از بیگ بنگ تا عصر حاضر در۱۷۲ صفحه تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ******************************************************************** دیدگاه مارک توااز بیگ بنگ تا عصر حاضر در۱۷۲ صفحه تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ******************************************************************** دیدگاه مارک تواین نویسنده را در نظر بگیرید که نوشت انسانها همیشه خود را در مرکز عالم- یا حداقل در مرکز کل تاریخ- میبینند. او در مقالهی سال ۱۹۰۳ خود، «آیا جهان برای انسان خلق شد؟»، نوشت: «اگر اکنون برج ایفل از حیث ارتفاع معرف عمر جهان باشد، پوستهی رنگ بسیار نازک روی قبه الرأس واقع در نوک آن معرف سهم آدمی از آن عمر خواهد بود، و همگان میدانند که آن پوسته چیزی است که برج اصلاً برای همان ساخته شدهاست. مطمئنم که روزی خواهند دانست.» صفحه ۴۴ کتاب...more
همیشه شبها یا طرفهای غروب حس میکردم بیابان صدایم میزند اما مشکل بزرگ این است که نمیدانی چی جواب بدهی. صفحهی ۱۰ کتاب من متعلق به جغرافیایی تهی بودهمیشه شبها یا طرفهای غروب حس میکردم بیابان صدایم میزند اما مشکل بزرگ این است که نمیدانی چی جواب بدهی. صفحهی ۱۰ کتاب من متعلق به جغرافیایی تهی بودم. جغرافیایی بود تهی از هر تزئیناتی، متعلق به دنیایی بدون دکور، دنیایی که یک انسان غیر از سایهاش هیچ چیز دیگری نداشت که امتداد انسان تنها جهان خودش بود، امتداد روح تنها شن و آسمان بود. آن مدت من به این میاندیشیدم که تهی بودن، خام بودن، نبودن هیچ تزئیناتی، زیباترین زندگی است. صفحه ۱۵ کتاب انسان در دو وضعیت نیازمند هیچ نگهبانی نیست، وقتی آزادی در بیرون از خودش بیمعنا میشود و آن دم که در زندان احساس آزادی میکند. صفحه ۵۶ کتاب سالهای سال آرزوهایت تو را میکشند، تا روزی که دریابی میتوانی بدون هیچ زندگی کنی، میفهمی که تمام آن چیزهایی که دوستشان داری همه سرابند. میفهمی که سنگینی چیزها در ژرفای درون خود توست. در این زمان است که میتوانی دیگر به آرزوهایت فکر نکنی و دیگر باید خیالاتت را جور دیگری بیافرینی. صفحه ۶۵ کتاب زندگی نوری است در صندوقی دربسته. آن صندوق هم شاید در بین صندوقهای دیگر باشد. هر وقت خواستی زندگی آشکار شود، باید از تاریکی بیرونش بکشی، و همه پوشش و پوستههایش را جدا کنی… صفحه ۶۶ کتاب انسانها همه کور زاده میشوند. در بین تمام انسانهای روی این سیاره کسی نیست که از ابتدای تولدش قادر به دیدن باشد. مپندار آنهایی که چشم دارند میتوانند ببینند. هیج چیزی در دنیا مشکلتر از دیدن نیست، احتمال دارد که انسان دو چشم زلال و روشن داشته باشد، با این حال هیچ نبیند. صفحه ۱۴۱ کتاب وقتی انسانی زاده میشود، برای همیشه بر زندگی دیگران تأثیر میگذارد. زندگی چیزی نیست جز سلسلهای ناگسستنی و ابدی و بلاانقطاع. ما در اینجا در این دریای بیکران گم شدهایم و به جایی نمیرسیم، اما حالا زندگی ما، مرگ ما، بودن ما، نبودن ما به شیوهای نامرئی و توصیف ناشدنی، بر تمام مخلوقات روی زمین تأثیر میگذارد بر گلها، بر پرندگان… وقتی انسان زاده میشود، بخشی از این سلسله طویل و حلقهای از این زنجیره بی انتهاست. صفحه ۱۷۶ کتاب زندگی خوشبختیای است که وقتی شروعش میکنی پر میشود از رنج. بهشتی است که از مجموعهای دوزخ ریز و کوچک ساخته شده، زیباییهای بلافصلی است که زنجیر زشتی آنها را به هم متصل کرده است. صفحه ۱۸۹ کتاب بگذار سرنوشت حقیر خود را به موسیقی شکوهمند جهان مرتبط نکنیم، اگر زندگی ما نغمهی ناجوری است به این معنی نیست که در عمق این جهان، بین همهی قوانین هستی نیروی زیبا و عظیمی وجود ندارد. صفحه ۱۹۱ کتاب بعضی از رازها نوشته نمیشوند بعضی رازها آدم را میکشند و تمام. صفحه ۱۹۲ کتاب دوزخ آنجایی است که چیزی بر تخیلاتت زخمه نزند. یعنی هیچ چیز تو را وادار نکند که به چیزهای بیکران و بزرگ فکر کنی، وادارت نکند از طریق مشاهده بزرگی جهان از دایرهی کوچک خودت بیرون بیایی و نگاه کنی، و به شیوه دیگری به رابطه خودت و جهان بیندیشی. صفحه ۲۱۷ کتاب دانستن، معصومیت انسانها را لکهدار میکند… همهی آنها که از رازها باخبرند آدمهای معصومی نیستند، درک رازها ما را آلوده میکند… تا وقتی ما معصوم هستیم از چیزی باخبر نیستیم، هنگامی که تردید نداریم… هنگامی که انسان با رازها در آمیخت، وقتی واقعیت دیگران را دریافت، مرتکب گناه میشود. انسان تا وقتی معصوم است که از گناه دیگران اطلاع ندارد. تا وقتی معصوم است که پلشتی دنیا را درک نکرده باشد. صفحه ۳۵۴ کتاب بعضی راهها در زندگی وجود دارند که آدمی حتی پس از مرگ هم شده باید از قیامت برگردد و از آنها راهی شود. چون اگر از آن راهها نرفته باشد مرگش ناتمام باقی خواهد ماند… صفحه ۳۸۵ کتاب...more
