عالی بود. فوق العاده! از خوندنش لذت بردم. همین الان اتفاقی مطلع شدم که مترجم خوب کتاب ساعاتی قبل به رحمت ایزدی رفتهاند. خداوند روح ایشان را قرین رحمتعالی بود. فوق العاده! از خوندنش لذت بردم. همین الان اتفاقی مطلع شدم که مترجم خوب کتاب ساعاتی قبل به رحمت ایزدی رفتهاند. خداوند روح ایشان را قرین رحمت و آرامش خود قرار دهد. ******************************************************* تصور میکنم طعم و مزهی یک سیگار وقتی که آخرین سیگار باشد به مراتب بیشتر است. تمام سیگارها مسلما طعم و مزهی خود را دارند ولی ابدا شدت آنها به شدت طعم و مزهی آخرین سیگار نیست. مزهی آخرین سیگار بیشتر از این جهت است که شخص احساس میکند بالاخره به سست عنصری خود پایان داده است و آیندهای سرشار از سلامت و نیرو در انتظارش است. در حالی که سایر سیگارها اهمیت مخصوص به خودشان را دارا هستند و انسان با روشن کردن آنها آزاد بودن خود را اعلام میدارد. ولی آیندهای سرشار از سلامت و نیرو خیلی در دسترس نیست، البته امکان رسیدن به آن همیشه وجود دارد. ص18کتاب در این دنیا آنقدر مسائل گوناگون وجود داردکه نه تنها بهتر است که انسان به آنها بخندد بلکه حتما وظیفه دارد که این کار را بکند. ص52 کتاب تصور میکنم که همهی ما، چه در روح و چه در جسم خودمان، محلهای پنهانی و آسیب پذیری داریم که شرم و حیای ما نمیخواهد که چشم نامحرم به این محلها بیفتد. انسان به درستی نمیداند که این محلها در کجا قرار دارند ولی اطمینان دارد که وجود دارند. ص 97 کتاب انسان یک نگاه را بهتر از یک حرف به خاطر میسپارد؛ زیرا در تمام فرهنگ لغات جهان کلمهای به تنهایی وجود ندارد که قدرت برهنه کردن زنی را دارا باشد، در حالی که یک نگاه چنین قدرتی را دارا است. ص 253 کتاب اگر ما در یک نقطه از جهان خودمان را گرفتار و پابند کنیم، سرنوشتی جز پوسیدگی و انهدام نخواهیم داشت. باید جا به جا شد و در یک نقطه ساکن نبود. زندگی برای خود زهرهای کشندهای دارد که در مقابل آنها زهرهای دیگری هم وجود دارد که پادزهر آنها هستند. برای فرار از آثار کشنده اولیها چارهای جز چشیدن دومیها نیست. ص 342 کتاب ...more
کتاب عالی بود. لذت بردم. فقط چند نکته برای آنها که هنوز نخوانده اند: 1- در صورتی که به هرابال و کارهای او علاقه مند هستید به نظر من ابتدا دیگر آثار او کتاب عالی بود. لذت بردم. فقط چند نکته برای آنها که هنوز نخوانده اند: 1- در صورتی که به هرابال و کارهای او علاقه مند هستید به نظر من ابتدا دیگر آثار او را بخوانید و در آخر این کتاب را بخوانید. 2- متاسفانه کتاب تا حدود زیادی غلطهای چاپی و املایی داشت. 3- در مورد کیفیت ترجمه و سانسور شدن اطلاعی ندارم چون ترجمه انگلیسی را پیدا نکردم. *************************************************************************** خورشید فقط وقتی بیرون میآید که تو را به خاطر میآورم، حتی اگر آن روز بارانی باشد...