Mohammad Hrabal's Reviews > پالپ

پالپ by Charles Bukowski
Rate this book
Clear rating

by
86919211
's review

really liked it

اگر قصد دارید سراغ ترجمه بروید فقط و فقط ترجمه‌ی آرش یگانه «پالپ» را بخوانید
********************************************************************************
زندگی عجیب است، نه؟! همیشه من آخرین کسی بودم که برای تیم بیسبال انتخابم می‌کردند، چون می‌دانستند که می‌توانم توپ کوفتی را چنان بزنم که تا دِنوِر بپرد. بوزینه‌های حسود، عجب بوزینه‌های حسودی بودند! ص 23 کتاب
من استعداد داشتم، مستعد بودم. بعضی وقت‌ها به دست‌هایم نگاه می‌کردم و می‌دیدم که من می‌توانستم پیانیستی، چیزی بشوم. اما عوضش دست‌هایم چه کارهایی کرده بودند؟ خاراندن تخم‌هایم، چک کشیدن، بند کفش بستن، کشیدن سیفون توالت، و غیره. دست‌هایم را حرام کرده بودم. و ذهنم را. ص 24 کتاب
سابق، زندگی نویسنده‌ها جالبتر از آثارشون بود. این روزا هیچ کدومشون جالب نیستن، نه زندگیشون و نه آثارشون. ص 69 کتاب
در مواجهه با خطر گوش‌هایم زنگ می‌زد و سوراخ کونم تنگ می‌شد. آدم فقط یک بار زندگی می‌کند، نه؟ خب، به‌غیر از ایلعازر. کسخل بدبخت، مجبور شد دو بار بمیرد. اما من نیک بلین هستم. آدم یک بار بیشتر سوار این چرخ و فلک نمی‌شود. زندگی مال آدم‌های تخم‌دار است. ص 83 کتاب
از کنار کلوپ چمن رد شدم. داخل را نگاه کردم. فقط یک دسته آدم پیر و پاتال. مایه‌دار. چطوری به اینجا می‌رسیدند؟ و مگر کلاً آدم چقدر پول لازم داشت؟ و معنی همه اینها چه بود؟ ما همه‌مان قرار بود ورشکسته بمیریم، و بیشترمان هم ورشکسته زندگی می‌کردیم. همه‌اش یک بازی عمدی بود. همین که می‌توانستی هر روز صبح کفشت را بپوشی، خودش یک پیروزی بود. صفحات 106 و 107 کتاب
انگشتم را توی خمیرها فروکردم، مقداری از آن را به مسواکم چسباندم و شروع کردم به مسواک زدن. امان از این دندان‌ها. عجب چیزهای هجوی‌اند. ما مجبوریم غذا بخوریم. و باز هم غذا بخوریم، و باز هم غذا بخوریم. همه‌مان تهوع آوریم، و محکوم به انجام وظایف حقیر کثیفمان. خوردن و گوزیدن و خاراندن و لبخند زدن و جشن گرفتن تعطیلات. ص 115 کتاب
مردم تمام عمرشان منتظرند. برای زندگی کردن انتظار می‌کشند، برای مردن انتظار می‌کشند. در صف منتظر می‌مانند تا کاغذ توالت بخرند. در صف انتظار می‌کشند تا پول بگیرند. و اگر پول نداشته باشند در صف‌های طولانی‌تری انتظار می‌کشند. باید انتظار بکشی تا خوابت ببرد، و بعد انتظار بکشی تا بیدار شوی. انتظار می‌کشی تا ازدواج کنی و بعد انتظار می‌کشی تا طلاق بگیری. انتظار می‌کشی تا باران بگیرد، و بعد انتظار می‌کشی تا بند بیاید. برای خوردن انتظار می‌کشی و بعد دوباره برای خوردن انتظار می‌کشی. در دفتر روانپزشک با چندتا کسخل انتظار می‌کشی و فکر و ذکرت این است که خودت هم یکی از این کسخل‌ها هستی یا نه. صفحات 127 و 128 کتاب
مغزم هنوز نمرده بود، فقط به سرعت داشت می‌گندید. مغز چه کسی در این حال نیست؟ همه‌مان در یک قایق سوراخ نشسته‌ایم، و ادای آدم‌های شاد را درمی‌آوریم. مثلاً این کریسمس را ببینید. آره، مرده شورش را ببرد. آن بابایی که این بساط را راه انداخته، آدمی بوده که هیچوقت مجبور نبوده بار اضافی با خودش بکشد. بقیه ماها باید بیشتر آت و آشغال‌های وجودمان را دور بریزیم، تا بتوانیم بفهمیم کجا هستیم. خب، کجا هستیم که نه، باید بفهمیم کجا نیستیم. هرچه بیشتر از شر چیزهای اضافی خلاص شوی، دیدت بازتر می‌شود. کار دنیا برعکس است. عقب عقب برو، و نیروانا می‌پرد توی بغلت. صد درصد. ص 133 کتاب
همیشه یک نفر هست که اگر نه تمام زندگی‌ات را، حداقل روزت را به گند بکشد. ص 145 کتاب
ناگهان شروع کردم به افسرده شدن. به خودم گفتم افسرده نشو، بلین، افسرده نشو. فایده نداشت. ترتیب همه داده شده بود. هیچ برنده‌ای وجود نداشت. برنده‌ها همه ظاهری بودند. همه‌مان دنبال هیچ سگ دو می‌زنیم. روزبه‌روز. تنها چیز لازم زنده ماندن است. ولی به نظر کافی نمی‌رسد. آن‌هم وقتی‌که خانم مرگ پشت در منتظر باشد. هر وقت راجع‌به این موضوع فکر می‌کردم دیوانه می‌شدم. ص 161 کتاب
اکثر جمعیت دنیا دیوانه‌اند. و آنهایی هم که دیوانه نیستند، عصبانی‌اند. آنهایی که نه دیوانه‌اند و نه عصبانی، خیلی ساده، احمقند. 183 کتاب
اغلب بهترین قسمت‌های زندگی آن زمان‌هایی هستند که در آنها اصلاً هیچ کاری نکرده‌ای، مثل قاطر برای خودت چرخیده‌ای و وقت‌گذرانی کرده‌ای. منظورم این است که، فرض کنیم آدم بفهمد همه‌چیز بی‌معنی است، آنوقت همه‌چیز نمی‌تواند کاملاً هم بی‌معنی باشد، چون آدم از بی‌معنی بودنش آگاه شده و آگاهی از بی‌معنی بودن تقریباً معنایی به آن می‌دهد. منظورم را می‌فهمید که؟ یک جور بدبینی خوشبینانه است. ص 191 کتاب
از نظر من، این تعریف خوش گذراندن بود. خوش گذراندن یعنی استراحت زیر نور، وقتی‌که قبر دهانش را برای آدم باز کرده است. ص 206 کتاب
تلویزیون را روشن نکردم، می‌دانستم که وقتی آدم حالش بد است، این حرامزاده فقط حال را خرابتر می‌کند. فقط یک چهره خسته‌کننده را پشت یک چهره خسته‌کننده دیگر نشان می‌دهد، تمام شدنی هم نیست. صف طویلی است از احمق‌های روزگار، که بعضی‌هایشان معروف هم هستند. کمدین‌هایش خنده‌دار نیستند و درام‌هایش درجه چهارم است. من چیز زیادی نداشتم که به آن بچسبم، غیر از اسکاچ. ص 211 کتاب
پدرم به من گفته بود: «اول برو توی هر کاری که توش بهت پول بدن، بعد اگرم بیرونت کردن سعی کن بازم برگردی سر همون کار. به این میگن بانکداری و بیمه. چیز واقعی رو بگیر و عوضش یه تیکه کاغذ بهشون بده. پولشون رو استفاده کن، اونوقت همینطوری پشت سر هم واست پول میاد. دوتا چیز آدمای این روزگارو راه میاندازه: طمع و ترس. یه چیز تو رو راه میاندازه: شانس». به نظر که نصیحت خوبی می‌آمد. تنها مشکلش این بود که پدر من ورشکسته مرد. صفحات 211 و 212 کتاب
احساس نارضایتی از همه‌چیز داشتم و راستش را بخواهید، حالم حسابی عن مرغی بود. من به هیچ‌جا نمی‌رسیدم، و بقیه مردم دنیا هم همینطور. همه‌مان برای خودمان می‌چرخیدیم و منتظر مرگ بودیم، و در عین حال باکارهای بی‌اهمیت فضای خالی بین تولد و مرگ را پر می‌کردیم. بعضی‌هایمان حتی همین کارهای کوچک را هم نمی‌کردند. همه‌مان گیاه بودیم. من هم یکیشان. نمی‌دانم چه‌جور گیاهی بودم. گمانم شلغم. یک سیگار برگ روشن کردم، پک زدم و وانمود کردم می‌فهمم چی‌به‌چی است. ص 217 کتاب
73 likes · flag

