroots و همینطور که از اسمش برمیاد، آگودا در پی کشف ریشه های وَبالی هست که تاریخچه مورثی بر دوشمون می ذاره و این ارواح (ghosts) می تونن در طول زندگی موجودیت ما رُ تسخیر کنن (haunt). آگودا معتقده ما، همگی به صورت اپیجنتیک تسخیرشده حافظه تاریخی خانوادگی، جنسیتی و حتی فردیت خودمون هستیم. و برای همین آگودا در توضیح کتابش همیشه از اصطلاح haunted stories استفاده میکنه.
درطول خوندن کتاب کم و بیش از داستان ها و حتی طرح جلد آپدیت هایی دادم و فقط اجازه بدید به شما پیشنهاد بدم اگه شده حتی یه داستان، حتی کوتاه ترینشون رُ انتخاب کنید و بخونید و به شما قول میدم شما هم به تسخیرشدگان بپیوندید....more
حقیقتاً باور نمی کنم اینو یه نویسنده حرفهای در اوج فعالیت هنریش نوشته. داستان بدون حتی یک مورد کانفلیکت واقعیه و از دراما خبری نیست. شخصیت بینتی که توحقیقتاً باور نمی کنم اینو یه نویسنده حرفهای در اوج فعالیت هنریش نوشته. داستان بدون حتی یک مورد کانفلیکت واقعیه و از دراما خبری نیست. شخصیت بینتی که توی جلد قبل با اوجیزه گفتن باعث عود میگرن میشد توی این جلد به mathematical meditation شده حَبلُ اللهش و چنان چنگ زده بهش و ول کن نیست که تک تک ۱۶۶۸۰ ثانیه کتابو مثل ناخنی که روی حبل متین کشیده میشه حس میکردم....more
والا اگه بهش ۵ ستاره هم میدادم ناحق نمیبود. هدف کتاب طنز انتقادیه و بارها و بارها قهقههآفرین بود. حالا با توجه به اینکه کتاب بیشتر از ۳۰۰ سال قدمت دوالا اگه بهش ۵ ستاره هم میدادم ناحق نمیبود. هدف کتاب طنز انتقادیه و بارها و بارها قهقههآفرین بود. حالا با توجه به اینکه کتاب بیشتر از ۳۰۰ سال قدمت داره، برای مخاطب اون زمان باید خیلی بیشتر از این خنده دار بوده باشه. سبک شوخطبعی آقاجمال خوانساری و دهخدا و بسحق شیرازی (مخصوصاً در نثر نوشته هاش) خیلی به هم شبیه بودن به نظرم و مخصوصاً یادآور چرند پرند. حتی آهنگ و جمله بندی هر دو شباهت زیاد به هم داره که نه به معنی تقلید بلکه به نظر من نشانگر سبکی از رندیِ شوخطبعانه ست که میتونه امضای ایرانی بودن باشه.
چندتا کلمه به ظاهر معصوم و در واقع بی اندازه رَکیک یاد گرفتم که قراره تا سالها به طور ناملموس در مکالماتم به کار ببرم....more
اگه به جای فورمت کمیک، از داستان کوتاه استفاده میشد همراه با تصاویر تزیینی/تکمیلی، بهش ۴ ستاره میدادم. اما با این تصویرسازی بازیافتی (recycled) اصلااگه به جای فورمت کمیک، از داستان کوتاه استفاده میشد همراه با تصاویر تزیینی/تکمیلی، بهش ۴ ستاره میدادم. اما با این تصویرسازی بازیافتی (recycled) اصلاً اثر قابل قبولی نبود. ناامیدم کرد....more
بهترین قسمت این novella وقتی بود که با روشن نشستیم و کلی ایراد ازش گرفتیم و خندیدیم و در آخر نتیجه گرفتیم فقط چون باعث بروز کنجکاویمون درباره قبیله بهترین قسمت این novella وقتی بود که با روشن نشستیم و کلی ایراد ازش گرفتیم و خندیدیم و در آخر نتیجه گرفتیم فقط چون باعث بروز کنجکاویمون درباره قبیله هیمبا شد، بهش یه ستاره بدیم.
کتاب نثر آبکی و پلات فست فودی داشت که در ظاهر دهن پُرکن و در اصل بدون مزه و مهمتر، اصالت بود.
