گفتار اندر ستایشِ محمدعلی فروغی این کتاب با ۳۵صفحه دیباجه به قلمِ آقای «محمدعلی فروغی» آغاز میگردد. اعتراف میکنم برای بار دوم است که شیفتهی یک دیباجگفتار اندر ستایشِ محمدعلی فروغی این کتاب با ۳۵صفحه دیباجه به قلمِ آقای «محمدعلی فروغی» آغاز میگردد. اعتراف میکنم برای بار دوم است که شیفتهی یک دیباجه میشوم، نخستین بار پس از خواندنِ «افسانههای تبای» با ترجمهی بینظیر و شاهکارِ آقای «شاهرخِ مسکوب» بود که کتاب دارای یک دیباجه و موخرهای غیرقابل توصیف بود که از دیدِ من ارزشِ ادبیِ آن کمتر از خود تراژدی نبود و دومین بار هنگام و پس از مطالعهی این دیباجه. در دیباجهای که به قلمِ محمدعلی فروغی در این کتاب به چاپ رسیده است، از سرگذشت و زندگانیِ افلاطون، اصل و نسبِ او، تعبیرِ خوابِ سقراط و مرگِ او، سفرهای افلاطون، چگونگیِ تاسیسِ نخستین آکادمی توسطِ افلاطون و حضورِ ارسطو در آن، روشهای تدریس افلاطون، آثار افلاطون، ویژگیهای رسائلِ افلاطون و چگونگیِ آثارش، ویژگیهای فلسهی افلاطون و... برای خواننده اطلاعات بسیار با ارزشی به ارمغان آورده است. از این جهت ضمنِ تشکرِ صمیمانه از ایشان برای روحشان آرزوی شادی و مغفرت مینمایم.
گفتار اندر معرفیِ کتاب ضیافت، عنوانِ فارسی و ترجمهشدهی رسالهی «شبنشینی یا مهمانی» از افلاطون است که توسطِ آقای «محمدابراهیم امینیفرد» ترجمه و نهایتا توسطِ «انتشارات جامی» چاپ و منتشر گردیده است. متنِ ترجمهی کتاب روان و بدون مشکل یا هرگونه پیچیدگیِ ادبیست و از دیدِ من خواننده هنگامِ خواندنِ این رساله دچار دلزدگی یا کسالت نمیگردد. از معرفی نام و مترجمِ کتاب که بگذرم باید عرض کنم که این رساله یکی از سی و اندی رسالهی تاییدِ اصالت شدهی افلاطون است. شیوهی نگارشِ رسالههای افلاطون بسیار جالب است، او معتقد بود خواندنِ کتاب به قلمهای مرسوم نمیتواند باعثِ آگاهی خواننده شود مگر آنکه به شکلِ یک گفتگو نگارش شود، به همین دلیل رسالههای او به فیلمنامههای تئاتر شباهت بسیاری دارند و عمدتا از گفتگوی او با چند نفر نگارش شده است.
گفتار اندر داستانِ کتاب آگاتون به واسطهی نوشتنِ یک تراژدی به شهرت و محبوبیت رسیده بود و به همین منظور ضیافتی ترتیب میدهد و دوستان و نزدیکانِ اهلِ حکمتِ خود را از جمله فدروس، پوزانیاس، آروکسی ماخوس، اریستوفانس، آگاتون، سقراط، آلکیبیادس و ... را به آن ضیافت دعوت میکند. پس از صرف شام، آگاتون موضوعِ بحث و گفتگو را به پیشنهادِ «فدروس»(یکی از حاضرینِ جمع) «عشق» تعیین میکند چون از نظرِ فدروس شاعرانِ یونانی در آن دوران در وصف و ستایش هر چیزی شعر سروده بودند جز عشق و ستایشِ «اروس»(خدایِ عشق) و نهایتا حاضرین نیز موافقت میکنند که در موردِ آن به بحث و گفتگو بنشینند. به ترتیبِ نامهای ذکر شده در فوق، هر کدام در توصیفِ عشق سخنوری میکنند تا اینکه نوبت به سقراط میرسد و ... . پس از اتمامِ صحبتهای سقراط نیز ناگهان «آلکیبیادس» مست و خراب به شرحی که در کتاب میخوانیم وارد مجلس میشود و شروع به ستایش و نقدِ سقراط میپردازد... .
