اول از همه باید اعتراف کنم که این کتاب رو صرفا به خاطر اسم جالب و وسوسه کننده ش خوندم:دی
و چه کتاب محشری بود و چه قدر به همین زودی دوست دارم دوباره بخون اول از همه باید اعتراف کنم که این کتاب رو صرفا به خاطر اسم جالب و وسوسه کننده ش خوندم:دی
و چه کتاب محشری بود و چه قدر به همین زودی دوست دارم دوباره بخونمش یک عاشقانه ی نه چندان آرام با چاشنی قسمتی از تاریخ معاصر ....
Merged review:
اول از همه باید اعتراف کنم که این کتاب رو صرفا به خاطر اسم جالب و وسوسه کننده ش خوندم:دی
و چه کتاب محشری بود و چه قدر به همین زودی دوست دارم دوباره بخونمش یک عاشقانه ی نه چندان آرام با چاشنی قسمتی از تاریخ معاصر .......more
کتاب خیلی خیلی خیلی خوبیه و برای همه علاقمندان به خوندن اتوبیوگرافی ها و یا تاریخ معاصر ایران یه انتخاب عالی می تونه باشه عبدالحسین میرزا فرمانفرما کهکتاب خیلی خیلی خیلی خوبیه و برای همه علاقمندان به خوندن اتوبیوگرافی ها و یا تاریخ معاصر ایران یه انتخاب عالی می تونه باشه عبدالحسین میرزا فرمانفرما که خودش صرفنظر از پست های ریز و درشتی که تو دوره قاجار عهده دار بود صدراعظم ایران در زمان احمد شاه بود که از نزدیک به هفت ازدواج خودش صاحب 24 پسر و 12 دختر شد .از این بین تعداد زیادیشون مدارج بالای تحصیلی رو طی و نقش های مهمی رو در ایران ایفا کردند
مریم فیروز موسس سازمان زنان حزب توده، فیروز میرزا نصرت الدوله وزیر رضا شاه، منوچهر مدیر فروش شرکت ملی نفت ایران و اولین سفیر ایران در ونزوئلا،عبدالعزیز معمار ورزشگاه آزادی و بنیانگذار نظام مهندسی جدید در ایران، محمدحسین فیروز وزیر جنگ محمدرضا شاه و در نهایت ستاره مادر مددکاری اجتماعی ایران - این کتاب هم زندگینامه او رو شامل میشه- فقط تعدادی از این جمع هستند.در ضمن دکتر مصدق پسر عمه ی خانم ستاره فرمانفرماییان هم بوده
کتاب فوق العاده شیرین و خواندنیست. میشه گفت دیدی متعادل و به دور از غرض ورزی به اوضاع سیاسی و اجتماعی دوره ای از تاریخ ایران که بهش می پردازه ،داره. با این کتاب از فضای اندرونی یک شازده قجری، سقوط قاجار، به قدرت رسیدن رضا شاه و اوضاع ایران در اون دوره و سپس وضعیت ایران در زمان محمد رضا شاه مطلع میشید. خانم فرمانفرماییان به تفصیل به رخدادهای مربوط به ملی کردن صنعت نفت ایران و کودتا و سقوط دولت مصدق از دید خودش اشاره میکنه. حال و هوای قبل و بعد انقلاب ایران رو هم به خوبی در این کتاب بازتاب میده.
دو کار این زن مسحورم کرد: یکیش اصرار به ادامه تحصیل در امریکا بود که به دلیل تقارنش با جنگ جهانی دوم و خطرات راه، برای دختری تنها و از جامعه ای سنتی این مسیر به شدت سخت طی شد . دومیش هم تلاش و پافشاریش برای ایجاد رشته مددکاری اجتماعی در ایران و تغییر و تحول اساسی در این مسیر بود....more
کتاب "طرز فکر" نوشته دکتر کارول دوک درباره دو نوع طرز فکر صحبت میکنه:
یکی ذهنیت ثابت، که توش آدمها فکر میکنن تواناییهاشون تغییرناپذیره، مثلاً "من تکتاب "طرز فکر" نوشته دکتر کارول دوک درباره دو نوع طرز فکر صحبت میکنه:
یکی ذهنیت ثابت، که توش آدمها فکر میکنن تواناییهاشون تغییرناپذیره، مثلاً "من تو این کار خوب نیستم" یا "من باهوش به دنیا اومدم". این طرز فکر باعث میشه از چالشها فرار کنن، از شکست بترسن و پیشرفت زیادی نکنن.