اوکورافور یه فرصت طلایی برای بررسی و پرداخت مناسب روی مسئله هویت فردی در قبال هویت اجتماعی رُ فاسد کرده و حتی با اینکه قبیله هیمبا رُ وسط کشیده از بررسی مسایل جنجالی مثل اشتراک همسر که در این قبیله عُرف هست از ترس جازده.
حتی برای انتقام از دشمنانم هم این کتابو به کسی پیشنهاد نمی کنم....more
"اینجا" کتابی هست که باید «تجربه» بشه. خوندنی نیست؛ یا حتی تماشا کردنی.
مکگوایر از یه ایده بکر (که همون سال ۱۹۸۹ هم الهامبخشِ یه رهیافت جدید به پلتفر"اینجا" کتابی هست که باید «تجربه» بشه. خوندنی نیست؛ یا حتی تماشا کردنی.
مکگوایر از یه ایده بکر (که همون سال ۱۹۸۹ هم الهامبخشِ یه رهیافت جدید به پلتفرم کامیک بود) استفاده کرده تا مُراقبهای داشته باشه در عنصر زمان. به این ترتیب که در اینجا، «اینجا» یه اتاق نیست، یه «مکان» هست و مکان هم یه کلاژ هست از زمان. در Here نه تنها زمان خطی (linear) نیست، بلکه مکان هم ایستا نیست و تنیده در غیرخطیبودنِ زمان (Nonlinearity of time).
جایی ندیدم که مکگوایر به الهام گرفتن از کتاب "بوطیقای فضا" ( The Poetics of Space by Gaston Bachelard) اشاره کنه ولی این دو اثر بی اندازه به هم شبیه هستن و البته هر چقدر فلسفه بَشِلار برام غیرقابل قبول و دور از منطق بود، در Here فلسفه در هنر ادغام شده و از مخاطب «درک منطقی» طلب نمیکنه و در پی خلق حس هست و این اون چیزیه که در هنر دنبالش میگردم; همون کاری که شاعر [در شعر مدرن غربی] هدف خودش می دونه اینجا در فرمت کمیک داره بروز پیدا میکنه.
نگاه مکگوایر به زندگی، پوچگرایانه اما خوشبینانه ست. این ممکنه پارادوکسیکال به نظر بیاد اما باید دقت کرد که مکگوایر با اینکه زندگیِ فرد رُ محتوم به مرگ میبینه اما «زندگی»، خودش به عنوان یه پدیده، همواره در جریان و پایان نیافتنیه.
در کل Here هم از نظر فرم، هم از نظر روایت و هم ایدهای که می خواد اتنقال بده شگفت انگیز و پرملاته و به تک تک شما پیشنهاد میکنم یک ساعت وقت بذارید و تجربهش کنید لطفاً....more
کریس وِر. مخترع عجیب ترین و بدیع ترین سبک پنل بندی در هنر/صنعت کامیک بوک این روزها.
فکر نمیکنم بشه این کتاب و کلاً آثار کریس وِر رُ گرافیک«معرفی میکنم:
کریس وِر. مخترع عجیب ترین و بدیع ترین سبک پنل بندی در هنر/صنعت کامیک بوک این روزها.
فکر نمیکنم بشه این کتاب و کلاً آثار کریس وِر رُ گرافیک«ناول» گذاشت.از Acme Novelty Library No. 1 تا Jimmy Corrigan, the Smartest Kid on Earth و این آخری، Lint همه تلاش کریس وِر استفاده حداکثری از فضای کاغذ و پلتفرم کامیک برای خلق اثری بوده که به معنای واقعی غیرخطی (nonlinear) باشه؛ چه در داستان و چه در تصویر. که حاصلش شده یه «تجربه بصری» که هیچ مشابهی نداره.
شما با هر بار ورق زدن لینت وارد یه سال دیگه از زندگی جیسون لینت میشید و داستان و پنلهای هر صفحه رُ میتونید مثلا ساعتگرد، پادساعتگرد، از چپ به راست و حتی بدون هیچ نظمی بخونید، متوجه داستان بشید و هر خوانش شما صحیحه!
این البته در Jimmy Corrigan به بهترین نحو تصویر شده و نتیجهش هم این شد که کریس ور اولی کسیه که با کامیک بوک و نه رمان، جایزه گاردین رُ برنده شد.