نقلقول نامه "تا سرانجامِ کسی را ندانی، نمیتوان حکم کرد که خوشبخت است یا نیست. (سولون)"
"چه خوب بود اگر حکمت همانندِ آب میبود که چون از یک ظرف لبریز گردد بتواند به رفِ خالیِدیگری ریخته شود. تا هر دو به اندازهی یکدیگر از هم بهرهمند شوند. (سقراط)"
"بدبختیِ آدمهای نادان در این است که خود را دانا میشمارند."
"میان دانایی و نادانی فاصله وجود دارد. باورِ درستی که نتواند منطقِ خود را ثابت کند، دانایی نیست اما چون شناختِ به حقیقت است، نادانی هم نمیباشد و این فاصلهی میانِ دانایی و نادانی است. (سقراط)"
کارنامه این کتاب به شدت خواندنیست اما از آن دسته از کتابهاییست که باید در زمانِ مناسب و با تمرکزِ کافی خوانده شود تا مفاهیمِ بنیادین و فلسفیِ آنرا درک کرد، خواندنِ این کتابِ ارزشمند را به نمامِ دوستانِ اهلِ مطالعهی خود پیشنهاد میکنم و ۵ستاره برای آن منظور میکنم.
الکترا نام یکی از اساطیر یونانیان است که توسط هر ۳ تراژدینویسِ بزرگ یونان یعنی سوفوکلس٬ آیسخولوس و اوریپید نمایشنامهای برای آن نوشته شده که هر یک ازالکترا نام یکی از اساطیر یونانیان است که توسط هر ۳ تراژدینویسِ بزرگ یونان یعنی سوفوکلس٬ آیسخولوس و اوریپید نمایشنامهای برای آن نوشته شده که هر یک از این سه نفر٬ شخصیت الکترا را بنابر فهم و افکار خود نقل نمودهاند که ما در این کتاب تراژدی را از قلمِ اوریپید میخوانیم.
در ابتدا عرض میکنم که این تراژدی توسط آقای غلامرضا شهبازی ترجمه و توسط نشر بیدگل چاپ و منتشر گردیده است٬ ترجمهی نمایشنامه روان و خوانش آن ساده و لذت بخش است.
در مورد افسانه به جهت اینکه حاوی مطالبیست که مفاهیم آن را اسپویل میکند آن را مخفی کردهام تا موجبِ رنگشِ خاطر عمومِ عزیزان نگردد و اگر دوستی تمایل به خواندنِ آن داشت اقدام کند.
(view spoiler)[در روزگاری شخصی به نام آگاممنون شاه و فرمانروای آرگوس بود و از همسری به نام کلوتایمنسترا فرزندانی به نام اورستس(پسر) و الکترا(دختر) داشت٬ او به شرح داستانی که در کتاب خواهیم خواند به جنگی در تروا میرود و پس از برگشت با توطئه همسرش به قتل میرسد. همسرش پس از کشتن شاه با معشوقهی خود به نام آیگیستوس ازدواج میکند٬ شاه جدید از ترس اینکه اورستس با کینه نسبت به قاتلِ پدرش بزرگ شود و در پی انتقام برخیزد در فکر کشتن او بود اما آموزگارِ پیرِ شاهِ قبلی (آگاممنون) اورستس را به سرزمینِ فوکیس برده و با سپردنِ او به استروفیوس جان او را از مرگ نجات میدهد. الکترا دختر آگاممنون و دیگر فرزندِ شاهِ کشته شده نیز در ابتدا در کاخ میماند اما او نیز توسط مادرش طی ازدواجی اجباری به عقدِ دهقانی در میآید و به این سبب از کاخ بیرون رانده میشود. دهقان مردِ شریفی است و خود را لایق همبستری با الکترا نمیداند و به همین جهت الکترا اسما متاهل اما در باطن دوشیزه باقی مانده بود و به جهت لطف و احترامی که از دهقان میدید در کارهای خانه مانند یک کنیز کمک میکرد. روزی که کنار چشمه مشغولِ پر کردن کوزهی آب بود برادرش به همراه دوستش پیلادس (شاهزادهی فوکیس) به نزد خواهرش میآید و خود را در ابتدا آشنایی که از برادرش خبر دارد معرفی میکند و به شرحی که در کتاب میخوانیم توسط همان آموزگارِ پیر شناخته و به خواهرش معرفی