Sign into Goodreads to see if any of your friends have read پالپ.
Sign In »

Reading Progress

Finished Reading
May 12, 2021 – Shelved

Comments Showing 1-10 of 10 (10 new)

dateDown arrow    newest »

Mehrdad M. نسخه‌ی کاغذیش پیدا میشه؟؟


Mohammad Hrabal فکر کنم انقلاب باشه. ولی من پی دی اف خوندم. پولی بود. ولی آقای مظلومی رایگان در دسترس همه گذاشته. اگه خواستی بگو واست بفرستم


Mehrdad M. پیدا شد؛ دم شما گرم⁦🙏🏻⁩


Mohammad Hrabal خواهش می کنم. ارادت


message 5: by Alireza (new)

Alireza مشکل ترجمه خاکسار چیه ؟ چون هنوز نگرفتم می خوام مطمئن شم


Mohammad Hrabal ترجمه خاکسار به شدت سانسور شده و تغییر پیدا کرده. البته من حتی زحمت نگاه کردن بهش را هم به خودم ندادم. ولی اگر شما این ترجمه را بخونی متوجه می شی من چی می گم. یعنی فقط این ترجمه رو بخون نیاز نداری به ترجمه خاکسار نگاه کنی. اصلا تو ایران با این وضعیت سانسور بعضی کتاب ها قابل ترجمه و چاپ نیستند. به نظر من مترجم با وجدان اصلا نباید سراغ این کتاب ها بره.
حالا تازه شما مقدمه آرش یگانه تو همین کتاب رو هم بخونی سوای سانسور، از ترجمه خاکسار ایراد گرفته.
علیرضای عزیز به نظرم عامه پسند رو نگیر. اگر خواستی برات پالپ رو میفرستم.


message 7: by Alireza (new)

Alireza یعنی ترجمه آرش یگانه به صورت چاپی موجود نیس؟ اگه نیس که ... آره، خیلی هم لطف میکنی بفرستی


Mohammad Hrabal نه مجوز انتشار نداره. اکی میفرستم واست


Sara.S ممنونم از اینکه این جملات رو نوشتید تا ما بتونیم با ترجمه خاکسار مقایسه کنیم.


Mohammad Hrabal خواهش می‌کنم سارای عزیز، ارادت


back to top