لینت اما داستانی تکراری داره و بااینکه عدم جذابیت شخصیت های هایپرمَلموسش با پوچگرایی همیشگی کریس وِر تباسب داره اما عدم جذابیت، عدم جذابیته. ...more
قبل از شروع جلد ششم از The Obscure Cities ، دوست داشتم بیشتر درباره مارتین وان-جیمز که در نسخه فرانسوی L'Enfant penchée (The Leaning Girl) به عنوان "هقبل از شروع جلد ششم از The Obscure Cities ، دوست داشتم بیشتر درباره مارتین وان-جیمز که در نسخه فرانسوی L'Enfant penchée (The Leaning Girl) به عنوان "همکار" اسمش اومده بدونم. شنیده بودم از بدعتگذاران رمان گرافیکی هست و یه اثر داره که نه کارکتر داره، نه دیالوگ و نه حتی پلات; یه جریان سیال ذهنِ تصویریِ سوررئال که از بطن کمیک بوک های زیرزمینیِ اواخر دهه 60 پا به جهانِ کسل کننده و خطی ما گذاشته. اسمش : The Cage.
وان-جیمز از کلمه Visul Novel برای The Cage استفاده می کنه و می گه:
The Cage is [...] the last slide show on earth. Fuelled by the basically simple idea of murdering the ‘character’.
و در یه مصاحبه هم به تاثیر فیلمِ هیپنوگرافیکِ "سال گذشته در مارینباد" روی خلق The Cage صحه میذاره و توضیح میده در اینجا هدفش یه نوع داستانگویی تجربی (experimental storytelling) هست با دستکاری در کرنولوژی وقوع حوادث بر مبنای منطق رویا (Dream logic).
که به نظر من در اکثر مواقع با "منطق کابوس" همخوانی بیشتری داره
"Time is elastic and non-chronological, cyclical for the Gods and unidirectional for us mortals. We know also that the eye sees only what the brain allows it to see and ignores the rest, that our emotions change with time and consequently alter what we live as well as what we have lived. And so some simple, straightforward narrative was out of the question."
The Cage مثل یکی-دو تا کامیک اکسپریمنتال قبلی که برای پرژه این ماهم خوندم، باز هم وارد ژانر آثاری می شه که باید "تجربه" شن و فقط خواندنی/تماشاکردنی نیست. و صادقانه بگم ریویو نوشتنی هم نیست. بنابر این تصمیم گرفتم در خوانش دوم (کل کتابو میشه نیم ساعته تجربه کرد) یه مقایسه داشته باشم بین The Obscure Cities با . The Cage. و نتیجه:
1- هر دو اثر مشخصاً معماری محور هستن. در اینجا "معماری" سمبولی هست از psyche . دراینجا حصار (cage)، هرم، اتاق خواب و مهمتر از همه پمپ 1906 (پمپ تصویر خیالی؟) فضاهای ذهن رُ به یاد میارن.
2- چرخه زمان که منجر به درهم تنیدگیِ زیبایی و زشتی، خَلق و فروپاشی و عقلانیت و جنون میشه، منو یاد The Walls of Samaris و The Invisible Frontier میندازه.
3- با اینکه اینجا کارکتری وجود نداره و پلات مبهمه، اما حس "جدااُفتادگی" در The Cage یادآور پروتاگونیست های مجموعه Th Obscure Cities هست و هر دو در اثر رُ میشه Kafka-esque قلمداد کرد.
اگه خوندینش دوست دارم بیایید و دربارهش باهم صحبت کنیم. از تجربهتون برام بگید....more
Update: به آقای بنوآ پیترز ای-میل ارسال کردم و درمورد سماریس پرسیدم. ایشون فرمودن که نظریه من در خصوص ارتباط سماریس و سمسرای بودایی اصلا درست نیست. و وUpdate: به آقای بنوآ پیترز ای-میل ارسال کردم و درمورد سماریس پرسیدم. ایشون فرمودن که نظریه من در خصوص ارتباط سماریس و سمسرای بودایی اصلا درست نیست. و وجه تسمیه سماریس، سمرقند هست. -------+++
کتاب به طور خودآگاه و هدفمند گیجکننده (disorienting) هست. در حدی که در چاپ دوم، پایان بندی جوری تغییر پیدا کرده تا کمی از سردرگمی خواننده کاسته بشه و این باعث می شه با اطمینان و بی رودربایستی بگم "نمیدونم کتابو فهمیدم یا نه ولی از تجربه کردنش لذت بردم." و درنتیجه باز هم از ریویو نوشتن خودداری میکنم و سعی میکنم فقط یه یادداشت بنویسم از چیزهایی برام که جالب/دوستداشتنی بودن.