چوکه: آن چیزی که من در واقع میخواستم بنویسم، کتابی بود دربارهی هزلی که در به اصطلاح یکنواختی و اشتیاق به مرگ وجود دارد. ما اهالی اروپای غربی بیشتر وچوکه: آن چیزی که من در واقع میخواستم بنویسم، کتابی بود دربارهی هزلی که در به اصطلاح یکنواختی و اشتیاق به مرگ وجود دارد. ما اهالی اروپای غربی بیشتر وقتمان را در آن صف انتظاری به سر میبریم که شما آن را کسالتبار توصیف میکنید. گر چه ما نمیخواهیم این را بپذیریم و به خودمان تلقین میکنیم که یک زندگی دراماتیک پر از عشق و حسادت و مرگ داریم، پر از کار و موبینگ و مبارزه و دسیسه و موفقیت و شکست و نگرانی و غیره. اما حقیقت این نیست. ما از خواب بیدار میشویم، میرویم سرکار، کاری انجام میدهیم که دقیق نمیدانیم چرا و به چه دلیلی انجامش میدهیم. بر میگردیم به خانه، تلویزیون نگاه میکنیم و الخ. و این هست تا زمانی که بمیریم و این بود زندگی ما. ابرها… میخواهد از اینها نام ببرد، میخواهد در عین حال بیدار بماند، سبک باشد و اسفبار نیز، اندوهگین، ناامید نیز؛ طبیعتاً اما همواره به طرز عجیبی بشاش و بیش از همه «حقیقی». آیا زندگی روزمرهی شما خیلی هیجان انگیزتر است؟ گفتوگوی نویسنده و مترجم (غیاثی). صفحات ۱۸۸-۱۸۹ کتاب آدمی مجاز نیست از زندگی سیر شود. تا پایان عمرش باید از شادی جیغ بکشد و بپرد هوا، حتی وقتی جیغ ناشی از شادی درحقیقت زوزه باشد و پریدن پرشی از روی ذغال سنگ گداخته. صفحه ۱۲ کتاب عجیب است که آدم هر چه پیرتر میشود، بیشتر از دست خودش ذله میشود. نمیشود آدم با خودش به صلح برسد و بپذیرد که همان جوری است که هست؟ صفحه ۱۷ کتاب بگو آدمها در تلویزیون و نیز در فیلم و ادبیات برای ما رنگینتر، باشکوهتر، درک ناپذیرتر و کمتر از خود ما قابل فهم به نظر میرسند. به همین خاطر سعی میکنیم حرکات و شیوهی حرف زدن آنها را تقلید کنیم تا ما نیز اندکی رنگینتر، باشکوهتر و غافلگیر کنندهتر بشویم و با این کار خودمان را جعل میکنیم و به نظر دیگران عادی میآییم. صفحه ۳۰ کتاب دست کشیدهام از پرداختن به آدمها، از آشنایی بیشتر با آنها. همهشان ناامیدند. همهی ما ناامیدیم. اصلاً حرفش را نباید زد وگرنه آببندها باز میشوند و همهی ما غرق میشویم در تمامی سوالها و درماندگیها و سرخوردگیها. صفحه ۱۳۲ کتاب خوشحال باشیم بابت چیزهایی که ترکمان میکنند. حتی عشق که با آن شور و شوقش جهنم است. صفحه ۱۵۹ کتاب روح ما چنان خلق شده که وقتی اوضاع وخیم میشود، خودش را میبندد. ما کور و بیتفاوت و سرد از درون جهنم رد میشویم و فقط زمانی که شعلهها خاموش شدند، دوباره آرام آرام خودمان را باز میکنیم، شاخکها را دراز میکنیم و به دوروبرمان نگاه میکنیم. صفحات ۱۵۹-۱۶۰ کتاب...more
نکتهای که برایم جالب بود این است که این کتاب موضوع چندین پایان نامه و رسالهی دانشگاهی در ایران بوده و از جنبههای مختلفی آن را بررسی کردهاند. پس از نکتهای که برایم جالب بود این است که این کتاب موضوع چندین پایان نامه و رسالهی دانشگاهی در ایران بوده و از جنبههای مختلفی آن را بررسی کردهاند. پس از خواندن این کتاب میتوانید به درسگفتاری درباره آن به کتاب "درسگفتارهای ادبیات جهان"، گرنت ال. وات، انتشارات نیلوفر، صفحات ۵۹۱-۶۰۲ مراجعه کنید. (با تشکر از دوست خوبم نسرین به خاطر معرفی و ارسال آن). ********************************************************************* آچهبه به یاد دارد که چگونه از خواندن کتابهایی که به عنوان تکلیف در دوران تحصیلش، که تحت نظر انگلیسیها بود، به او میدادند وحشت داشت. از این نوع کتابها که او بارها به آن اشاره میکند، میتوان آقای جانسون اثر جویس کری و در قلب تاریکی اثر جوزف کنراد را نام برد. هر دو این کتابها مدعیاند که روایتی معتبر از آفریقا، و به طور مشخص نیجریه در کتاب کری، ارائه میکنند و هر دو اثر خوانندگان غربی را مخاطب قرار دادهاند. آچهبه میگوید که در هر دو این آثار از مشاهده توصیف آفریقاییها به عنوان مردمی وحشی، شهوتپرست و بسیار غریزی و دارای تفکری عقبمانده و بسیار کودکانه، به شدت شوکه شده است. اولین رمان خود او، یعنی همه چیز از هم میپاشد، که در این درسگفتار به آن میپردازیم، تا حدی برای مقابله با این دید و نیز نشان دادن تأثیر استعمار بر مردم استعمارزده و احساس