"آدم بدی نیستم. قربان، گرچه انصافا برای بد بودن بهانه کم ندارم. همه لخت دنیا می آییم. با این حال بزرگ که شدیم، سرنوشت طوری شکلمان میدهد که انگار از مو "آدم بدی نیستم. قربان، گرچه انصافا برای بد بودن بهانه کم ندارم. همه لخت دنیا می آییم. با این حال بزرگ که شدیم، سرنوشت طوری شکلمان میدهد که انگار از مومیم. بعد همه ی ما را روی راه های گوناگون به طرف یک مقصد واحد – مرگ – روانه میکند. بعضی ها دستور دارند از راه های گلکاری شده بگذرند، از بعضی هم خواسته میشود روی جاده های پر از تیغ و خار راه بروند. گروه اول با ارامش به اطراف نگاه میکنند، و در میان عطر شادی شان لبخند میزنند، لبخند آدمهای بی گناه، در حالی که گروه دوم در زیر آفتاب سوزان دشت به خود میپیچند و ابروهاشان مثل آدم بدعنق به هم گره میخورد. بین آرایش تن با سرخاب و ادوکلن، و آرایش خالکوبی که هرگز پاک نمیشود تفاوت از زمین تا آسمان است..."
این پاراگراف آغازین خاطرات پاسکوآل بود. مردی که به جرم قتل محبوس و در انتظار اجرای حکم اعدامشه و تصمیم گرفته تا روزهای باقی مانده عمرش رو به ثبت خاطرات، اعترافات و احساساتش بپردازه... یا این که این طور از عذاب خودش کم می کنه و یا قصد رسوندن سایرین رو به رستگاری داره . از همین پاراگراف بود که میخکوب شدم و تا پایان چشم از این کتاب نه چندان بلند برنداشتم. داستان هیچ پیچیدگی خاصی نداره و علی رغم تیرگی هاش بسیار سریع پیش میره و دوست داشتنیه
و درست صفحه ی آخر جایی که صحنه قتل مادر تصویر میشه به اندازه پاراگراف اول نفس گیر بود...هر چند اعتراف می کنم که بعد از این صفحه هم به دنبال ادامه ای بر داستان بودم چون راز قتل دون خسوس گونزالس که دوآرته خاطرات خودش رو بهش تقدیم کرده بود هنوز هم برام مجهول بود
درست از همین تقدیم نامه بود که فهمیدم پاسکوال یک قاتله و دون خسوس مقتول و طبیعی بود که فکر کنم داستان قراره انگیزه ی قاتل رو از این قتل برام باز کنه ولی داستان اعتراف نامه دوارته بود از قتل سگ و اسب و شازده و همسایه و مادر و دریغ از کمترین توضیحی - بدون شک عامدانه- راجع به قتل دون خسوس
پاسکوآل شاید ناخواسته سوالاتی رو در ذهن ایجاد می کنه. پاسکوآل آدم خوبیه یا بد؟ یک قهرمانه یا یک بزدل؟ تسلیم سرنوشته یا قطع کننده ی اون؟ میشه انسان ها رو تنها از روی عملکردشون و بی توجه به شرایطشون قضاوت کرد؟ قتل مادری که وظیفه مادریش رو به جا نمیاره چقد ناپسنده؟ یا کشتن مردی که به حریم خصوصیت تجاوز کرده؟ دنیا بدون اون ها مکان بهتری برای زندگی نیست؟
ولی پایان داستان خبری از روشنگری نیست...قرار نیست کسی به رستگاری برسه...زندگی پاسکوآل با بدبختی فقر و والدین ناسالم شروع میشه، سیاه بختی دست از سرش برنمیداره و تا پایان ادامه پیدا می کنه. اعدام سرنوشت مردی میشه که همه ی ترس ها و فشارهای روانی و ذهنی درونش فقط و فقط با خشونت - که چندان هم اگاهانه و کنترل شده نیست- آروم میشه
خانواده پاسکوآل دوآرته رو با بیگانه ی آلبر کامو هم تراز می دونند ولی من سوای شباهت درونمایه ی اگزیستانسیالیستی و سال انتشارشون-1942- پاسکوآل رو برخلاف قهرمان کامو، بی تفاوت نیافتم
سلا نویسنده ی اثر جز برترین های ادبیات اسپانیاست که برنده جایزه نوبل سال 1989 هم شده. ترجمه ی کتاب هم دلچسبه ولی به نظرم جذابیت متن انگلیسی بیشتر از فارسی خواهد بود
از برای زورقهای بادبانی سه ویل را معبری هست؛ بر آب غرناطه اما تنها آه است که پارو میکشد
درودباران غرناطه یکی میگرید یکی خون میفشاند
دریغا عشق که بر باد شد!