⛔اسپیولر در کمین است!⛔ به علاوه تاثیر روش پژوهشی بیضایی رُ هم انکار نمی کنم.
همونجور که در The Invisible Frontier هم تجربه کردم، اینجا هم از مارپیچ و دایره، و اضافهتر، هزارتو برای القای حس "تکرار بی انتها" و "سردرگمی" استفاده شده بود. به علاوه اشارهای که عنوان اثر به سَمسرا (البته ترکیبی از سمسرا و سولاریس) داشت هم یاد آور The Wheel of Samsara هست. کسانی که با هندوییزم و بودیزم آشنا هستن بهتر از من می دونن این به چه معناست؛ سَمسرا در سانسکریت به معنی "سرگردان wandering" و "جریان مدام continuous flow" هست(دقت کنید به حالت فیزیکی و روحی فرانز در طی داستان) و در بودایی سمسرا اینطور توصیف شده: چرخه ای مدام از تولد، مرگ و بازتولد که حالتی دردناک و رنجآور است به واسطه ناآگاهی (Avidya/ignorance)، اشتیاق (Tanha/longing) و نارضایتی از حیات (Dukkha/unsatisfactoriness' of life). هدف اصلی در تعالیم بودایی، رهایی از سمسارا و «دستیابی به نیروانا (Nirvana) ست، که حالتی از رهایی نهایی و خاموشی رنجها محسوب میشود. برای این رهایی، فرد باید از چرخهی تولد و مرگ خارج شده و به بصیرت و آگاهی کامل دست یابد.»
نکته دیگه پایانبندی داستان قرار داره; بازگشت فرانز به سماریس و شروع یه تکرارِ تمام نشدنی، پذیرش سماریس به عنوان وطن، نامُتجانس بودن زمان پیرنگ و پلات و همینطور ابهامی که این پایانبندی در اتکاپذیر بودن راوی ایجاد کرد، باعث شد باز هم تم های همسنخ با "چرخه تکرار" در بودایی/هندویی به ذهنم بیاد. به نظر من شخصیت فرانز در ابتدای داستان آلوده به هر سه گناه اشتقیاق، نارضایتی و ناآگاهی بود (دقت کنید به صفحات ابتدایی کتاب و مخصوصاً رویارویی فرانز با معشوقهش، اَن) و با اینکه تاحدی به ناآگاهیش غلبه کرد، اما چون نتونست به اشتیاق و نارضایتی فائق بیاد، محکوم شد به حبس در سماریس/سمسرا.
به نظر من مهمترین ویژگی یه کتاب خاطرات (Memoir)، اینه که با خودش صادق باشه. این صداقت به این معنیه که راوی باید در هر لحظه به چراییِ کردههای حال و گذبه نظر من مهمترین ویژگی یه کتاب خاطرات (Memoir)، اینه که با خودش صادق باشه. این صداقت به این معنیه که راوی باید در هر لحظه به چراییِ کردههای حال و گذشته خودش خودآگاه باشه و به دنبال توجیه یا تغییر کارهایی که کرده نباشه و در عین حال بتونه تصویری انسانی، چه تاریک و چه روشن، از شخصیت های داستان ارائه بده.
و همه این ها باید در بطن یه داستان اتفاق بیفته چراکه: خاطره نویسی با گزارش متفاوته.
حالا اینجا من کتاب خاطراتی رُ تجربه کردم که در عین حال که لحن ظاهریش ژورنالیستی بود، اما راوی به قدری در داستان گویی مهارت داشت که همین لحن گزارشمعابانه در تضاد با عمق فجایعی که درحال وقوع بود با خلق یه کُنتراست پرکشش باعث تاثیرگذاری بیشتر حوادث می شد. این اما اتفاق نمی افتاد اگه ایشماییل بهآ از عجز و لابه کردن برای کاشت سیمپاتی در دل مخاطبش استفاده میکرد. نه، بهآ با چنان روراستی و به دور از توجیه، از جنایات جنگیش و کودکسرباز بودن حرف میزنه که حتی الان که دارم دربارهش مینویسم هم مو به تنم سیخ میشه. یکی از تبلورات دیگه این صداقت در نویسندگی، نگاه بهآ نه به یکی از طرفین مخاصمه ، که به فعل جنگ به عنوان نیروی شر در داستانه. بهآ برخلاف ترندهای این روز حتی استعمارگرایی رُ هم دلیل این جنگ نمی دونه و در پینوشت کتاب که به تاریخ معاصر سیرالیون می پردازه، نشون میده که چیزی فراتر از یه نیروی متخاصمِ خارجی دلیل این کینکشی هاست. کما اینکه در مقایسه با قبل و بعد از استعمار، کمترین میزان خشونت در همون صد و اندی سال حکومت بریتانیا اتفاق میافته.
