خیلی خوشحالم که بالاخره خوندن کتابی از مارگارت اتوود رو تجربه کردم و خیلی خوشحال تر هستم که سریالی که بر اساس این کتاب ساخته شده رو تماشا کردم. از بینخیلی خوشحالم که بالاخره خوندن کتابی از مارگارت اتوود رو تجربه کردم و خیلی خوشحال تر هستم که سریالی که بر اساس این کتاب ساخته شده رو تماشا کردم. از بین تجربه های محدودی که برای مقایسه فیلم و سریال اقتباسی با کتابش داشتم این اولین باری بود که تصویر رو بیشتر از نوشته پسندیدم. ولی خب نمیشه از این همه تخیل و قدرت نویسنده و استادیش در توصیف همچین اینده ای برای نسل بشر و زمین انگشت به دهان نشیم. شاید بخشی از بهتر بودن سریال به خاطر مینی سریال بودن تصویر باشه. فیلم به خاطر کوتاه تر بودنش خیلی از جزئیات رو نشون نمیده و باز به خاطر کوتاه بودنش شاید به اندازه ی سریال بیننده رو درگیر کاراکترها نکنه.
اما سوای این بهتر بودن سریال از کتاب به نظرم به خاطر تغییراتیه که سازندگان سریال تو داستان اصلی کتاب ایجاد کردند. حالا اصلا داستان چیه؟ سرگذشت ندیمه یه اثر دیستوپیاییه. ژانرش وحشت نیست اما تصور تک تک صحنه های داستان تو جامعه ی واقعی لرزه به اندامتون میاره. تو دورانی که زمین با انواع مشکلات زیست محیطی دست و پنجه نرم میکنه میزان زاد و ولد کاهش شدیدی پیدا کرده. خانواده ها یا بچه دار نمیشن یا بیشترنوزادهای متولد شده کمی بعد تولد به هزار و یک دلیل جسمی می میرند. انقراض در کمین نسل بشره. در همین حین گروهی تندرو با ترور رییس جمهور امریکا قدرت رو در دست میگیره و قوانین وحشتناکی که از این به بعد مخصوصا علیه زنان بر جامعه ی امریکا حاکم میشه همون فضای مخوف داستان رو به وجود میاره.
راوی داستان اف فرد نام داره. زنی که بعد از این دگرگونی چون همسر دوم شوهرش بوده ازدواجش در دولت جدید رسمیت نداره و به خاطر بارور بودنش یکی از ندیمه های حاکمیت جدید میشه. ندیمه ها کی هستن؟ زنان باروری که مثل زندانی در اختیار خانواده های رده بالا قرار داده میشن تا براشون فرزند به دنیا بیارند و بعد از مدتی به خونه ی دیگه ای فرستاده میشن تا نوزادی جدید و این روند تا دوران باروریشون ادامه داره.
داستان کتاب قسمت های گنگ زیاد داشت ولی سریال این ایرادات رو رفع کرده بود. شکنجه ها تو سریال خیلی شدیدتر از کتاب هستن. اف فرد سریال شخصیتی مبارز داره اما تو کتاب منفعل و پذیرای موقعیت جدیده. تو سریال برعکس کتاب خبری از کاراکتر مادر اف فرد که مبارز علیه نظام جدید بوده نیست. فرمانده و زنش تو کتاب خیلی پیرتر از سریال هستند. جنین تو فیلم یکی از شخصیت هاییه که داستان جدیدی براش تو سریال درنظر گرفته شده. پایان مویرا تو فیلم و کتاب هم متفاوته. اف فرد هیچ وقت تو کتاب برعکس سریال اقدام به فرار نکرد. مویرا هم تو کتاب هیچ وقت نهایتا خودش رو نجات نداد. گروهی که از مکزیک برای مذاکرات تجاری به گیلیاد (امریکای تحت حاکمیت مذهبی جدید) میان فقط پرداخته ی ذهن سازندگان سریاله که خیلی هم خوب و مفید واقع میشه.و این که تصور شخصیت ها تو دوران خوش قبل تغییر حاکمیت و روند تغییرات با سریال خیلی راحت تر و باورپذیرتره. این که زن فرمانده جز مقامات ارشد موسس حاکمیت جدید و نویسنده ای معروف بوده که حالا به خاطر قوانین متعصبانه ی همون حاکمیت خونه نشین شده هم فقط تو سریال اتفاق میفته که به زیبایی و عمق کار اضافه کرده...more