ص31. روسها بسیار ارادتمند قطعات شورانگیز موسیقی شان هستند، شاعرانشان... یک بار بعد از اینکه مرا به مهمانی بزرگی برده بودند، در سکوت از شهر به حومه رفتیم و آنجا در میان تک و توک خانههای روی شیب تپه میزبانان روسی ام ناگهان کلاههای خزشان را از سر برداشتند و دو دستشان را در هم قلاب کردند، گفتم این چیست؟ و آنها با شور و حرارت گفتند که اینجا همان جایی بوده که زمانی پوشکین با سورتمه از آنجا عبور کرده است ص42 تنها هدف بودنم در این دنیا نوشتن تنهایی پر هیاهو بوده، همان تنهایی که سوزان سانتاگ در نیویورک گفت یکی از بیست کتابی بوده که تصویری از نوشتار این قرن را میسازند...ص85
هیچ وقت نمیشنوید ورزشکاری در حادثهای فجیع، حس بویاییاش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسانها بدهد، که البته این درس هم هیچ وقت نمیشنوید ورزشکاری در حادثهای فجیع، حس بویاییاش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسانها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آیندهمان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش. درس من؟ من آزادیام را از دست دادم و اسیر زندانی عجیب شدم. ص 9 کتاب امان از آدم و این اصولش! حتی در دوزخی بیقانون هم باید برای خود شرافت قایل شود، تمام تلاشش را میکند تا بین خودش و بقیهی موجودات فرق بگذارد. ص 11 کتاب همهی ما مذبوحانه تلاش میکنیم از گور اجدادمون فاصله بگیریم ولی صدای غمناک مردنشون توی گوشمون طنین میندازه و توی دهنمون طعم بزرگترین ظلمی رو که در حق خودشون روا داشتن حس میکنیم. شرم زندگیهای نزیسته شون، فقط انباشته شدن مداوم حسرتها و شکستها و شرمها یا زندگیهای نزیستهی خودمونه که دری رو به فهم گذشتگانمون باز میکنه. اگه به خاطر لغزش سرنوشت زندگی دلربایی نصیبمون بشه و از این موفقیت به اون موفقیت بپریم، هرگز نخواهیم تونست درکشون کنیم هرگز! صفحات 16-17 کتاب گذشته توموری بدخیم و لاعلاج است که تا زمان حال خود را میگسترد. ص 20 کتاب وقتی این همه تلاش میکنی یک نفر را فراموش کنی، خود این تلاش تبدیل به خاطره میشود. بعد باید فراموش کردن را فراموش کنی و خود این هم در خاطره میماند. صفحات 23-24 کتاب وقتی مردم فکر میکنند چند روز بیشتر به پایان عمرت نمانده با تو مهربان میشوند. فقط موقعی که در زندگی پیشرفت میکنی به تو چنگ و دندان نشان میدهند. ص 32 کتاب نمیتوانی از پای خودت فرار کنی، خصوصا از پایی که وزن رویاهای بر باد رفته را بر خود حمل میکند. ص 58 کتاب چرا تکامل کاری با بدن انسان کرده که نتواند غمش را پنهان کند؟ آیا برای بقای گونهی ما حیاتی بوده نتوانیم مالیخولیایمان را پنهان کنیم؟ چرا؟ فایدهی تکاملیِ گریستن چیست؟ برانگیختن همدلی؟ آیا تکامل گرایشی ماکیاولیستی دارد؟ بعد از گریهای شدید به آدم حس کرختی و خستگی و بعضی وقتها هم خجالت دست میدهد، خصوصا اگر اشکها بعد از تماشای تبلیغ تلویزیونی چای کیسهای سرازیر شده باشند! آیا این نقشهی تکامل برای خوار کردن ماست؟ تحقیر ما؟ ص 80 کتاب شاید تو زندگی را به تنهایی تجربه میکنی، میتوانی هر چقدر دوست داری به یک آدم دیگر نزدیک شوی، ولی همیشه بخشی از خودت و وجودت هست که غیرقابل ارتباط است، تنها میمیری، تجربه مختص خودت است، شاید چندتا تماشاگر داشته باشی که دوستت داشته باشند، ولی انزوایت از تولد تا مرگ رسوخ ناپذیر است. اگر مرگ همان تنهایی باشد منتها برای ابد چه؟ تنهایییی بیرحم، ابدی و بی امکان ارتباط. ما نمیدانیم مرگ چیست. شاید همین باشد. ص 82 کتاب در عجب بودم چه طور آدمها بعد از این همه رنج و درد و ماجرا و اضطرابی که به زندگیات تحمیل میکنند، به همین راحتی راهشان را میکشند و از زندگیات میروند بیرون. ص 99 کتاب فکر کردم ستارگان نقطه هستند. بعد فکر کردم هر انسان هم یک نقطه است. ولی بعد متاسفانه به این نتیجه رسیدم که اغلب ما حتی توانایی روشن کردن یک اتاق را هم نداریم. ما کوچکتر از آنیم که نقطه باشیم. ص 111 کتاب خائنانهترين خيانتها آنهايي هستند که وقتي يک جليقهي نجات در کمدت آويزان است، به خودت دروغ ميگويي که احتمالا اندازهي کسي که دارد غرق ميشود نيست. اين جوري است که نزول ميکنيم و همينطور که به قعر ميرويم، تقصير همه مشکلات دنيا را مياندازيم گردن استعمار و کاپيتاليسم و شرکتهاي چند مليتي و سفيد پوست احمق و آمريکا، ولي لازم نيست براي تقصير اسم خاص درست کرد. نفع شخصي: ريشهي سقوط ما همين است و در اتاق هيئت مديره و اتاق جنگ هم شروع نميشود. در خانه آغاز ميشود. ص 120 کتاب خجالت آور است تماشای کسی که آخر عمری خود را موشکافی میکند و به این نتیجه میرسد تنها چیزی که با خود به گور میبرد شرم زندگی نکردن است. ص 204 کتاب زمان رفتن بود به سرزمینهای جدید برای تکرار عادتهای قدیم. آرزوهای جدید! سرخوردگیهای جدید! امتحانات و شکستهای جدید! سوالات جدید! آیا خمیر دندان همه جا یک طعم دارد؟ آیا تلخی تنهایی در رم کمتر است؟ آیا ناکامی جنسی در ترکیه کمتر سراغ آدم میآید؟ یا در اسپانیا؟ این افکار در سرم بود وقتی در سکوت شهر مرده راه میرفتم، شهر بی رویا، شهری که مثل نان تست سوخته سیاه بود. نمیخواهد آن را بتراشی! نجاتش نده! شهرم را پرت کن توی سطل آشغال. سرطان زاست. ص 216 کتاب تصور ميکنم روز داوري به اتاقي سفيد صدايم ميکنند که صندلي چوبي ناراحتي دارد که وقتي رويش مينشينم و از روي اضطراب سر جايم وول ميخورم خرده چوب در بدنم فرو ميرود. بعد پروردگار با لبخند ميآيد سراغم و ميگويد برايم مهم نيست چه کارهاي خوب و بدي کردهاي، برايم مهم نيست به من اعتقاد داشتي يا نه، و برايم مهم نيست به فقرا سخاوتمندانه پول دادهاي يا با خست، ولي اين شرح دقيقه به دقيقهي زندگي تو روي زمين است. بعد يک کاغذ به طول ۱۰ هزار کيلومتر دستم ميدهد و ميگويد بخوان و دربارهي زندگي ات توضيح بده. مال من اين است: ۹ صبح بيدار شد. ۹:۱ دراز روي تخت، خيره به سقف. ۹:۲ دراز روي تخت، خيره به سقف. ۹:۰۳ دراز روي تخت، خيره به سقف. ۹:۰۴ دراز روي تخت، خيره به سقف. ۹:۰۵ دراز روي تخت، خيره به سقف. ۹:۰۶ دراز روي تخت، خيره به سقف. ۹:۰۷ دراز روي تخت، خيره به سقف. ۹:۰۸ غلت زد روي دنده ي چپ. ۹:۰۹ دراز روي تخت، خيره به ديوار. ۹:۱۰ دراز روي تخت، خيره به ديوار. ۱۱: ۹ دراز روي تخت، خيره به ديوار. ۹:۱۲ دراز روي تخت، خيره به ديوار. ۱۳: ۹ دراز روي