میشود. آموزگارِ پیر به اورستس میگوید هنگامِ آمدن به اینجا شاه(قاتل پدرت) را دیدم که در بیشهزاری مشغول آماده کردن قربانی بود و با راهنمایی او اورستس در پی انتقام به قربانگاه میرود و ابتدا آیگیستوس(شاهِ جدید و قاتلِ پدرش) را و سپس با نقشهای که خواهرش کشیده بود مادرش را میکشد. پس از کشتن مادر٬ اورستس و الکترا به شدت پیشیمان میشوند و از عذاب وجدان رنج میبرند٬ الکترا بیشتر بخاطر اینکه برادرش تمایلی به کشتن مادر نداشت اما او برادرش را شورانده بود٬ در این میان آنها ۲ جسد را به بیابان برده و آنان را تقدیمِ زئوس(پادشاهِ خدایان) میکنند اما کاستور و پولوکس(فرزندان زئوس) در آسمان بر آنها ظهور میکنند و در تصمیم خدایان را بر آنها فرمان میدهند که هر ۲ باید به سبب قتلی که مرتکب شدهاند آرگون را ترک کنند و این مجازات آنان است: الکترا باید به عقدِ پیلادس در آید و به سرزمین فوکیس برود و اورستس به دلیل اینکه مرتکب ۲ قتل شده به مجازاتِ قتلِ مادر برای اینکه از خشمِ الهههای خشم و انتقام به دور باشد باید به آتن برود و به آتنا پناه ببرد تا اینکه در دادگاهِ خدایان حاضر شود... (hide spoiler)]
طبق تحقیقی که انجام دادهام و متنی که مترجم در انتهای کتاب بیان نموده٬ اوریپید نمایشنامهی دیگری اینبار به نام اورستس نیز نوشته است که افسانه را پس از قتل مادر تا زمان دادگاهِ مجازاتِ او نقل میکند که متاسفانه من نسخه ترجمه شدهای از آن نیافتم.
در آخر باید عرض کنم که ما تراژدیها را میخوانیم تا از آنها لذت ببریم٬ اینکه این نمایشنامه ۴۱۷ سال قبل از میلاد مسیح به روی صحنه رفته طبیعیست که طرز فکر ما به نسبت طرز فکر مردمان یونانِ باستان در آن زمان بسیار متفاوته و من به شخصه بنای قضاوت شخصیتها در تراژدیها را ندارم صرفا آنها را میخوانم تا با خلقیات مردمان آن دوران آشنا و از این افسانههای جذاب لذت ببرم. در مورد امتیاز نیز عرض کنم که من همیشه نمرههای خودم را به نسبت موارد مشابه مقایسه و منظور میکنم برای مثال وقتی افسانههای تبای از سوفولکس را خارقالعاده خواندم و ۵ستاره دادم این کتاب در سطحی نبود که به ۵ستاره فکر کنم٬ ضمنا یک ستارهی دیگر نیز از آن کم کردم چون در اکثر اوقات نویسنده از بیان جزئیات فرار و به کلی گویی قناعت کرده بود٬ به همین منظور ۳ستاره برای این تراژدی دوست داشتنی در نظر گرفتم....more
افسانههای تبای٬ نام کتابیست نوشتهی سوفوکلس که از ۳ تراژدی به نامهای: ادیپوس شهریار٬ ادیپوس در کلنوس و آنتیگنه تشکیل شده که هر کدام از آنها بصورت افسانههای تبای٬ نام کتابیست نوشتهی سوفوکلس که از ۳ تراژدی به نامهای: ادیپوس شهریار٬ ادیپوس در کلنوس و آنتیگنه تشکیل شده که هر کدام از آنها بصورت جداگانه نیز چاپ و منتشر گردیدهاند اما موضوع هر ۳ تراژدی بر اساسِ اسطورهی دودمانِ لابداسیدها نوشته شده و دورهای از سرگذشتِ افسانهایِ خاندانِ شاهیِ شهرِ تبای را مینمایانند. کتاب توسط آقای شاهرخ مسکوب ترجمه و توسط انتشارات خوارزمی چاپ و منتشر گردیده است٬ از ترجمهی بسیار دقیق و روان ایشون که بگذریم باید به مقدمه و مؤخره بسیار زیبای نویسنده اشاره کنم که من تا به امروز در کتابی نخواندهام که یک مترجم انقدر دقیق و مسلط در مورد داستان مطلب بنویسد.