حقیقت اینه که آدم خوندن داستان کوتاه نیستم. نه که نخونم ! می خونم ولی شاید با شوق سمتش نرم و انتظار نداشته باشم تاثیری به ماندگاری داستان بلند روی من حقیقت اینه که آدم خوندن داستان کوتاه نیستم. نه که نخونم ! می خونم ولی شاید با شوق سمتش نرم و انتظار نداشته باشم تاثیری به ماندگاری داستان بلند روی من داشته باشه و البته استثنا کم نیست. یکی از این استثناها "آلیس مونرو" ی دوست داشتنیه. داستان ها عموما در شهر کوچک یا دهکده ای در کانادای کمی بعد از جنگ جهانی دوم می گذرند و معمولا هم زندگی زنان و دختران دست مایه اصلی آثار مونروست که به نظرم همین به پیوستگی حس کتاب و تداوم تاثیرش روی خواننده کمک می کنه و یه جورایی مانع از شلختگی و ناپیوستگی ذهنی میشه که شاید بعضی هامون با مجموعه داستان های کوتاه حس کنیم
مونرو ساده می نویسه انگار که هیچ قصدی جز روایت کردن قصه نداره. نه میخواد معروف بشه. نه قصد خودنمایی داره و نه هدف پرفروش شدن یا برنده شدن جایزه ای در سر داره . مونرو از عادی ترین زندگی ها - زندگی ای که گاها به زندگی شخصی خودمون پهلو میزنه- و از معمولی ترین آدم ها - آدم هایی که شاید انتظار ملاقاتشون رو تو ادبیات نداریم - داستان هایی خلق می کنه که اثرش به این زودی ها ناپدید نمیشه حتی ته نشین وجودمون میشه
ویکی پدیا : "ویژگی اصلی نثر مونرو تأکید او بر محل وقوع داستان و شخصیتهای زن پیچیده هستند. آثار او اغلب با آثار بزرگان ادبیات مقایسه شده و گفته میشود در آثار او، مثل آثار چخوف خط داستانی درجه دوم اهمیت را دارد و تقریباً اتفاق خاصی در داستانها رخ نمیدهد و اغلب تلنگری موجب دگرگونی زندگی شخصیتها میشود " . زنان داستان های مونرو شخصیت پیچیده تری در مقایسه با مردان دارند و شاید به خاطر پرداخت بیشتر به اونهاست که تم زنانه در داستان های غالبه
فرقی نمی کنه مونرو روایتگر درون کی باشه. یه کودک ، یه فارغ التحصیل جوان جویای کار، یه سرباز تازه از جنگ برگشته ، یه زن خانه دار ناراضی از زندگی و یا حتی خودش ( در چهار داستان پایانی) .... مونرو این کار رو با استادی تمام انجام میده . داستان ها رو با همه سادگیشون سر کشیدم. برشی از زندگی روزمره که در لحظه ای حتی شاید گاها نامحسوس، اتفاقی رخ داده که خیلی چیزها رو تا ابد تغییر داده: مسیر زندگی ، باوری یا احساسی رو . من این روزمرگی ها، این عادی و معمولی بودن ها ، این باورپذیری ، این غلو نکردن ها ، این سفر به درون آدم های داستان و این ریزبینی ها رو می پسندم. این هاست که مونرو رو برای من دوست داشتنی می کنه. همین که ساده میاد آدمی غیرخاص رو انتخاب می کنه و برهه ای از زندگیش رو برای من تعریف می کنه که در اون زمان خیلی چیز ها ناخواسته تغییر کرد و در پایان داستان، ناخودآگاهانه من هم روی زندگی ریز میشم و میگم: ببین! به همین سادگی ...همین اتفاقات ریز نامرئی خیلی چیزها رو شکل دادند و عوض کردند. مجبورم می کنه دقیق شم روی رفتار و افکار خودم و آدم های اطرافم... که یادم بیاد آدم ها چه راحت هم رو نادیده می گیرند... به احساسات هم بی توجهی می کنند... همدیگه رو به بازی می گیرند
خوبی مونرو به همینه..که از روزمرگی های همگانی شاهکار خلق می کنه....که آیینه ای ازهر روزه های خود ماست....خوبی مونرو به اینه که خود ماییم که داریم داستان هاشو تو واقعیت بازی می کنیم ...more