تخت، خيره به ديوار. ۹:۱۴ دراز روي تخت، خيره به ديوار. ۹:۱۵ دراز روي تخت، خيره به ديوار. ۹:۱۶ بالش را دولا کرد نشست تا از پنجره بيرون را نگاه کند. ۹:17 نشسته روي تخت، خيره به بيرون پنجره. ۹:۱۸ نشسته روي تخت، خيره به بيرون پنجره ۹:۱۹ نشسته روي تخت، خيره به بيرون پنجره. بعد خداوند ميگويد زندگي هديهاي بود که ارزانيات کردم ولي تو حتی به خودت زحمت ندادي کاغذش را باز کني . بعد هلاکم ميکند. صفحات 237-238 کتاب آماده بودم تا به تمام دنیا عشق بورزم- هیچ کس درکم نمیکرد: یاد گرفتم نفرت بورزم. ص 246 کتاب بچه داشتن مصلوب شدن بر صلیب مسئولیت است. ص 251 کتاب مطمئنا ما ظرفیت زیادی برای تغییر داریم ولی هشتاد سال فرصت زیادی نیست. باید زود همه چیز را یاد گرفت. باید ابدیت را در چند دهه جا کرد. ص 262 کتاب مردم همیشه شکایت میکنند که چرا کفش ندارن تا اینکه یه روز آدمی رو میبینن که پا نداره و بعد غر میزنن که چرا ویلچر اتوماتیک ندارن، چرا؟ چی باعث میشه که به طور ناخودآگاه خودشون رو از یه سیستم ملالآور به یکی دیگه پرت کنن؟ چرا اراده فقط معطوف به جزئیات و نه به کلیّات؟ چرا به جای اینکه «کجا باید کار کنم؟» نمیگیم «چرا باید کار کنیم؟» چرا به جای «چرا باید تشکیل خانواده بدم؟» میگیم «کی باید تشکیل خانواده بدم؟» ص 347 کتاب گوش کن، آدما شبیه زانویی میمونن که یه چکش کوچولوی لاستیکی بهشون میخوره. نیچه یه چکش بود. شوپنهاور یه چکش بود. داروین یه چکش بود. من نمیخوام چکش باشم چون نمیدونم زانو چه واکنشی نشون میده. دونستنش هم ملالآوره. ص 347 کتاب با اینکه تمام تصاویر جهان رو دیدهم و صداهای زمزمهوار رو شنیدهم میتونم تمامشون رو انکار کنم و در مقابل وسوسهی احساس خاص بودن و اعتماد به جاودانگی از خودم مقاومت نشون بدم چون میدونم تمام اینها کار مرگه. میبینی؟ مرگ و انسان پرکارترین نویسندههای روی زمین هستن. ص 349 کتاب نمیشود برای خوشبختی در زندگی برنامهریزی کرد، ولی این امکان وجود دارد که بعضی اقدامات را برای جلوگیری از بدبختی انجام داد! ص 354 کتاب نگاهی داشت که میتوانست یک دولت را سرنگون کند. عادت داشت نوک خودکار را بین لبهایش بگیرد. یک روز جامدادیاش را دزدیدم و تمام خودکارهایش را بوسیدم. میدانم صورت خوشی ندارد ولی عصر خودمانییی بود، فقط من و خودکارها. وقتی بابا آمد خانه ازم پرسید چرا لبهایم آبی شده. میخواستم بگویم برای اینکه او آبی مینویسد. همیشه آبی . ص 372 کتاب خنده داره که بايد براي دکتر و وکيل شدن بايد آموزش ببينين ولي براي پدر و مادر شدن، نه! هر هالويي ميتونه پدر و مادر بشه ،حتي لازم نيست تو يه سمينار يه روزه شرکت کنه. ص 376 کتاب گفتم: «بابا، یادته بهم میگفتی عشق هم لذته و هم محرک و هم عامل حواس پرتی؟» «اوهوم» «خب یه چیز دیگه هم هست که تو بهش اشاره نکردی. این که اگه یه بار ببینی خرده چوب توی دست کسی که دوستش داری رفته، بلند میشی و سطح همه چوبهای دنیا رو با یه چیز لطیف میپوشونی تا یه وقت دوباره چوب نره توی دستش.» ص 398 کتاب من اعتقاد دارم نابرابری محصول سرمایهداری نیست بلکه محصول این واقعیت است که در جمعیتی متشکل از دو مرد و یک زن، مردی که قدبلندتر است و دندانهای مرتب دارد زن را به دست میآورد. بنابراین اعتقاد دارم اقتصاد ریشهی نابرابریها نیست، دندانهای مرتب است. ص 491 کتاب نتیجه نامحتمل؟ با اختلاف کمی پیروز شدم. دموکراسی همینش جالب است: میتوانی به شکل مشروع وارد مجلس شوی در حالی که هنوز 49.9 درصد از مردم کوچه و بازار با تردید و نفرت نگاهت میکنند. ص 493 کتاب اگر پیشداوری نداشته باشی و کسی بگوید یک دانه شن خواص جادویی دارد، میتوانی در آن دانه آرامش پیدا کنی. ص 591 کتاب آخرین ماراتنی که درش شرکت داشتم وقتی بود که در راه رسیدن به تخمک 200 میلیون اسپرماتوزوئید را شکست دادم. ص 592 کتاب چخوف اعتقاد داشت اگه به آدمها نشون بدی چجور موجودی هستن بهتر میشن. فکر نکنم حرفش درست باشه. فقط باعث میشه غمگینتر و تنهاتر بشن. ص 621 کتاب وقتی بچه هستی برای این که پیرو جمع نباشی با این جمله به تو حمله میکنند «اگر همه از بالای پل بپرند پایین تو هم باید بپری؟» ولی وقتی بزرگ میشوی ناگهان متفاوت بودن با دیگران جرم به حساب میآید و مردم میگویند «هی. همه دارن از روی پل میپرن پایین، تو چرا نمیپری؟» ص 655 کتاب ...more
حالا ببینید ناتور(ناطور) دشت چگونه نامگذاری شده، عمق معنای آن کجاست؟ به این خاطر گفتگویی انجام دادم با افشین رفاعت داستان نویس جوانمان که در واشنگتنحالا ببینید ناتور(ناطور) دشت چگونه نامگذاری شده، عمق معنای آن کجاست؟ به این خاطر گفتگویی انجام دادم با افشین رفاعت داستان نویس جوانمان که در واشنگتن به دنیا آمده و آنجا آرشیتکت شده و در فضا و هوای نیویورک به فارسی داستان مینویسد. ناتور دشت یعنی نگهبان دشت. از افشین رفاعت میخواهم کمی راجع به ناتور دشت حرف بزند و بگوید چه دریافتی از این نام دارد: با سلام خدمت شنوندگان رادیو زمانه. من به طور خیلی خلاصه در این مدت کوتاه خدمتتان عرض میکنم کتابی رسید به دستم به نام "ناتور دشت" که توسط آقای احمد کریمی قبل از انقلاب ترجمه شده و مجددا توسط انتشارات ققنوس تجدید چاپ شده است. وقتی به مشخصات کتاب نگاه کردم متوجه شدم که کتاب در حقیقت ترجمه کتاب "کچر این د رای" به انگلیسی اثر مشهور سلینجر است، اما هیچ ارتباطی نتوانستم بین عنوان کتاب و ترجمه کتاب به فارسی پیدا کنم. وقتی که کتاب را همزمان به فارسی و انگلیسی میخواندم برایم سوال بود که "کچر این د رای" به انگلیسی یعنی چی و به چه صورت میتوان عنوان کتاب را ترجمه کرد. با توجه به این که شخصیت داستان در متن داستان اشاره میکند که میخواهد مراقب مزرعه چاودار باشد {که در حقیقت منظور از مزرعه همان دشت است} و یا حتی اسم کتاب به صورت اشتباه خواندن از سطر یکی از شعرهای رابرت برنز گرفته شده است اما باز هم نامفهوم باقی میماند. تا اینکه در یکی از جلسههای ادبی که با چند تن از دوستان و استادان دانشگاه نیویورک داریم این بحث را به میان کشیدم که "کچر این د رای" یعنی چه؟ برای یک آمریکایی چه مفهومی دارد و یا حتی برای یک خوانندهی خارجی که کتاب را به زبان دیگری میخواند؟ چون در انگلیسی هم اگر لغت به لغت، عنوان کتاب را ترجمه کنیم واقعا معنیاش همان "گیرنده در چاودار" است و همانطور که عرض کردم این چه معنی و مفهومی میتواند داشته باشد؟ یکی از اساتید که از مطرح کردن این مسئله بسیار خوشحال شده بود و در این مورد تحقیق کرده بود بحث را خیلی استادانه باز کرد و شکافت و گفت: "سلینجر از عنوان کتاب استفاده متافوریکال یا استعارهای کرده و در حقیقت "کچر این د رای" یک استعاره است. چرا که در زمان قدیم وقتی "رای" یا همان گندم سیاه یا چاودار را برداشت و پراسس میکردند دستگاهها آنقدر مدرن و پیشرفته نبود و همیشه شخصی میایستاد با سبد یا با دستاری دور کمرش که دانههایی را که از ماشین به بیرون پرتاب میشود، بگیرد و دوباره به ماشین برگرداند که دوباره پراسس بشود و برای تهیه فراورده مورد استفاده قرار بگیرد. فراوردهای که میتواند نان، سریال، آبجو، ودکا و یا ویسکی باشد پس "کچر" یا "گیرنده" از هدر رفتن دانهها جلوگیری میکرده و دو مرتبه دانههای رها شده را به ماشین بر میگردانده و در حقیقت این استعارهای است برای نگهبانی کردن از این دانهها، دانههایی که میتوانند بچههایی باشند که دارند هر لحظه به لبهی پرتگاه یا صخره نزدیک میشوند، بچههایی که در دشت مشغول بازی هستند. این همان نگهبان دشت است." استاد نتیجه گیری کرد که ترجمه کتاب با خلاقیت و مهارت بسیار زیادی انجام گرفته و باید به این مترجم با این انتخاب درست و صحیحش آفرین گفت. صفحات 142 و 143 کتاب این سو و آن سوی متن. کارگاه داستان نویسی عباس معروفی در رادیو زمانه. گردآوری و تنظیم حمیدرضا سلیمانی. 166 صفحه ...more
دو فیلم اقتباسی از این اثر وجود دارد. یک نسخهی سوئدی سال ۲۰۱۵، و یک نسخهی آمریکایی سال ۲۰۲۲. A man called Ove (2015) A man called Otto (2022) *********دو فیلم اقتباسی از این اثر وجود دارد. یک نسخهی سوئدی سال ۲۰۱۵، و یک نسخهی آمریکایی سال ۲۰۲۲. A man called Ove (2015) A man called Otto (2022) ******************************************************************* وقتی عزیزی را از دست میدهی، دلتنگیهای عجیبی به سراغت میآید. دلت برای چیزهای کوچک تنگ میشود، برای لبخندها، برای اینکه چطور در خواب، غلت میزد، حتی برای رنگ زدن یک اتاق بهخاطر او. صفحهی ۸۲ کتاب در این مدت کشف کرده بود که از خانهها خوشش میآید. شاید بیشتر به این خاطر که خانهها قابل درک بودند! خانهها را میشد محاسبه کرد و روی کاغذ آورد. اگر درزگیری میشدند، دیگر نشتی نمیدادند و چکه نمیکردند، اگر دیوارهای باربرشان درست اندازهگیری میشد، فرو نمیریختند. خانهها منصف بودند، چیزی را که استحقاقش را داشتی به تو میدادند. متأسفانه این حرفها را نمیتوان درمورد آدمها بیان کرد و این صفات را در خصوص آنها به زبان آورد! صفحهی ۱۲۶ کتاب برای فراری دادن همه تاریکیها، فقط یک باریکهی نور کافیه! صفحهی ۱۵۲ کتاب در زندگی تمام مردان، زمانی فرا میرسد که تصمیم میگیرند قرار است چطور مردی باشند! یا از آن نوع مردانی هستند که اجازه میدهند بقیه زیر پا لهشان کنند، یا این