در مورد داستان سعی کردم به جزئیات ورود نکنم که خواننده خودش جهت خواندنِ آن اقدام کند اما چون یک مقدار کامل در مورد داستان نوشتهام و ممکنه برای بعضی از دوستان اسپویل محسوب گردد این قسمت را از دید عموم پنهان میکنم که تنها اگر دوست داشتید آن را مطالعه و با مختصری از این ۳ تراژدی آشنا شوید و سپس به خواندن آن اقدام کنید.
(view spoiler)[در شهر تبای فرمانروایی به نام لائیوس به همراه همسرش یوکاسته حکومت میکنند٬ لائیوس به شکلی که در کتاب میخوانیم از پیشگویی باخبر میشود که بدست فرزندش کشته خواهد شد و با همسر او ازدواج خواهد کرد و قوم و شهر او توسط خدایان نفرین خواهد شد٬ لائیوس پس از آنکه فرزندش بدنیا میآید او را به یکی از غلامان خود میسپارد که پسرش (ادیپوس) را به کوهی برده و او را بکشند٬ اما بعدها میخوانیم که غلام او دل کشتن ادیپوس را نداشته و به چوپانی میسپارد و آن چوپان نیز او را نزد فرمانروای شهر خود(پولیبوس و همسر او مروپه ) میبرد و ادیپوس در آنجا بزرگ میشود و آن دو را پدر و مادر خود میداند بی آنکه بداند آنها پدر و مادر واقعی او نیستند. در گذر زمان در محلی او پدر واقعی خود را بی آنکه بداند و بشناسد میکشد و به شرح داستان به شهر زادگاه خود (تبای) میرسد و به شکل جالبی که در کتاب میخوانیم مردم شهر بخاطر علم و آگاهی که ادیپوس از خود نشان میدهد او را شهریار و فرمانروای شهر خود انتخاب میکنند و ملکه(یوکاسته یعنی مادرِ واقعیِ او) را به او هدیه میدهند و او با ازدواج با مادرِ خود صاحب ۴ فرزند ۲پسر و ۲دختر به نامهای (پولونیکس و اتهاکلس) و (ایسمنه و آنتیگنه) میگردد٬ ادیپوس همانطور که در کتاب میخوانیم با اطلاع از اینکه او گرفتارِ چه نفرینِ شومی گردیده و پدر خود را کشته و سپس با مادر خود ازدواج کرده و از او فرزندانی آورده و مادر او که حال همسر اوست خودکشی کرده٬ چشمان خود را با سنجاق کور کرده و فرمانروای جدید شهر که در اصل دایی اوست و در حال حاضر در عین حال برادر زن اوست به کمک فرزند بزرگ ادیپوس یعنی پولونیکس که شهریارِ جدید تبای است او را از شهر اخراج و به تبعید میفرستند. در افسانه دوم٬ ادیپوس به همراه دخترش آنتیگنه به آتن و فرمانروای عادل و توانمند آنجا یعنی تسئوس روی میآوردند و از او درخواست پناهندگی میکنند٬ همانطور که در داستان خواهیم خواند کرئن(دایی و برادر زن ادیپوس) که متوجه شده با تبعید ادیپوس خشم خدایان را برافروخته به آتن میآید و خواستار برگرداندن ادیپوس به نزدیکی شهر و زندانی کردن اوست تا همانجا به مرگ طبیعی بمیرد تا از خشم خدایان دور بماند اما موفق به آن نمیشود٬ در همین دوران فرزند کوچک ادیپوس در شهر خود در کودتایی بر علیه برادر بزرگ خود قدرت را بدست گرفته و برادر خود را تبعید کرده و پولونیکس پس از ارسالهایی پیامهایی خواهان دیدار با پدر در آتن