آنها نسبت به این موضوع بر خلاف احساسات استعمارگران، نوشته شده است. بنابراین، این کتاب بر روند استعمار- با این که برخی از نمونههای استعمار در داستان دیده میشود- تأکید زیادی ندارد، بلکه بیشتر به منظور یادآوری برای غربیها و نیز مردم خودش در خصوص آنکه آنها پیش از ورود انگلیسیها، فرهنگ خاص خود را داشتهاند، نوشته شده است. در مقالهای که او در مجله نیجریه در ۱۹۶۴ به چاپ رساند، در بخشی از کتاب رمانهای چینوآ آچهبه اثر جی. دی. کیلام چنین [از وی] نقل قول میکند: بن مایهی این داستان، به زبان ساده، نشان میدهد که مردم آفریقا برای اولین بار کلمه فرهنگ را از اروپاییها نشنیدهاند و جوامع آنها بیاندیشه و بیخرد نبودهاند، بلکه همواره از فلسفهای عمیق، ارزشمند و زیبا پیروی میکردهاند و دارای شعر و ادبیات و مهمتر از همه بزرگمنشی و شأن والایی بودهاند. این شأن و احترام است که بسیاری مردم آفریقا در دوران استعمار از دست دادند و این همان چیزی است که باید دوباره آن را احیا کرد. بدترین چیزی که ممکن است برای یک ملت اتفاق بیفتد، همین از دست دادن شأن و احترام و عزتنفس است. وظیفه نویسندگان در این زمانه، آن است که برای رسیدن دوباره به این احساس از طریق به تصویر کشیدن آن با نمونههای انسانی و واکنشهای آنها در برابر آنچه از دست دادهاند، تلاش کنند. ضربالمثلی در زبان ایبو وجود دارد که میگوید مردی که قادر نیست تشخیص دهد که باران به کجای بدن او میخورد، نمیتواند بفهمد که چه جایی از بدنش را باید خشک کند. نویسنده این توانایی را دارد که به مردم بگوید که باران به کدام قسمت بدنشان ضربه میزند. کتاب درسگفتارهای ادبیات جهان. نشر نیلوفر. صفحات ۵۹۲-۵۹۳ کتاب...more
نویسنده با تیزبینی گوشههایی از مناسبات اجتماعی زمان خود را در قالب جوامع حیوانات به تصویر میکشد و خواننده را ناگزیر از این پرسش میکند که ریشهی نابنویسنده با تیزبینی گوشههایی از مناسبات اجتماعی زمان خود را در قالب جوامع حیوانات به تصویر میکشد و خواننده را ناگزیر از این پرسش میکند که ریشهی نابسامانیهای زندگی را باید در کجا جست؟ اسکندر به روشنی طرفدار این نظر است که نمیتوان فقط حاکمان ناصالح را عامل بدبختیها معرفی کرد بلکه ضعفهای شخصیتی ریشه دوانده در جامعه، از قبیل تنپروری، سودجویی، فریبکاری، خودخواهی، گرایش به مصالحه و… نیز در اغلب موارد نقشی به همان اندازه مهم در به قهقرا رفتن جامعه بازی میکنند. پیشگفتار مترجم. صفحه ۹ کتاب زندگی مدام در حرکت و تغییر است، ما به راهنمایی احتیاج داریم که مثل الماس محکم باشد، و این راهنما چیزی نیست جز حقیقت. این حقیقت ممکن است کامل نباشد، ولی نمیشود آن را آگاهانه، حتی در راه والاترین هدفها، تحریف کرد. در غیر این صورت همه چیز فرو میریزد… دریانورد نمیتواند با تکیه بر شهاب سنگها مسیریابی کند… صفحه ۱۰۷ کتاب آزادی بخشها فکر میکردند هم قبیلهای هایشان را آزاد کردهاند، ولی آنها از روی نفهمی این را نمیپذیرند، میکوشیدند شب و روز این مطلب را در مغز آنها فرو کنند. آزاد شدهها هم که میدانستند آزادی آنها را خوشبخت نکرده، از دست آزادی بخشها عصبانی بودند که وعده داده بودند آنها را خوشبخت کنند، ولی نه تنها این کار را نکرده بودند، بلکه تازه مجبورشان میکردند به چیزی که اعتقاد نداشتند، یعنی به خوشبختی آزادی، اذعان کنند. کسانی که آرمانشان را از دست میدهند، شروع میکنند به آرمانسازی از پیروزیشان. پیروزی از وسیلهای برای دستیابی به حقیقت تبدیل میشود به خود حقیقت. یادت باشد: جایی که زیاد دربارهی پیروزیها حرف میزنند، یا حقیقت را فراموش کردهاند، یا از آن پنهان میشوند. توجه کن که مارها چقدر دوست دارند از پیروزیهای روزمرهشان بر خرگوشها حرف بزنند و توجه کن شاه ریاکار ما چطور هر کاهش تصادفی تعداد خرگوشهای بلعیده شده توسط مارها را یک پیروزی دیگر برای خرگوشها اعلام میکند و هر افزایش تعداد خرگوشهای بلعیده شده را موفقیتی موقت برای مارها. صفحه ۱۰۹ کتاب ...more