و دیگری ذهنیت رشد هست که میگه با تلاش و یادگیری میشه مهارتها رو بهتر کرد. در این طرز تفکر، افراد معتقدند که تواناییها و مهارتهاشون با تلاش، یادگیری و پشتکار قابل بهبوده. این دسته از افراد، چالشها رو فرصتی برای یادگیری میبینن، از شکست بهعنوان بخشی از فرآیند رشد استقبال میکنن و معمولاً در مسیر پیشرفت موفقترند.
دوک میگه این دو طرز فکر روی زندگی ما، مثل تحصیل، شغل یا حتی روابط، تأثیر زیادی داره. هدفش اینه که یاد بده چطور ذهنیت رشد داشته باشیم و خودمون رو از محدودیتهای ذهنیت ثابت خلاص کنیم.
به نظر من یکی از مشکلات اصلی کتاب، تکرار بیش از حد همون ایدهی طرز فکر ثابت و رشد است. مثلاً من به عنوان کسی که خودم طرز فکر ثابت دارم، انتظار داشتم بعد از آشنایی با این دو مدل طرز فکر، بتونم بفهمم چطور میتونم ذهنیت رشد رو تو خودم تقویت کنم. ولی متاسفانه کتاب به این سوال جوابی نمیده. چون به هر حال طرز فکر نتیجه عوامل مختلفی از گذشتهس و تغییرش به این سرعت امکانپذیر نیست. این تغییر نیاز به تکنیکها و راهکارهای مشخص داره.
در عوض، نویسنده هر فصل رو به صورت جداگانه توضیح میده که این طرز فکر چطور روی موفقیت ورزشکارها، روابط افراد، تحصیل و حتی کارشون تأثیر داشته. اما این توضیحات به گونهای هست که انگار تمام عوامل دیگهای که باعث موفقیت میشن نادیده گرفته شدن. این باعث میشه که این داستانها بیاعتبار بشن و این ایده اصلاً به چشم نمیاد که عملی باشه.
حالا مشکل اینجاست که دوک شاید زیادی عاشق ایده خودش شده و تو کتابش سعی کرده همه موفقیتها و شکستها رو به این نظریه ربط بده. انگار هر موفقیتی از ذهنیت رشد بوده و هر شکستی هم تقصیر ذهنیت ثابته! البته که کتاب مفاهیم ارزشمندی داره اما نباید فکر کنیم این مفهوم یه راهحل جادوییه که همه مشکلات رو حل میکنه. ...more
واقعن نمایشنامه ی بی همتایی بود.زبان استفاده شده که ترکیبی از ادبیات کهن و امروزیست،بسیار یکدست و جذاب در اومده طوری که انگار خواننده رو جادو میکنه. مواقعن نمایشنامه ی بی همتایی بود.زبان استفاده شده که ترکیبی از ادبیات کهن و امروزیست،بسیار یکدست و جذاب در اومده طوری که انگار خواننده رو جادو میکنه. موضوع داستان هم فوق العاده جذابه و با توجه به زمان وقوع داستان-پایان حکومت ساسانی با حمله اعراب به ایران و آغاز حکومتی جدید- و مطابقتش با زمان نگارش نمایشنامه-انقلاب ایران که بعدها در سال 58 هم اجرا شد- میشه رگه های سیاسی داستان یعنی بررسی سلسله قدرت در نظام شاه و مردم رو به خوبی در این نمایش یافت داستان پر از گره های داستانیه که تا باز میشن گره دیگری پیدا میشه.در واقع نمایش مدام به نقطه اوج میرسه فرود پیدا میکنه و دوباره اوج میگیره و این روند تا پایان ادامه پیدا میکنه.حتی با وضعیتی نه کاملن مشخص به اتمام میرسه. بدون شک بیضایی،ادبیات نمایشی این مملکت رو یه تغییر و تحول اساسی داده خوندن این نمایشنامه رو نباید از دست داد گیرایی،استحکام متن،یگانگی زبان و تلفیق اسطوره ها و تاریخ در این نمایشنامه چیزیست که به راحتی نمیشه ازش گذشت
Merged review:
واقعن نمایشنامه ی بی همتایی بود.زبان استفاده شده که ترکیبی از ادبیات کهن و امروزیست،بسیار یکدست و جذاب در اومده طوری که انگار خواننده رو جادو میکنه. موضوع داستان هم فوق العاده جذابه و با توجه به زمان وقوع داستان-پایان حکومت ساسانی با حمله اعراب به ایران و آغاز حکومتی جدید- و مطابقتش با زمان نگارش نمایشنامه-انقلاب ایران که بعدها در سال 58 هم اجرا شد- میشه رگه های سیاسی داستان یعنی بررسی سلسله قدرت در نظام شاه و مردم رو به خوبی در این نمایش یافت داستان پر از گره های داستانیه که تا باز میشن گره دیگری پیدا میشه.در واقع نمایش مدام به نقطه اوج میرسه فرود پیدا میکنه و دوباره اوج میگیره و این روند تا پایان ادامه پیدا میکنه.حتی با وضعیتی نه کاملن مشخص به اتمام میرسه. بدون شک بیضایی،ادبیات نمایشی این مملکت رو یه تغییر و تحول اساسی داده خوندن این نمایشنامه رو نباید از دست داد گیرایی،استحکام متن،یگانگی زبان و تلفیق اسطوره ها و تاریخ در این نمایشنامه چیزیست که به راحتی نمیشه ازش گذشت...more
هرچند گفته شده که هربار اجرای این نمایشنامه ی بیضایی کنسل شده و سیاسی ترین نمایشنامه ی ایشون محسوب میشه ولی من فرم نمادین و رو بودن مضامین رو زیاد دوس هرچند گفته شده که هربار اجرای این نمایشنامه ی بیضایی کنسل شده و سیاسی ترین نمایشنامه ی ایشون محسوب میشه ولی من فرم نمادین و رو بودن مضامین رو زیاد دوست نداشتم.کار عالی بود ولی به شخصه میزان سیاسی بودن نمایشنامه ای مثل مرگ یزدگرد رو به این اثر ترجیح میدم چرا که گونه ای از پنهان بودن مضامین و در لفافه سخن گفتن رو در خودش داشت به هر حال این اثر هم بسیار بسبار درخور توجه و دارای ساختاری به شدت نمادینه.چهار شخصیت سبز و سرخ و زرد وسیاه که هر بک نماد گروه خاصی از اقشار جامعه اند
سبز سمبل دانشمندان و مذهبیونیست که همیشه پشت نقابی از علم و دین پنهان اند و بیشتر برخلاف ادعاشون به دنبال حرف هستند تا عمل
سرخ نماد جامعه ی بازاری و کسبه است.افرادی نان به نرخ روز خور و پیرو سود و منفعت شخصی
زردها سمبل روشنفکرهای جامعه اند.تنها گروهی که قدرت فکر و تجزیه و تحلیل داره.به دنبال مبارزه است. عصیان و نابودی سرلوحه ی کارهاشه ولی به زعم بیضایی پیشنهاد و جایگزینی برای بعد از نابودی در چنته نداره و حتی وجودش برای مملکت مضره-چرا که زرد بود که اصلن از ابتدا پیشنهاد ساخت مترسک رو مطرح کرد و عامل بدبختی ها شد
در پایان سیاه ،سمبل توده مردم و طبقه ی کارگره. در انتها فقط اوست که صندوق خودش رو از بین می بره واز طرف سایرین علی رغم عهد و پیمانشون تنها گذاشته میشه و بالاجبار با خشم مترسک روبه رو میشه
Merged review:
هرچند گفته شده که هربار اجرای این نمایشنامه ی بیضایی کنسل شده و سیاسی ترین نمایشنامه ی ایشون محسوب میشه ولی من فرم نمادین و رو بودن مضامین رو زیاد دوست نداشتم.کار عالی بود ولی به شخصه میزان سیاسی بودن نمایشنامه ای مثل مرگ یزدگرد رو به این اثر ترجیح میدم چرا که گونه ای از پنهان بودن مضامین و در لفافه سخن گفتن رو در خودش داشت به هر حال این اثر هم بسیار بسبار درخور توجه و دارای ساختاری به شدت نمادینه.چهار شخصیت سبز و سرخ و زرد وسیاه که هر بک نماد گروه خاصی از اقشار جامعه اند
سبز سمبل دانشمندان و مذهبیونیست که همیشه پشت نقابی از علم و دین پنهان اند و بیشتر برخلاف ادعاشون به دنبال حرف هستند تا عمل
سرخ نماد جامعه ی بازاری و کسبه است.افرادی نان به نرخ روز خور و پیرو سود و منفعت شخصی