است و این دیدار که با مخالفت ادیپوس همراه بود نهایتا با درخواست تسئوس انجام میگیرد که میفهمیم برادر بزرگتر پس از تبعید ازدواج کرده و با جمع کردن لشگری از جاهای مختلف خواهان حمله به تبای و کشتن برادر کوچکتر و بدست گرفتن شهر است٬ نهایتا ادیپوس در آتن در محضر فرمانروای عادل آن یعنی تسئوس جان میدهد. در افسانهی سوم میفهمیم در جنگ بین ۲ برادر هر دو کشته شدهاند٬ شهریار جدید کرئن دستور میدهد جسد برادر کوچکتر فرانروا و شهریار شهر به خاک سپرده و عبادت گردد و جسد برادر بزرگتر که حمله کرده در بیابان لخت و عریان انداخته تا طعمه درندگان قرار گیرد٬ آنتیگنه با شوریدن در مقابل دستور دایی خود که فرمانروای جدید شهر است جسد برادر خود را به خاک میسپارد او که هماکنون معشوقهی پسردایی خود هایمن(فرزند کرئن) نیز است به عنوان خرابکار و خائن به فرمانروا زندانی و تبعید میشود٬ کرئن دچار غضب خدای مرگ (هادس) میشود و میفهمد پسر او به تبعیدگاه عشق خود(آنتیگنه) رفته و او را حلق آویز یافته٬ به آنجا میرود و در مقابل دیدگان او هایمن با خنجری به سینه خود میکوبد و میمیرد و وقتی کرئن جسد فرزند به بغل به کاخ بر میگردد خبر دار میشود همسر او نیز خود را کشته است و ... (hide spoiler)]
سطر سطر این کتاب خواندنیست٬ بی نهایت زیبا و دوست داشتنی٬ خواندن این کتابِ بینظیر را که پر از پند و عبرت است و با لذتِ آشنایی با برخی از خدایانِ یونان (خدای مرگ٬ خدای دریا٬ خدای جنگ و ...) همراه است به همهی دوستانم پیشنهاد میکنم....more
زمان میگذرد، در حالیکه سم شیرین خاطرهها آن را زهرآلود میسازد.
گفتار اندر زوربای یونانی زوربا مردی بیسواد، دروغگو، دزد، قاتل، خانمباز، کلاهبردار وزمان میگذرد، در حالیکه سم شیرین خاطرهها آن را زهرآلود میسازد.
گفتار اندر زوربای یونانی زوربا مردی بیسواد، دروغگو، دزد، قاتل، خانمباز، کلاهبردار و به معنی واقعی کلمه یک مفسد بود، اما با همهی این ویژگیها مردی بود که از اعماق قلبم دوستش داشتم، با خواندن اعمال و رفتارش میخندیدم، حرص میخوردم، عصبانی میشدم و نهایتا بغض کردم و ناخودآگاه اشک ریختم. اگر روزی در دنیای واقعی شخصی همانند او را بیابم، قطعا دست دوستی به سویش دراز خواهم کرد.
توصیه نامه زوربای یونانی، نخستین داستانی بود که از «نیکوس کازانتزاکیس» نویسندهی مشهور یونانی خواندم. حقیر این کتاب خواندنی را با ترجمهی روان، شیوا و بدون هرگونه پیچیدگی ادبی از آقای «محمود مصاحب» که توسط «نشر نگاه» چاپ و منتشر گردیده است خواندم، اما لازم به یادآوریست که سوای تعداد زیادی ترجمهی بیکیفیت از این کتاب، یک ترجمهی معروف دیگر از مترجمی محبوب به نام آقای «محمد قاضی» نیز موجود است که توسط «نشر خوارزمی» چاپ و منتشر گردیده است، پس توصیه مینمایم جهت خواندن این کتاب یا به سراغ آقای مصاحب یا قاضی بروید.