مردم بزرگ روسیه -این را بدون هیچ رگهای از طنز و کنایه میگویم- به نبود حقیقت عادت کردهاند. حقیقت فقط برای شمار بسیار کوچکی از مردم مهم است: به طور مردم بزرگ روسیه -این را بدون هیچ رگهای از طنز و کنایه میگویم- به نبود حقیقت عادت کردهاند. حقیقت فقط برای شمار بسیار کوچکی از مردم مهم است: به طور مشخص، کسانی که میتوانند مستقل فکر کنند. این قبیل افراد همیشه در اقلیتاند. برای بیشتر مردم روسیه، حقیقت پدیدهای تجملی است. در کشوری که به حاکمیت فراگیر دروغ خو گرفته است، نیمه حقیقت هم بیاندازه پرکشش و خواستنی است. مصاحبه با لودمیلا اولیتسکایا. ص ۱۲۹ کتاب زمانی این فکر در وجودم ریشه دوانده بود که طاعون وحشتناکترین بلایی نیست که ممکن است گریبانگیر بشریت بشود؛ همهگیری فرایندی طبیعی است که گذشته از انسانها ممکن است حیوانات را هم مبتلا کند، ولی همهگیری اختناق، که هر از گاهی در جوامع انسانی شایع میشود، ساختهی بشر است و طبیعت هیچ نقشی در این شر و بلای اختناق سیاسی ندارد. مصاحبه با لودمیلا اولیتسکایا. صفحه ۱۳۰ کتاب ...more
هنگام خواندن این کتاب به صورت اتفاقی متوجه شدم جلسه نقدی برای این کتاب با حضور آقای مصطفی ملکیان برگزار شده است و فایل صوتی آن را به دست آوردم و گوش دهنگام خواندن این کتاب به صورت اتفاقی متوجه شدم جلسه نقدی برای این کتاب با حضور آقای مصطفی ملکیان برگزار شده است و فایل صوتی آن را به دست آوردم و گوش دادم. به شما هم توصیه میکنم آن را گوش دهید (قبل یا بعد از خواندن کتاب). گرچه بخش عمدهی کتاب درباره جامعه آمریکا است و با جامعه ما بسیار متفاوت است ولی آشنایی با همین جامعه و آگاهی از دغدغههای متفکرین و مردم آن میتواند جذاب باشد. ******************************************************************* «کتاب سیاست و شادکامی خیلی کتاب آموزندهای است که من شخصاً از آن خیلی چیز یاد گرفتم و توصیه میکنم دوستان این کتاب را بخوانند علی الخصوص همانطور که دکتر حیدری هم اشاره کردند هم برای تصمیمگیریهای فردی ما خوب است و هم برای اینکه بفهمیم در چه جامعهای داریم زندگی میکنیم. و بفهمیم که سیاستمداران ما و رجال سیاسی ما در چه فضایی دارند سیر میکنند و با فضایی که درک دارد پیشنهاد میکند چقدر فاصله دارند.» مصطفی ملکیان. جلسه نقد کتاب. فایل صوتی تقریباً همهی کشورهای جهان که در رضایت کلی از زندگی بالاترین مقام را دارند دموکراسیهای موفقی بودهاند که قدمتی بیش از ۸۰ سال دارند. صفحه ۴۹ کتاب بهنظر میرسد که راه نیل به شادمانی ماندگار شامل التزام مدنی، مهربانی، و سایر رفتارها است که برای جامعه بسیار بیشتر از طلب بیپایان لذات گذرا و مشغولیتهای سطحی و بیاهمیت نافع است. در عوض، افرادی که از سطح بالای بهروزی برخوردارند بیشتر احتمال میرود که سلامت باشند، ازدواج سعادتمندانه کرده باشند، در شغلشان کارآمد و اثربخش باشند، و شهروندانی جامعه اندیش، بخشنده، و اهل مدارا باشند. صفحه ۷۹ کتاب قانونگذاران دچار اشتباه فاحشی که خواهند شد اگر یک فضیلت خاص، یا ایمان دینی، یا سایر ارزشهای منتخب خودشان را غایت اصلی حکومت بنامند. در یک حکومت دموکراتیک، رهبران سیاسی نمایندگان شهروندانند؛ آنها انتخاب شدهاند تا رفاه مردم را افزایش دهند، نه این که تصور خودشان از زندگی مثالزدنی را تحمیل کنند. صفحهی ۸۰ کتاب همانطور که تجربه بلوک شوروی آشکار کرد، تلاشهای طولانی حکومت مرکزی برای هدایت آمرانهی یک اقتصاد پیچیده تقریباً تردیدی نیست که غیرعملی و بالمآل به لحاظ اقتصادی، سیاسی، و اجرایی ویرانگر است. تحمیل چنین راه حلی تنها عنوان شادکامی بداقبالیای است که کاملاً مضحک است. صفحه ۱۱۹ کتاب ...more
«نمیدانم دیگران دربارهی من چه نظری دارند، اما، ازنظر خودم، تنها شبیه پسربچهای بودهام که در ساحل دریا سرگرم بازی است، و دلخوشیاش این است که هر از«نمیدانم دیگران دربارهی من چه نظری دارند، اما، ازنظر خودم، تنها شبیه پسربچهای بودهام که در ساحل دریا سرگرم بازی است، و دلخوشیاش این است که هر از گاهی سنگریزهای صافتر یا صدفی زیباتر از سنگریزهها و صدفهای عادی پیدا کند، در حالی که اقیانوس عظیم و سراسر نامکشوف حقیقت در برابرش قرار دارد.» نیوتن. صفحه ۵۰ کتاب «هیچ وقت نتوانستهام یک تاریخ یا یک خط شعر را بیش از چند روز به یاد بسپارم.» … «هیچ گاه یک اندیشهگر یا نویسندهی تیز و چابک نیستم: هر کار علمیای که انجام دادهام صرفاً بر تعمق، شکیبایی، و سختکوشی مبتنی بودهاست.» داروین. صفحه ۵۱ کتاب ...more
