تا الان كه اين ريويو را مي نويسم تنها فرصت خواندن چند داستان كوتاه از موراكامي نصيبم شده و بايد بگم همگي بدون استثنا حس مشتركي رو در من ايجاد كردند. تتا الان كه اين ريويو را مي نويسم تنها فرصت خواندن چند داستان كوتاه از موراكامي نصيبم شده و بايد بگم همگي بدون استثنا حس مشتركي رو در من ايجاد كردند. تنهايي بشري قهرمان داستان هاي موراكامي هميشه تنها هستند حتي اگر با كلي آدم، دوست، رفيق و همكار احاطه شده باشند هميشه جايي در درونشون هست كه تنهايي رو فرياد ميزنه تفاوت اين مجموعه داستان كوتاه با بقيه مجموعه هاي داستاني موراكامي در بررسي اثر اتفاقي واحد (زلزله ي بزرگ شهر كوبه ) روي زندگي چند نفر در چند داستان جداگانه است. براي من كه با داستان كوتاه ازتباط زيادي پیدا نمي كنم، اين مجموعه هم شاهكار و به ياد ماندني نبود اما خوندنش خالي از لطف نيست...more
پرده جهنم اولین انتخاب تصادفیم از قفسه ی ژاپن بود وقتی تحت تاثیر تعریف و تمجیدهای یک دوست اینستاگرامی قصد کردم ادبیات زاپن رو هم تجربه کنم. این کتاب مپرده جهنم اولین انتخاب تصادفیم از قفسه ی ژاپن بود وقتی تحت تاثیر تعریف و تمجیدهای یک دوست اینستاگرامی قصد کردم ادبیات زاپن رو هم تجربه کنم. این کتاب مجموعه یک داستان بلند "کاپا" و سه داستان کوتاه "پرده جهنم " ، "تارعنکبوت" و "دماغ " بود که به سلیقه ی مترجم کنار هم قرار داده شدند
کاپا داستان کوهنوردی ژاپنیه که روزی اتفاقی وارد دنیای کاپاها میشه . علی رغم تصور اولیه م از نارضایتی، ناراحتی ، کنار نیومدن با شرایط جدید و در نتیجه تلاش برای فرار از این دنیای غریب ، کوهنورد به زندگی عادیش ادامه میده و با کلی از کاپاها (موجوداتی افسانه ای در ژاپن) روابط دوستانه برقرار می کنه و این روابط خیلی جاها به مقایسه زندگی انسانی تحت قوانین ژاپنی و زندگی یک کاپا تحت قانون کاپایی و نقد قوانین حاکم بر زندگی انسانی منجر میشه. هرچند اضطراب ناشی از گیر افتادن کوهنورد در دنیایی ناشناخته با پیش روی داستان و کسب اطمینان از بی آزاری کاپاها در طول داستان کمتر میشه ولی به نظرم هراسی خفیف اما پنهان تا انتهای داستان بر اون حاکمه
سه داستان کوتاه دیگه بیشتر تلاش برای انتقال پیامی حکیمانه داشتند که در این بین "پرده جهنم" با فضاسازی عالی و هراسناکش و با توجه به طولانی تر بودنش بیشتر ذهن رو درگیر خودش می کنه. پرده جهنم از انجا که مربوط به درگیری های ذهنی یک نقاش حین خلق یک تابلو و اثرات نفس گیر و شیطانی اون تابلو روی زندگی واقعیهبرای من یادآور داستان "پرتره " ی گوگول بود
کتاب خیلی مهم تر و پیچیده تر و فلسفی تر از چیزی بود که انتظار داشتم و با این وجود ساده ترین حقیقتی رو که محض یادآوری محکم کوبوند تو صورتم این بود که آد کتاب خیلی مهم تر و پیچیده تر و فلسفی تر از چیزی بود که انتظار داشتم و با این وجود ساده ترین حقیقتی رو که محض یادآوری محکم کوبوند تو صورتم این بود که آدما اگه بعد از تلاش برای فرار از بدبختی هاشون به نتیجه ای نرسیدند و دق مرگ هم نشدند بدون شک آروم و آهسته با بدبختی هاشون دوست میشن،بهش خو میگیرن و این قدر عادت میکنند که دیگه دلشون نمیخواد چیزی تغییر کنه
اگه تو شرایط روحی مناسبی نیستین از خوندن کتاب صرفنظر کنین...more
خسته کننده و مزخرف بدون هر گونه ناخالصی ادامه ای که موراکامی برای زندگی گریگور سمسای "مسخ" نوشته ی فرانتس کافکا انتخاب کرده خسته کننده و مزخرف بدون هر گونه ناخالصی ادامه ای که موراکامی برای زندگی گریگور سمسای "مسخ" نوشته ی فرانتس کافکا انتخاب کرده ...more
در عرض یک دقیقه می توانی از چیزی کاملا شیفته و از خودبیخود شوی چنان که حاضری همه چیز خودت را فدایش کنی اما بعد وقتی کمی زمان می گذرد یا چشم انداز ، کمدر عرض یک دقیقه می توانی از چیزی کاملا شیفته و از خودبیخود شوی چنان که حاضری همه چیز خودت را فدایش کنی اما بعد وقتی کمی زمان می گذرد یا چشم انداز ، کمی تغییر میکند ناگهان جا میخوری از اینکه شدت و گیراییش محو می شود.دنبال چه بودم؟ تعجب می کنی ....
از موراکامی تا به امروز غیر از همین داستان کوتاه چیزی نخواندم.داستان کوتاهی که به خواندنش می ارزید. داستانی که به این راحتی ها از خاطرتان پاک نمیشود و می ماند
هابارا مردیست که به دلایل نامعلوم توانایی خارج شدن از منزل را ندارد و زن قصه هفته ای دو بار به اموراتش رسیدگی می کند و هابارا اسم مستعار شهرزاد را برایش انتخاب کرده.زن، بعد از هر نوبت عشقبازیشان برای مرد داستان تعریف میکند. همیشه در نقطهای حساس ،داستان را قطع میکند و او را تا دفعهی بعدی که میآید منتظر نگه می دارد. موراکامی هم بهنحوی همین کار را با ما میکند.این داستان را بدون اینکه بگذارد ما بقیهی داستان او را بشنویم تمام میکند.
در «هزارویک شب»، شهرزاد جان خود را با قصه گفتن نجات میدهد. اینجا، گویا هابارا است که با قصه های شهرزاد حتی اگر شده لحظه ای از واقعیت زندگیش کنده میشود ،نجات می یابد و ذهنش به سمتی آرام تر راهی میشود
شهرزاد مثل یک چیستان است؛ فکرهایی که در سرش دارد و هدفی که دنبال میکند. او دارد به هابارا یک جور پیغام میفرستد. سعی میکند آن پیغام را هم از طریق داستانهایی که تعریف میکند و هم از طریق بدنش به او برساند.
تم شرقی داستان که با استناد به شخصیت شهرزاد قصه گو تقویت میشد را هم پسندیدم...more