اجازه را به احدی نمیدهند! صفحهی ۱۵۷ کتاب اگر میخواهی مردم یادشان برود که از تو خوششان نمیآید، باید این فرصت را بهشان بدهی که درمورد خودشان حرف بزنند. صفحهی ۲۰۹ کتاب و اوه برای بار دوم و بار آخر، به او دروغ گفت: اوه لب گشود و گفت که دو برابر دوستش خواهد داشت. با اینکه میدانست امکان نداشت بتواند او را بیشتر از آنچه اکنون دوست میداشت، دوست داشته باشد. صفحهی ۲۲۸ کتاب میدانست که باید قبل از اینکه بتواند بمیرد، باید به چه کسی کمک کند. ولی صحبت از زمان که میشود، همه خوشبین میشویم و فکر میکنیم همیشه وقت هست که برای دیگران کاری بکنیم. فکر میکنیم همیشه وقت داریم به دیگران چیزی بگوییم! صفحه ۳۷۷ کتاب سونیا همیشه میگفت که عشق ورزیدن به یک نفر مانند رفتن به یک خانهی جدید است! اولش عاشق همهی وسایل جدید میشوی هر روز صبح شگفتزده میشوی که همهی اینها مال تو است، انگار که میترسی ناگهان یکی از در باعجله وارد شود و به تو بگوید که متأسفانه اشتباه بسیار فاحشی رخ داده و قرار نبوده در چنین خانهی شگفتانگیزی زندگی کنی! بعدش چندین سال که میگذرد نمای خانه فرسوده میشود، چوبهای خانه اینجا و آنجا ترک برمیدارند و آن موقع است که دیگر آن خانه را به خاطر بینقص بودنش دوست نداری، بلکه به خاطر نقصهایش دوستش داری. تمام گوشه و کنارها و سوراخ سمبههایش را یاد میگیری. یاد میگیری وقتی بیرون هوا سرد است، چطور کلیدش در قفل گیر نکند. یاد میگیری کدامیک از پارکت های خانه وقتی رویشان پا میگذاری، کمی خم میشوند، یا اینکه چطور میتوانی در کمد را بدون اینکه صدای جیرجیر بدهد باز کنی! همین رازهای کوچک هستند که آن خانه را متعلق به خود تو میکنند! صفحات ۳۹۹-۴۰۰ کتاب سخت است که قبول کنی اشتباه میکنی، به خصوص وقتی که برای مدتی بسیار طولانی در اشتباه بوده باشی! صفحه ۴۰۵ کتاب مرگ چیز غریبی است. مردم طوری کل عمرشان را میگذرانند که انگار مرگی در کار نیست ولی در عین حال، اغلب، خود مرگ، یکی از بزرگترین انگیزهها برای زندگی است! گاهی بعضی از ما آن قدر نسبت به آن آگاه میشویم که سختتر، مشتاقانهتر و خشمگینانهتر زندگی میکنیم. بعضیها نیاز به حضور دائمیاش دارند تا حتی نسبت به نقطهی مقابلش آگاهی پیدا کنند. بعضیها هم آن قدر مشغولش میشوند که خیلی زودتر از اینکه ورودش را اعلام کند، به اتاق انتظار میروند. ما از مرگ میترسیم؛ اما خیلیهامان بیشتر از این میترسیم که مرگ، گریبان کس دیگری به غیر از خودمان را بگیرد؛ زیرا بزرگترین ترس از مرگ همیشه این است که از کنار ما میگذرد و ما را تنها میکند! صفحه ۴۲۵ کتاب و زمان چیز غریبی است! بیشتر ما فقط تا نوک دماغمان را میبینیم و برایش برنامهی زندگی کردن داریم. چند روز، چند هفته یا چند سال! احتمالاً یکی از دردناکترین لحظات در زندگی یک شخص، با این بینش همراه است که وقتی آدم به سن خاصی میرسد، میبیند شمار سالهایی که پیش رو دارد، از شمار آنهایی که گذرانده، کمتر شده است و وقتی کسی زمانی برایش باقی نمانده باشد، چیزهای دیگری برای زندگی کردن، دستوپا میکند. شاید خاطرهها! صفحه ۴۲۶ کتاب ...more