از برای زورقهای بادبانی سه ویل را معبری هست؛ بر آب غرناطه اما تنها آه است که پارو میکشد
دریغا عشق که شد و باز نیامد
حتی اگه مثل من، اون قدر که باید از شعر نو بخصوص از نوع ترجمه شده ش سر در نمیارید ولی این رو بشنوید که صدا و دکلمه ی شاملو فوق العاده و آرامش بخشه ...more
با توجه به شکست اولین تلاشم برای فوئنتس خوانی با کتاب "پوست انداختن" می تونم "آئورا" رو اولین تجربه کارلوس فوئنتس خوانیم ، نویسنده مشهور آمریکای لاتینبا توجه به شکست اولین تلاشم برای فوئنتس خوانی با کتاب "پوست انداختن" می تونم "آئورا" رو اولین تجربه کارلوس فوئنتس خوانیم ، نویسنده مشهور آمریکای لاتین به حساب بیارم. آئورا داستانیست خوشخوان (برخلاف نثر معمول فوئنتس) با حجم بسیار کم ولی کیفیت و کشش فوق العاده زیاد
خواننده هم همراه با فیلیپه برای قبول کار "بازنویسی خاطرات یک ژنرال" وارد منزل قدیمی و تاریک بیوه پیر ژنرال میشه (بخصوص که برای روایت داستان از دوم شخص مفرد استفاده شده) و بعد از دیدن آئورا برادرزاده پیرزن ،تنها چیزی که ادامه ی سکونتش رو براش ممکن میکنه عشق به آئورای زیباست. با هر چه جلوتر رفتن فیلیپه در خوندن خاطرات ،شباهت های این دو شخصیت زن داستان بیشتر نمایان میشه... انگار که آئورا جوانی کورنتسو و کورنتسو پیری آئوراست... پیری کورنتسو و جوانی آئورا چنان در تاریکی منزل و ذهن فیلیپه محو میشه که در نهایت گویی که یکی شده باشند تشخیصشون از هم ناممکن میشه.همین مشخصه ها داستان رو جزو ادبیات سورئال قرار میده...more
یرما سرگذشت زن جوان روستایی است که خواهان آفرینش است. آفرینشی که هویت مادرانه اش را به ثبت برساند.او در این راه تلاشی درخور خود نشان می دهد.یرما در برا یرما سرگذشت زن جوان روستایی است که خواهان آفرینش است. آفرینشی که هویت مادرانه اش را به ثبت برساند.او در این راه تلاشی درخور خود نشان می دهد.یرما در برابر هر آنچه مانع آفرینش اوست می ایستد اما چون زنی است با امکانات بسته ی روستایی ، کاری از پیش نمی برد ، زیرا شوی او که بُعد دیگر آفرینش اوست ، پربار نیست.ازینرو یرما ناگزیر از گزینش است.یا باید پرباری را در دیگری بجوید ، که از دیدگاه خویش خیانت است ، یا آنکه راه دیگری را در پیش گیرد
مقدمه نمایشنامه یرما اثری دوست داشتنی و تفکربرانگیز از فدریکو گارسیا لورکای دوست داشتنی...more
انگار کتاب، مجموعه ای بود از ایده ها، اتفاقات و شخصیت های ناکامل...انگار که هنوز جای کار داشت و نباید تموم میشد
فضای مخوف دهکده خیلی خوب توصیف شده. مقا انگار کتاب، مجموعه ای بود از ایده ها، اتفاقات و شخصیت های ناکامل...انگار که هنوز جای کار داشت و نباید تموم میشد
فضای مخوف دهکده خیلی خوب توصیف شده. مقامات حکومت اصرار دارند که وضع فرق کرده و در مملکت دموکراسی برقرار شده ولی مردم مطمئنند که وضع مثل گذشتس.حتب با بازگشت اختناق و حکومت نظامی (برای دستگیری عاملان هجونامه ها) مردم به جای ترسیدن خوشحالند که از درست در امدن تحلیل و پیش بینی هاشون حس پیروزی در مقابل حکومت دارند.
مقامات شهر که سعی در داشتن ظاهری ابرومند دارند در نهایت مجبور میشوند برای برای برقراری امنیت از همان ها که گناهکار و جانی می نامیدند کمک بگیرند. در نهایت پس از سالها جنگ و سرکوب مخالفان به دو سال ارامش ظاهری میرند که چندان دوامی نداشت و دوباره مملکت همان میشود که در ابتدا بود
ولی پدر انجل داستان خیلی جالب بود...بیچاره خیلی برای رشد معنوی افراد دهکده تلاش میکرد مثلن این که زنانی که استین کوتاه می پوشیدند رو غسل تعمید نمی داد...از افراد به زور اعتراف می گرفت تا گناهاشون پاک شه و یا قبل از پخش یه فیلم تو سینما میزان غیر اخلاقی بودنش رو با تعداد ضربات ناقوس کلیسا به اطلاع عموم می رسوند و بعد روی یه صندلی تو مسیر سینما مینشست تا مچ افرادی که به سینما می رفتند رو بگیره