داستان گویی، در کل یکی از تم های اصلی این کتاب هست و نویسنده استادانه از داستان های فولکلر سیرالیون برای قوام دادن به داستان اصلی استفاده میکنه. تا جایی که می تونم بگم اگه این 200 صفحه کتابو برای اون یک صفحه داستان پایانیش بخونید، حتماً حتماً ارزشش رُ خواهد داشت. داستان های جانبیِ کتاب هم به هیومنایز کردن این به ظاهر قاتلان بالفطره کمک کرده و هم از کُلیت فرهنگ و رسوم سیرالیون به ما درس میده.
علاقه اشماییل 10-15 ساله به شکسپیر و داستانسرایی و ترانه نویسی وقتی که حتی نمی دونه داره کبیرهترین گناهانو انجام میده شگفتآوره و یادآوره برادران بسیجی خودمونه که قمه به دست، زنان و مادرانمون رُ به خون می کشن و بعد برای زینب اشک میریزن.
یه چیز جانبی هم درباره جنگ که از کتاب Better Angeles of Our Nature یادم مونده تاثیر "پسران جوان" در خلق خشونته که تک تک مسایلی که استیون پینکر بهشون اونجا اشاره میکرد، توی کتاب بهآ تکستبوکوار اتفاق می افته. همینطور تاثیر Feminization در کاهش خشونت.
من آدیوبوک کتابو که خود اشماییل بهآ راویش بود گوش دادم ولی اگه تا اینجا خوندی و حس کردی دوست داری نسخه ترجمه رُ بخونی، این هدیه من به شما. یه نفس عمیق بکش و بخون. چیزی که قراره بخونی داعش رُ به یه بچه گربه ملوس ارتقا درجه می ده....more
اگه به خاطر پایان بندی سکتهای داستان نبود حتما پنج ستاره کاملو بهش میدادم.
داستان حول محور بررسی بُروز و escalation خشونت می چرخه. اینکه چطور با اناگه به خاطر پایان بندی سکتهای داستان نبود حتما پنج ستاره کاملو بهش میدادم.
داستان حول محور بررسی بُروز و escalation خشونت می چرخه. اینکه چطور با انکار نشانه ها، کمکم خشونت تبدیل به مصیبت میشه. آدِبایو اینجا خشونت خانگی و خشونت خیابانی رُ بررسی میکنه و هر دو رُ همسنخ و همریشه، و مطیع شرایط سیاسی-اقتصادی جامعه میدونه.
در کنار این تم تفکر برانگیز، ما مخاطبان غیر بومی، در پس زمینه و بطن داستان با قسمتهایی خصوصی تر از فرهنگ و سیاست در زندگی روزمره مردم نیجریه آشنا میشیم که همینطور که قبلاً هم گفته بودم به واسطه غریبهآشنا بودنشون برای منِ ایرانی به شدت متاثر کننده بود. باید اضافه کنم که منظورم از «غریبهآشنا» اینه که تک تک شخصیت ها، حوادث، جو پُرآلایندهٔ سیاسی و اسکلت نزار اقتصادی و حتی سیستم مریض درمانیِ نیجریهٔ داستان برای ما آشناست. اما به نظرم فعلاً و تا قبل از ظهور قریبالوقوع دلار ۱ میلیون تومنی، میشه گفت نیجریه همون ایرانه ولی on crack.
کتاب از نظر نگارش: آدبایو آوای ادبی (voice) رسا و باصلابتی داره و نثرش بهخاطر جایگزاری دقیق حوادث و جزییات، استفاده اقتصادی از کلمات و گردش بین راویان متعدد، از گام (pace) مُدونی برخورداره. به علاوه و مهمتر: هر۶-۵ شخصیت اصلی داستان در نهایت دارای آراک داستانی هستند و پویا.