ابتدا کتاب را بخوانید و اگر دوست داشتید فیلم اقتباسی مکزیکی (۱۹۹۲) آن را هم ببینید. *******************************************************************ابتدا کتاب را بخوانید و اگر دوست داشتید فیلم اقتباسی مکزیکی (۱۹۹۲) آن را هم ببینید. ********************************************************************** روایح نیروی عجیبی در خود دارند که یاد ایام گذشته را زنده میکنند و با خود خاطرهها، صداها و حتی بوهای دیگری را به زمان حال میآورند. صفحهی ۱۱ کتاب و تاریخ این گونه به رشتهی تحریر درمیآید: تحریفاتی از توصیفات شاهدان عینی که بر واقعیت منطبق نیست. صفحه ۵۶ کتاب اکنون این دستها میتوانستند هر کاری بکنند یا هر چیزی بشوند. میتوانستند به پرندهای تبدیل شوند و در آسمان به پرواز درآیند! دلش میخواست او را به دور دست ببرند، آن قدر دور که در خیال نگنجد. به سوی پنجرهی رو به حیاط رفت و دستها را رو به بینهایت آسمان گشود؛ میخواست از خویشتن خویش بگریزد، دلش نمیخواست به «چه باید بکنم» بیندیشد. دلش نمیخواست دوباره حرف زدن را شروع کند، دلش نمیخواست واژگان، رنج او را بازگویند. صفحه ۱۰۵ کتاب مادربزرگم نظریهی بسیار جالبی داشت. میگفت هر یک از ما با یک قوطی کبریت در وجودمان متولد میشویم اما خودمان قادر نیستیم کبریتها را روشن کنیم؛ همان طور که دیدی برای این کار محتاج اکسیژن و شمع هستیم. در این مورد، بهعنوان مثال اکسیژن از نفس کسی میآید که دوستش داریم؛ شمع میتواند هر نوع موسیقی، نوازش، کلام یا صدایی باشد که یکی از چوب کبریتها را مشتعل میکند. برای لحظهای از فشار احساسات گیج میشویم و گرمای مطبوعی وجودمان را دربرمیگیرد که با مرور زمان فروکش میکند، تا انفجار تازهای جایگزین آن شود. هر آدمی باید به این کشف و شهود برسد که چه عاملی آتش درونش را پیوسته شعلهور نگه میدارد و از آنجا که یکی از عوامل آتشزا همان سوختی است که به وجودمان میرسد، انفجار تنها هنگامی ایجاد میشود که سوخت موجود باشد. خلاصهی کلام، آن آتش غذای روح است. اگر کسی به موقع در نیابد که چه چیزی آتش درون را شعلهور میکند، قوطی کبریت وجودش نم بر میدارد و هیچ یک از چوب کبریتهایش هیچ وقت روشن نمیشود. صفحه ۱۱۱ کتاب چقدر در کودکی آرزوی چیزی را کردن آسان بود. آن وقتها هیچ چیز به نظرش محال نمیرسید. بزرگ که میشوی میفهمی چیزهای زیادی هست که نمیتوانی امید دسترسی به آنها را داشته باشی، چیزهای ممنوعه، چیزهای گناهآلود ناشایست. صفحه ۱۶۸ کتاب اگر احساسی قدرتمند، تمام شمعهای وجودمان را یک باره روشن کند، نوری بس خیره کننده از آن برمیخیزد که شعاع تابشاش از دید ما فراتر میرود. آنگاه دالانی از نور پدیدار میشود و راهی را نشانمان میدهد که از لحظه تولد به بعد فراموش کرده بودیم و به سرمنزل ازلی، نزد ملکوت اعلی فرایمان میخواند. روح آدمی همیشه طالب و آرزومند بازگشت به جایی است که از آن آمده؛ ترک کالبد خالی… صفحه ۲۳۳ کتاب ...more
گرچه ترجمه بعضی از جاهای کتاب مشکل داشت و خصوصا تعدادی از کلمات تخصصی زیست شناسی درست ترجمه نشده بودند ولی خود کتاب خیلی خوب بود. فیلم گاتاکا Gattaca گرچه ترجمه بعضی از جاهای کتاب مشکل داشت و خصوصا تعدادی از کلمات تخصصی زیست شناسی درست ترجمه نشده بودند ولی خود کتاب خیلی خوب بود. فیلم گاتاکا Gattaca 1997 را هم که نویسنده چند جا به آن اشاره کرده، اگر ببینید جالب است. ...more
وقتی این همه فروخته شوی، یعنی دنیا میخواهد به تو توجه بیاموزد. صفحه ۱۳ کتاب به اندازهی کافی که صبر کنی آدمها همیشه خود واقعیشان را آشکار میکنند، وقتی این همه فروخته شوی، یعنی دنیا میخواهد به تو توجه بیاموزد. صفحه ۱۳ کتاب به اندازهی کافی که صبر کنی آدمها همیشه خود واقعیشان را آشکار میکنند، مثل خورشید که همیشه طلوع میکند. صفحه ۲۴ کتاب نظام مستحکمی از فلاکت در اطراف است، بدبختیای پنهان در بدبختی دیگر و تو وظیفه داری حواست به تمامشان باشد. صفحه ۳۲ کتاب اصلاً چه سودی برایت دارد که بدانی چه روزی در دنیای سفیدپوستها به دنیا آمدهای؟ آن روز، چیزی نبود که ارزش به یاد آوردن داشته باشد. بیشتر به درد فراموش کردن میخورد. صفحه ۳۶ کتاب کسی که شلاق میخورد تویی، حتی وقتی تو شلاق نمیخوری. صفحه ۶۱ کتاب هر بردهای به فرار فکر میکند. صبح و ظهر و شب رؤیایش را میبیند. هر رؤیایی، رؤیای فرار است، حتی وقتی این طور به نظر نمیرسد. حتی رؤیای یک جفت کفش نو. صفحه ۷۴ کتاب آدمها را با زنجیرهای گوناگونی اسیر میکنند، اما شورش را همیشه میتوان در صورت آدمها شناخت، حتی اگر شورشیها لباس آدمهای مطیع را بپوشند. صفحه ۱۴۲ کتاب واقعیت مثل ویترین مغازه بود. وقتی تو نمیدیدی دستکاری و درستش میکردند، مسحورکننده و دور از دسترس. صفحه ۱۴۳ کتاب عجب دنیایی است که از تنها پناهگاهت زندان میسازد. صفحه ۲۱۷ کتاب اگر قرار بود آدمها بر اساس ظلمهایشان از بدبختی سهم بگیرند، او چه ظلمی کرده بود که این مصیبتها سرش آمده بود؟ صفحه ۲۵۷ کتاب کی میدونه سرنوشت توی پستو چی واسه ما داره؟ کی میدونه ما سعادت آشنایی با چه جور آدمایی رو داریم؟ صفحه ۲۹۸ کتاب روی همهی ما داغ گذاشتهاند، حتی اگر نتوانی ببینیاش، در درونمان، اگرنه بیرونمان. صفحه ۳۰۵ کتاب آدمها اول خوبند، دنیا بد جنسشان میکند. دنیا از همان ابتدا بد جنس است و هر روز بد جنستر میشود. شیرهی جانت را میکشد تا وقتی که فقط رؤیای مرگ را میبینی. صفحه ۳۴۷ کتاب ...more