زردها سمبل روشنفکرهای جامعه اند.تنها گروهی که قدرت فکر و تجزیه و تحلیل داره.به دنبال مبارزه است. عصیان و نابودی سرلوحه ی کارهاشه ولی به زعم بیضایی پیشنهاد و جایگزینی برای بعد از نابودی در چنته نداره و حتی وجودش برای مملکت مضره-چرا که زرد بود که اصلن از ابتدا پیشنهاد ساخت مترسک رو مطرح کرد و عامل بدبختی ها شد
در پایان سیاه ،سمبل توده مردم و طبقه ی کارگره. در انتها فقط اوست که صندوق خودش رو از بین می بره واز طرف سایرین علی رغم عهد و پیمانشون تنها گذاشته میشه و بالاجبار با خشم مترسک روبه رو میشه...more
آیا تا به حال با خود گفته اید آن کسی نشدم که همیشه آرزویش را داشتم؟ تا به حال حس کرده اید بر روزهای زندگیتان رنگ روزمرگی و نارضایتی نشسته است؟ از خود آیا تا به حال با خود گفته اید آن کسی نشدم که همیشه آرزویش را داشتم؟ تا به حال حس کرده اید بر روزهای زندگیتان رنگ روزمرگی و نارضایتی نشسته است؟ از خود پرسیده اید چرا حس تنهایی می کنم در حالی که همه زندگیم با خانواده و دوستانم پر شده؟ آیا تا به حال حسرت خورده اید که هرگز در تصمیماتتان، خودتان در اولویت نبودید و همواره اطرافیانتان مهم بودنده اند؟
شما در این احساسات تنها نیستید. “کلاریس″ قصه هم اولین و آخرین زنی نیست که این اندیشه ها از ذهنش می گذرد. با “چراغ ها را من خاموش می کنم” سفری خواهید داشت به درون کلاریس (همسری قانع و فداکار، مادری نگران، دختری مطیع و شنوا، خواهری صبور و مهربان و دوست وهمسایه ای بی همتا) تا زندگی نه فقط او، که همه زنان و مادران این سرزمین را به تماشا بنشینید
“کلاریس″ قهرمان داستان و زنی خانه دار است که زندگی روزمره خود را روایت می کند. او ساکن یکی از شهرک های مسکونی شرکت نفت آبادان در دهه ۵۰ است. همه اشخاص داستان از اقلیت ارمنی هستند که به واسطه ارمنی تبار بودن نویسنده ی کتاب، فضا بسیار ملموس به خواننده منتقل می شود. کلاریس که با همسر، فرزندان، مادر، خواهر، دوستان و همسایگانش احاطه شده به سختی فرصتی برای خلوت با خود می یابد و با این وجود “تنها”ست. کلاریس با خود فکر می کند که هرگز آن کسی نشد که همواره آرزویش را داشت. کلاریس فکر می کند لابه لای نقش های همسری، مادری، فرزندی، خواهری و دوستی گم شده است. او حس می کند داستانش بین داستان همه شخصیت های دیگر داستان به دست فراموشی سپرده شده. کلاریس خسته است از فداکاری و گذشت برای رفاه حال اطرافیانش. دلزده است از گوش شنوا بودن برای نگرانی ها و دلواپسی های سایرین و ناراحت است از اهمیت دادن به همه و مهم نبودن برای هیچ کس٫ او دوست داشت کار بزرگی با روزهایش، با زندگیش برای خودش می کرد. دوست داشت کسی از او بپرسد خب حالا تو بگو. تو چه دوست داری؟ تو چه می گویی؟ گاهی دوست داشت خودخواه بودن را بلد بود
و این جاست که با ورود امیل سیمونیان (بیوه مرد همسایه جدید) فرصتی پیش می آید تا کلاریس خود را محک بزند. امیل مردی آرام، صبور، دوست داشتنی و اهل فرهنگ است. به کلاریس به عنوان یک زن، یک انسان احترام می گذارد. حواسش به او هست. متوجه اوست. هر آنچه که سایرین در برخورد با کلاریس ندارند او دارد. امیل می تواند کلاریس را یاد علایقش بیاندازد. حالا این گوی و این میدان! فرصت برای کلاریس مهیاست تا خود را در نبرد ذهنی بین تعهد به خانواده و زندگی متفاوت بسنجد