از آدیوبوک اصلا. راضی نبودم. به لحجه راوی عادت کردم ولی عدم تغییر تون باعث مونوتون شدن و گم کردن خط داستانی میشد.
در کل و برای پروژه آشنایی با ادبیات و متعاقباً فرهنگ مردم نیجریه و آفریقا این کتابو انتخاب کرده بودم و از این انتخاب راضی ام. پی نوشت: الان که داشتم دربارهش بیشتر میخوندم فهمیدم این کتاب برای جایزه بوکرمن ۲۰۲۳ لانگلیست شده بوده. ...more
در مورد خود داستان، تا ولوم دوم تموم نشه نمیتونم چیزی بنویسم. اما در مورد جلوههای بصری چیزی که خیلی دوست داشتم آرایه های ادبیای بودن که نه با کلماتدر مورد خود داستان، تا ولوم دوم تموم نشه نمیتونم چیزی بنویسم. اما در مورد جلوههای بصری چیزی که خیلی دوست داشتم آرایه های ادبیای بودن که نه با کلمات بلکه با استفاده از تصاویر به شاعرانگی ختم میشد. دوست ندارم یه اثر هنری رُ در "ایسم" خلاصه کنم و درباره این ولوم هم میتونم با اطمینان بگم هدف تصویرگر سورئالیسم نیست؛ صُوَر خیال که در این جلد تجربه کردم بیشتر به شعر نزدیک بودن تا تلاشی برای وارد شدن به مرز رویا. مثلاً استعاره بدن زن و به خصوص استعاره باسن به میهن یه انتخاب شجاعانه بود که میتونست در لایه های سطحی خودش، خودشو گم کنه و به یه تابوشکنیِ نوجوانانه تبدیل بشه اما نتیجهش این بود که دائم یاد شعر نرودا میافتادم اونجا که می گه: Body of a woman, white hills, white thighs, you look like a world, lying in surrender.
به علاوه استفاده از مارپیچ، دایره و نیم کره، مشخصاً با هدف استعاری و در راستای تم داستان انتخاب شده که با تموم کردن ولوم بعدی باید در موردشون تصمیم بگیرم. یادمه کیشلوفسکی هم از دایره و مارپیچ در فیلم " آبی" به عنوان سمبولی از "گیرافتادگی" و "تکرارِ درد" استفاده کرده بود و یه ترانهٔ حزن انگیز تصویری ساخته بود. یه یادی هم میکنم از اِوِن بولند و شعر That the Science of Cartography Is Limited: [...] He had grown sick. He had come to like them more than food. The map was everything. So I have traced it— not with the convention of cartography, but memory, that is another way of knowing....more
دیشب که ولو دوّمو تموم کردم حس میکردم تب دارم. منگ بودم. خیلی پیش میاد که یه کتابِ معمولی در یه شرایت غیرمعمول باعث می شه به واسطه یه نگاه ملتهب و غلدیشب که ولو دوّمو تموم کردم حس میکردم تب دارم. منگ بودم. خیلی پیش میاد که یه کتابِ معمولی در یه شرایت غیرمعمول باعث می شه به واسطه یه نگاه ملتهب و غلو شده درباره کتاب، فکر کنم یه شاهکار خوندم و تجربه ثابت کرده که بعد از گذشت چند ساعت کم کم به خودم میام و به طور آبجکتیو میتونم یه نظر منطقی دربارهش بدم. برای این کتاب گذشت زمان هیچ تاثیری در نظرم نذاشته. مجموعه این دو جلد یه شاهکارن. یه اثر هنری با یه ایده فوق العاده تفکربرانگیز که به استادانه ترین حالت ممکن روی کاغذ اومده.
دوست ندارم دربارهش ریویو بنویسم، کما اینکه قبلا یه یه ریویوی محشر دربارهش نوشته شده و به نکات ظریفی توش اشاره شده که من تازه بعد از خوند این ریویو متوجهشون شدم.
چیزی که خیلی دوست دارم [کوتاه و مختصر] بنویسم، استعارات و موتیف های تصویری (visual metaphors and motifs) و تم داستان در قالب رمان گرافیکیه:
♦️استعارهها
1-نقشه: ایجا بدن معشوق و نقشهٔ میهن نه تنها به هم تشبیه می شن بلکه قابل جایگذاری و پایاپای شونده هستن. نه تنها "قدرت" در پی شناخت برجستگی ها و فرورفتگی های میهن/معشوقه بلکه از هیچ فرصتی برای "کنترل" و "دست درازی" به اینها دریغ نمیکنه.