اگر «آنچه میخوریم ما را شکل میدهد»، بنابر این آشپزها فقط غذایمان را درست نمیکنند، بلکه ما را هم میسازند. آنها شبکههای اجتماعی ما، تکنولوژیها و عاگر «آنچه میخوریم ما را شکل میدهد»، بنابر این آشپزها فقط غذایمان را درست نمیکنند، بلکه ما را هم میسازند. آنها شبکههای اجتماعی ما، تکنولوژیها و عقایدمان را شکل میدهند. آشپزها لایق این هستند که داستانهایشان به کرات و بسی گفته شود. مایکل سیمونز، تاریخچه آشپزها و آشپزی. صفحه ۹ کتاب من تاریخچهی قرن بیستم را از دریچه آشپزخانه دیدم. فهمیدم که آنها در اوقات سخت، چطور جان سالم به در بردند. چطور باید به مرد دیوانهای غذا میدادند. چطور برایش مادری میکردند. و حتی چطور یک باد شکم به موقع جان خروارها آدم را میتوانست نجات دهد. دریافتم که دنیای دیکتاتورها از کجا نشأت میگیرد. بر اساس گزارش سازمان آمریکایی خانه آزادی، ۴۲ کشور را دیکتاتورها رهبری کردهاند، این اطلاعاتی حیاتی است. نکته دیگر این که، این تعداد درحال افزایش است. شرایط امروز به نفع دیکتاتورها است، و ارزشش را دارد که همهمان چیزهایی دربارهشان بدانیم. پیشغذا. صفحه ۱۹ کتاب ...more
فرآیند پیر شدن آدمها به چیزی که رمانها یا کتابهای پزشکی درباره پیر شدن میگویند ربط چندانی ندارد. صفحه ۱۹ کتاب وحشتناکترین چیز در مورد از دست رفتن فرآیند پیر شدن آدمها به چیزی که رمانها یا کتابهای پزشکی درباره پیر شدن میگویند ربط چندانی ندارد. صفحه ۱۹ کتاب وحشتناکترین چیز در مورد از دست رفتن جوانی آن چیزهایی نیست که آدم از دست میدهد، بلکه آن چیزی است که به او داده میشود. نه خردمندی؛ و نه آسودگی. نه قوهی تمیز بی عیب و نقص نه آرامش. بلکه فقط آگاهی از فروپاشی همگانی. صفحه ۲۰ کتاب همه چیز درنهایت باز هم تکرار میشود، روزهای زندگی و خاطرات گذشته کنار هم قرار میگیرند، درست مثل شیشهای که وقتی روی آینهای قرار میگیرد مثل همان آینه عمل میکند. صفحهی ۹۷ کتاب آن موقع این را نمیدانستم که بعضیها خیلی قبل از مرگ واقعیشان میمیرند. حتی چنین تصوری هم نداشتم که آخرین بار که آنها را دیدهای ممکن است آخرین باری بوده باشد که به راستی زنده بودهاند. صفحه ۱۴۷ کتاب ...more
عیبی که کتاب داشت و کمی خواندنش را سخت میکرد این بود که حدود ۴۰ صفحه تحت عنوان یادداشتها آخر کتاب آمده بود که پانویسهایی مشروح بودند و چه بهتر بود عیبی که کتاب داشت و کمی خواندنش را سخت میکرد این بود که حدود ۴۰ صفحه تحت عنوان یادداشتها آخر کتاب آمده بود که پانویسهایی مشروح بودند و چه بهتر بود که این پانویسها در همان صفحات خودشان ذکر میشدند. فکر میکنم اگر قبل از خواندن کتاب، نمایشنامهی هنر یاسمینا رضا را بخوانید یا اجرایی از آن ببینید و همچنین فیلم تلما و لوئیز ریدلی اسکات را ببینید برای ارتباط با کتاب بهتر باشد. ******************************************************************* دلم میگوید، ای دوست تنها با توست که سقف آسمان برپاست تنها با توست که گل سرخ سرخ است همه چیز با تو پرشکوهتر است و گویی از جهانی دیگر است. رالف والدو امرسون. صفحه ۱۸ کتاب از میان تمام فرصتهای عطا شده به انسان فانی و از میان تمام سرنوشتهای مقدر، تا زمانی که دیوارهای این زندان مرا تنگ در بر گرفتهاند، حتی اگر جهانی میان من و تو فاصله اندازد، تو را در بند بند وجودم نگاه خواهم داشت، نه با لبهای خاموش و نه با روی برگرفته تو را در خود نگاه خواهم داشت، در خیالم تو را در آغوش میکشم، هر لحظه و هر جا پیشم خواهی بود. قدیس پلینوس. صفحه ۳۹ کتاب این نه فقط برای خودمان که برای طرف مقابل هم بهتر است، چرا که هر کسی نقطه ضعفهایی دارد و باید این نقطه ضعفها را حتی از دوستانمان پنهان کنیم… تا به این ترتیب انسانیت را از لطمه مصون بداریم. ذات خودمان را آن طور که در اندرونمان بدان آگاهیم حتی نزد نزدیکترین دوستانمان نیز نباید روی دایره بریزیم: کاری بس ناگوار خواهد بود. کانت. صفحه ۱۲۲ کتاب ثمرهی زندگی من چیزی نیست جز هیچ، یک حس و حال، یک تکرنگ است. ثمرهی من مانند نقاشی آن نقاش است که بنیاسرائیل را در حال عبور از دریای سرخ به تصویر