گفتار اندر داستان کتاب دارم فکر میکنم از کجای داستان بگم؟ به نظرم حرف زدن بیشتر درمورد داستان کتاب، جز از آن بخشهایی که اکثر دوستان نوشتهاند لازم نیست، چون از لذت خواندن کتاب خواهد کاست، اما صرفا بخاطر اینکه یک معرفی کوتاه از کتاب داشته باشم مقداری با احتیاط جهت گریز از اسپویل مینویسم: ماجرای کتاب از زبان شخصی نقل میشود که به قول خود نویسنده یک «کرم کتاب» است، یک کرم کتاب مثل خودم، مثل شما و... . او دوستی صمیمی دارد و به شکلی که در داستان میخوانیم مجبور به جداییست. در فراغ دوستش به شکلی کاملا تصادفی با مردی آشنا میشود به نام «زوربا» و این آشنایی سرآغاز ماجراجوییهای این دو نفر است. این آشنایی یک آشنایی ساده نیست، بلکه دوست شدن دو نفر با افکار، عقاید، طرز دید و همه چیز متفاوت است. اتصال این تفاوتها و تقابلها شدیدا برای من جذاب و خواندنی بود. از این کتاب فیلمی نیز ساخته شده است و قطعا به تماشای آن خواهم نشست.
نقلقول نامه “دنیا زندانی ابدی است.”
“مشکلات و غم و غصهی هرکس در خانهاش جمع است.”
"انسان گوشت، مرغ و خوک هم میخورد، ولی تا گوشتِ آدم نخورد شکمش سیر نمیشود."
"گرانبهاترین بذرها یا جوانه نمیزنند یا در زیر علفهای هرز دیگر نابود میشوند."
"انسان جانوری است وحشی، وحشیتر و مخوفتر از سایر جانوران. بشر جانوری است که اگر نسبت به او قساوت و بیرحمی نشان بدهی از تو میترسد و احترامت را نگاه میدارد، ولی اگر نسبت به او مهربان باشی، چشمانت را از کاسه بیرون میآورد."
"شکرگذاری نسبت به خداوندی که همهچیز دارد ولی ما از گرسنگی با مرگ دست به گریبانیم، دیوانگیِ صرف است."
"آنچه خوشوقتی نام دارد تا چه حد ساده و کمخرج به دست میآید: یک گیلاس شراب، چند عدد شاه بلوط بوداده، یک آتشدان کوچک و صدای دریا! هیچ چیز دیگر لازم نیست. این مختصر کافیست تا دلی ساده و کمتوقع شاد شود و خود را خوشوقت احساس کند."
"دین برای تودهها به مثابه تریاک است."
"تا نتوانی خودت یک برابر و نیمِ شیطان باشی، نمیتوانی با شیطان مبارزه کنی!"
"در انسان همهچیز بسته به عقیده است. اگر ایمان داشته باشی تراشهای از یک قابِ درِ پوسیده و کهنه برایت شیء مقدسی میشود. اگر ایمان و عقیده نداشته باشی، خود صلیب مقدس هم برایت تکه چوبی بیش نخواهد بود."
"تا نتوانی خودت یک برابر و نیمِ شیطان باشی، نمیتوانی با شیطان مبارزه کنی!"
"وقتی از همهسو بد آید و همهچیز سرِ ناسازگاری داشته باشد، چه شادی و مسرتی از این بالاتر که انسان روح خود را بیازماید و طاقت و شهامتش را در بوتهی آزمایش بسنجد."
کارنامه بدون هرگونه نقل و سخن، و بدون هرگونه لطف و ارفاق پنج ستاره را برای این کتاب منظور مینمایم. این کتاب به لیست ده کتاب محبوبم راه یافت و بنابراین خواندن این کتاب را به تمام دوستهای کتابدوست و کتابخوانم پیشنهاد مینمایم.