اما هنر پیرزاد کجاست؟ در این که روزمرگی های زنانه را از زبانش می شنویم ولی هرگز حس نمی کنیم امروز تکرار دیروز است. هرچند تغییر چندانی هم بین امروز و دیروز این زن نیست اما حوصله مان سر نمی رود. ممکن نیست با زن قصه همذات پنداری نکنیم و نگران آینده اش نباشیم. کلاریس می خواهد چه کند؟ رفتارش را تغییر خواهد داد؟ نگاهش را عوض خواهد کرد؟ می سوزد و می سازد؟ چرا کلاریس برای ما مهم است؟ چرا این کتاب را باید خواند؟ شاید چون کلاریس نام همه ی زنان این سرزمین است
آیا تا به حال با خود گفته اید آن کسی نشدم که همیشه آرزویش را داشتم؟ تا به حال حس کرده اید بر روزهای زندگیتان رنگ روزمرگی و نارضایتی نشسته است؟ از خود پرسیده اید چرا حس تنهایی می کنم در حالی که همه زندگیم با خانواده و دوستانم پر شده؟ آیا تا به حال حسرت خورده اید که هرگز در تصمیماتتان، خودتان در اولویت نبودید و همواره اطرافیانتان مهم بودنده اند؟
شما در این احساسات تنها نیستید. “کلاریس″ قصه هم اولین و آخرین زنی نیست که این اندیشه ها از ذهنش می گذرد. با “چراغ ها را من خاموش می کنم” سفری خواهید داشت به درون کلاریس (همسری قانع و فداکار، مادری نگران، دختری مطیع و شنوا، خواهری صبور و مهربان و دوست وهمسایه ای بی همتا) تا زندگی نه فقط او، که همه زنان و مادران این سرزمین را به تماشا بنشینید
“کلاریس″ قهرمان داستان و زنی خانه دار است که زندگی روزمره خود را روایت می کند. او ساکن یکی از شهرک های مسکونی شرکت نفت آبادان در دهه ۵۰ است. همه اشخاص داستان از اقلیت ارمنی هستند که به واسطه ارمنی تبار بودن نویسنده ی کتاب، فضا بسیار ملموس به خواننده منتقل می شود. کلاریس که با همسر، فرزندان، مادر، خواهر، دوستان و همسایگانش احاطه شده به سختی فرصتی برای خلوت با خود می یابد و با این وجود “تنها”ست. کلاریس با خود فکر می کند که هرگز آن کسی نشد که همواره آرزویش را داشت. کلاریس فکر می کند لابه لای نقش های همسری، مادری، فرزندی، خواهری و دوستی گم شده است. او حس می کند داستانش بین داستان همه شخصیت های دیگر داستان به دست فراموشی سپرده شده. کلاریس خسته است از فداکاری و گذشت برای رفاه حال اطرافیانش. دلزده است از گوش شنوا بودن برای نگرانی ها و دلواپسی های سایرین و ناراحت است از اهمیت دادن به همه و مهم نبودن برای هیچ کس٫ او دوست داشت کار بزرگی با روزهایش، با زندگیش برای خودش می کرد. دوست داشت کسی از او بپرسد خب حالا تو بگو. تو چه دوست داری؟ تو چه می گویی؟ گاهی دوست داشت خودخواه بودن را بلد بود
و این جاست که با ورود امیل سیمونیان (بیوه مرد همسایه جدید) فرصتی پیش می آید تا کلاریس خود را محک بزند. امیل مردی آرام، صبور، دوست داشتنی و اهل فرهنگ است. به کلاریس به عنوان یک زن، یک انسان احترام می گذارد. حواسش به او هست. متوجه اوست. هر آنچه که سایرین در برخورد با کلاریس ندارند او دارد. امیل می تواند کلاریس را یاد علایقش بیاندازد. حالا این گوی و این میدان! فرصت برای کلاریس مهیاست تا خود را در نبرد ذهنی بین تعهد به خانواده و زندگی متفاوت بسنجد
اما هنر پیرزاد کجاست؟ در این که روزمرگی های زنانه را از زبانش می شنویم ولی هرگز حس نمی کنیم امروز تکرار دیروز است. هرچند تغییر چندانی هم بین امروز و دیروز این زن نیست اما حوصله مان سر نمی رود. ممکن نیست با زن قصه همذات پنداری نکنیم و نگران آینده اش نباشیم. کلاریس می خواهد چه کند؟ رفتارش را تغییر خواهد داد؟ نگاهش را عوض خواهد کرد؟ می سوزد و می سازد؟ چرا کلاریس برای ما مهم است؟ چرا این کتاب را باید خواند؟ شاید چون کلاریس نام همه ی زنان این سرزمین است