میکشید. به این منظور او تمام دیوار را قرمز کرده بود و توضیحش این بود که بنیاسرائیل پیشتر از دریا گذاشتهاند و مصریان غرق شدهاند. کییر کگور. صفحه ۱۵۸ کتاب همان طور که قهرمان رمان وایت سیتی بلوی تیم لات میگوید، «زندگی عادت است. کاری را انجام میدهی، سپس دوباره و دوباره انجامش میدهی و قبل از آن که بفهمی، میشود چیزی که هستی، میشود کسی که هستی و دیگر نمیتوانی تصور کنی که چیزی یا کسی غیر از آن باشی». تنها عشق و دوستی است که وقتی ناگهان در زندگی کسی وارد میشود این تصور را برایش ممکن میکند که هنوز میتواند چیزی یا کسی دیگر بشود. صفحه ۱۹۰ کتاب کارهایی که دوستان باهم میکنند چندان مهم نیست، بلکه مهم این است که آن کار را با هم انجام میدهند و وقتی که با هم میگذرانند هرگز تلف نشده است. استنلی کاول. صفحه ۲۰۰ کتاب ...more
رمانی متفاوت با ترجمهای عالی. ****************************************************************** در واقع میتوان ادعا کرد که سنت گریزی، ساختار پیچیده، رمانی متفاوت با ترجمهای عالی. ****************************************************************** در واقع میتوان ادعا کرد که سنت گریزی، ساختار پیچیده، بینظمی استادانه، آوردن داستان در داستان، پارادوکسها و تضادهای گستاخانه، آمیزهی طنز و تخیل برای مبارزه با جهل و خرافات و کوتهبینی و عدم تساهل در ژاک قضا و قدری، نمونهای از داستاننویسی مدرن است. نثر زنده و پویای دیدرو با آن ضربآهنگ تند و تیز و چالاک، خواندن رمان را لذتبخش و امروزی میکند. او بزرگانی چون گوته، شیلر، هگل، مارکس، فروید، استاندال، بالزاک، بودلر و ژید را از جملهی شیفتگان خود کرد، و در میان نویسندگان معاصر میلان کوندرا رمان ژاک قضا و قدری را «مسحورکننده» میداند. مقدمهی مترجم. صفحات ۷-۸ کتاب میپنداریم سرنوشت را خودمان تعیین میکنیم در حالیکه این سرنوشت است که همواره ما را به دنبال میکشد. صفحهی ۳۸ کتاب حقیقت جنبههای جذابی دارد که نبوغ میتواند به آن پی ببرد. صفحهی ۴۶ کتاب نه انقدر در مجیز گویی دست و دلباز باش و نه انقدر در انتقاد تلخ؛ همه چیز را همان طوریکه هست بگو. صفحهی ۶۹ کتاب آدم نمیداند در زندگی از چه خوشحال باشد و از چه غمگین. به دنبال خیر، شر میآید و به دنبال شر خیر. ما زیر آنچه آن بالا نوشته شده در جهالت به سر میبریم و آرزوها و خوشحالیها و ناراحتیهایمان یکی از دیگری احمقانهتر است. صفحهی ۱۰۷ کتاب من هیچ وقت نتوانستم داستانم را بی آنکه توسط این و آن قطع شود دنبال کنم، در حالیکه داستان شما بی وقفه پیش میرود. زندگی هم همینطور است؛ یک نفر در میان خارستان میدود و زخمی نمیشود؛ دیگری هر قدمش را با احتیاط بر میدارد اما در با صفاترین جاده هم خار به پایش میرود و لت و پار به خانه میرسد. صفحهی ۲۹۹ کتاب ما سه چهارم عمرمان را به خواستن و نتوانستن میگذرانیم. صفحهی ۳۲۸ کتاب ...more
کتاب خود زندگینامه ژان دومینیک بوبی است. فیلم بسیار خوبی از آن توسط جولیان اشنابل اقتباس شده است که دیدن آن را توصیه میکنم. The diving bell and the bکتاب خود زندگینامه ژان دومینیک بوبی است. فیلم بسیار خوبی از آن توسط جولیان اشنابل اقتباس شده است که دیدن آن را توصیه میکنم. The diving bell and the butterfly (2007) ****************************************************************** حتی تیزترین شمشیر هم اگر مدتی در غلاف باشد، کند میشود. صفحه ۷۴ کتاب ثبت لحظهها، این بخشهای کوچک زندگی، این احساسات شادیبخش کوچک، مرا عمیقتر از دیگران تحت تأثیر قرار میدهد. صفحه ۸۳ کتاب امروز به نظرم میآید که تمام زندگیام چیزی نبوده به جز یک رشته از امکاناتی تقریباً از دست رفته: مسابقهای که نتیجهاش از قبل برای ما روشن بود و ما در شرطبندی روی برندهی آن شکست خوردیم. صفحهی ۹۳ کتاب ...more
یکی از رمانهای بسیار خوبی بود که امسال خواندم. رمان برنده جایزه فرهنگستان هنر و ادبیات آمریکا در ۲۰۱۶ شده است. ترجمه مریم حسین زاده خوب بود البته با یکی از رمانهای بسیار خوبی بود که امسال خواندم. رمان برنده جایزه فرهنگستان هنر و ادبیات آمریکا در ۲۰۱۶ شده است. ترجمه مریم حسین زاده خوب بود البته با مقدار خیلی کمی سانسور. ظاهرا مارا تحت تاثیر هرابال هست و علاقهمند به کارهای او بوده است. مقدمه مترجم را بهتر است به عنوان موخره پس از خواندن رمان بخوانید. با توجه به اینکه در کتاب از پیوتر زاخاروف چچنتس و تابلوی او به نام مرتعی خالی در بعد از ظهر یاد شده است و رمان در جاهای