2- اندازه Scale:
تصویرگر، اینجا همواره در حال بازی با اندازه و پرسپکتیوه به طوری که دیگه در اواسط ولوم دوم حس میکردم کارکترهایی که خودشون دارن ماکِتی از قلمرو رُ درست میکنن و مثل خدایان بهش سایه میندازن، حالا خودشون دارن توی یه نقشه، یه ماکتِ ساخته یه خدای بزرگتر از سرنوشت محتومشون فرار میکنن(دقت کنید به اندازه حیوانات تامسی درمی شده و پوکه های روی زمین افتاده). اینجا "ایهام در اندازه" استعاره ای هست از نامطلق بودن احاطه ما بر سرزمین و سرنوشت.
3- نقشه برداری: اینجا نقشه برداری ایجازی هست از سیستم قدرت و توهم این سیستم برای کنترل مطلق و شناخت مطلق.
♦️موتیف ها:
1- همونطور که در یادداشتم برای ولوم اول نوشتم اینجا دایره، مارپیچ و کره/نیمکره موتیف های تصویری و نشونی از سردرگمی و تکرار یک فعل پوچ هستن و تا اونجا که داستان رُ فهمیدم، فعل پوچ در اینجا نظام بروکراتیک و سیستم سرکوبگر نظامیه.
♦️تم:
من برای تشخیص تم عموما از متد پروفسور پرین استفاده می کنم که ماه پیش دربارهش زیاد نوشتم. حالا با توجه به استعارات و موتیف ها و دقت در پلات داستان (به خصوص آرک شخصیت رولند) به نظرم تم داستان اینه:
کنترل، همواره شکننده و یکی از توهمات سیستم قدرت است. ...more
تقریبا پنج روز میشه که کتابو تموم کردم و هنوز هر وقت از سرِ کار برمیگردم خونه میخوام برش دارم و یه جورِ فال طسندرم بیضایی چیست و چگونه از آن لذت ببریم
تقریبا پنج روز میشه که کتابو تموم کردم و هنوز هر وقت از سرِ کار برمیگردم خونه میخوام برش دارم و یه جورِ فال طوری بازش کنم و بخونمش. تقریبا ساعت 5 صبح جمعه ست و بعد از چهار سال داره برف می باره. به بهونه گردگیریِ خونه ای که توی این دو هفته روز هشت-نُه بار گردگیریش کردم، با یه نیم نگاه به متن کتاب، به کتاب صوتیش گوش میدم. میرسم به اونجا که بیضایی با تبحرِ یه شعبده باز یههو از متن اصلی دستشو میبره به کف کلاهِ پانویس و با یه خرگوشِ استعاری بر میگرده بالا تا توضیح داده باشه چطور تعزیه، سیاوش و ایزدبانو آناهیتا به هم مربوطن و همه چی به آب ربط داره! شیشه پنجره آشپزخونه بخار گرفته و بعد از شش ماه یه هو دلم برای عکاسی تنگ میشه.
این سندروم بیضایی (برای من و خیلیا "سندرم خود بیضایی پنداری") هست و وقتی اتفاق میافته که یاد بگیری خودتو بسپاری به ذهن سنجاقکیِ بیضایی و هر لحظه جهت عوض کنی. از دور یه پرپر زدن بیهدفه، غافل از اینکه سنجاقک بهترین شکارچی دنیاست. بیضایی، در نهایت، همیشه می زنه به خال.
تجربه بیضاییستیِ پژوهش خوانی یه فعالیت اینتراکتیوه; پژوهش از بیضایی، کشف و نظم دهی از ما. آسمون و باد از بیضایی و پَرِ پرواز و نیت بال زدن از ما.
پژوهش، در بیضاییخوانی، یه متن سرراست نیست؛ یه جریان سیال ذهنه که نمی شه مهارش کرد. افسار پذیر نیست. اما اگه از دور نگاش کنی لذت میبری و اگه اگه اگه همپاش بشی دیگه آدم سابق نمیشی. این میشه که می ری وسط برف عکاسی و انگشتت که بی حس می شه میگی هنوز برای سه تا شات دیگه شارژ دارم. یا می شینی یه ریویو برای "هزار افسان کجاست" می نویسی که می شه بهترین تجربه ریویوخوانی دوستت.