زیادی با این تابلو پیوند خورده است گشتی در نت زدم و متوجه شدم زاخاروف نقاش چچنی وجود داشته است ولی ظاهرا چنین تابلویی از وی موجود نیست. ******************************************************************** داستانها ابزاری هستند که ما به کمک آنها همدیگر را میفهمیم، گذشته را حفظ میکنیم و از دل آشفتگیهای زندگیمان معنا خلق میکنیم. مقدمه مترجم. صفحه ۹ کتاب مارا در این اثر نشان میدهد حکومتها چگونه میخواهند تاریخ و گذشتهی ملتها را محو کنند و انسانها چگونه در کشاکش شرافت و خیانت میکوشند آنچه را از دست رفته است بازگردانند. مقدمه مترجم. صفحه ۱۲ کتاب اگر قاتلها قبل از ارتکاب قتل، صورت قربانیها، و قاضیها قبل از دادن حکم، صورت محکومان را به تصویر بکشند، دیگر صورتی باقی نمیماند که مأموران اعدام نقاشی کنند. صفحه ۳۴ کتاب اگر بهشت فقط روی زمین وجود دارد، پس خدا فقط میتواند انسان باشد. صفحه ۳۴ کتاب آنها که نمیتوانند موفق شوند، تعلیم میدهند. آنها که نمیتوانند تعلیم بدهند، موفقیتهای دیگران را سانسور میکنند. از این بدتر هم میتوانستم بشوم؛ شنیدهام صدراعظم آلمان هم نقاش ناکامی است. صفحه ۳۵ کتاب تو خیال میکنی خودت راوی داستانت هستی، اما تو فقط یه صفحهی ننوشته هستی. صفحه ۵۵ کتاب هر لذت و مجازاتی که در آن دنیا در انتظارم باشد، اگر هم آن دنیایی باشد، باید از لذت و مجازاتی که هر روز این زندگی زمینی را پر میکند کمرنگتر باشد. صفحه ۶۴ کتاب چشمهایم را میبندم و سعی میکنم تصور کنم که تاریکی، شبی ابدی میشود، سعی میکنم زندگیهایمان را خوابی تصور کنم که خواه یا ناخواه به سراغمان میآید. اما نمیتوانم، چون حتی در شب هم میدانم که صبح خواهد آمد و حتی با چشمهایی کاملاً بسته هم میدانم چشمها را باز خواهم کرد. صفحه ۱۳۴ کتاب ما چه خوشاقبال بودیم که توانستیم بهاندازهی یک روز شنای تابستانه در پسابهای شیمیایی، سهممان را از زندگی بگیریم. صفحه ۲۰۴ کتاب مثل یکی از آن زندانیهایی شدهام که حتماً درموردشان خواندهاید، همانهایی که آنقدر در زندان میمانند که حتی وقتی آزادشان میکنند، میخواهند دوباره برگردند زندان. صفحه ۲۱۳ کتاب او بزرگ شدهی شهری بود که تاریخی نداشت، شهری که مردمش حقایق را پنهان میکردند تا مانع پاک شدنشان بشوند. صفحه ۲۳۰ کتاب بهترین و شیرینترین بستنی هم زیر نگاه سرد یه دیکتاتور ترش و بدمزه میشه. صفحه ۲۳۷ کتاب رمز خوشبختی در اینه که اگه دنیا به تو گه خوک هم داد اون رو جای سوسیس قبول کنی. صفحه ۲۵۸ کتاب هر چیزی که آنقدر بزرگ باشد که بتوانی عاشقش شوی بالاخره ناامیدت میکند، بعد به تو خیانت میکند، و عاقبت فراموشت میکند. صفحات ۲۶۷-۲۶۸ کتاب گرمای ملایم دستی در دستت بهتر از تمامی آتش آسمان است. صفحه ۳۳۲ کتاب خاطره تنها ملک واقعی ماست. این رو ناباکوف گفته. صفحه ۳۳۷ کتاب اگر خدا صدایی دارد، آن صدای ماست. کلسیم ترقوههایی که بوسیدهام. آهن خونی که آن گونهها را بر افروخته میکند. ما نزدیکیها و صمیمیتهایمان را بر اتمهایی زاییدهی انفجاری چنان عظیم حک کردهایم که هنوز هم رد پایش در بیکران خالی فضا به جا مانده. درخششی از فوتونها حافظه را به آن نسیان دور و تاریک میکشاند. ما را هم میبرد، ما را، این ذرات پررمز و راز را. در کدامین رؤیاست که انتهای تهی جهان این طنین نشاط و زندگی را در خود جای میدهد؟ در کدامین عبادت است که آخرین انسان تنها نمیمیرد؟ چه کسی فکر میکرد اینجا، این همه دور از زندگی روی زمین، این همه لبریز از لطف آن، شما با من باشید؟ صفحه ۳۵۹ کتاب ...more
دینی که از کودکی به من آموخته شده بود، در من نیز به همان صورت دیگران ناپدید شد، تنها با این تفاوت که چون من بسیار زود خواندن کتابهای متعدد و فکر کردندینی که از کودکی به من آموخته شده بود، در من نیز به همان صورت دیگران ناپدید شد، تنها با این تفاوت که چون من بسیار زود خواندن کتابهای متعدد و فکر کردن را آغاز کردم، بسیار زود هم به رویگردانیام از دین پی بردم. صفحه ۱۸ کتاب من، همانند هر انسان زندهی دیگر، زیر بار عذاب ناشی از پرسش «چگونه زیستن»، با پاسخ «زیستن همگام با پیشرفت» درست حرف همان آدمهایی را میزنم که سوار بر قایقی در تلاطم باد و امواج گرفتار شدهاند و به جای پاسخ دادن به یگانه پرسش اصلی، یعنی «به کجا چنگ بزنیم؟» میگویند: «داریم به جایی کشیده میشویم.» صفحه ۲۷ کتاب فقط تا زمانی میتوان زندگی کرد که مست زندگی بود؛ ولی به محض آنکه هشیار میشوی، دیگر نمیتوانی نبینی که همهی اینها فقط فریب است، آن هم فریبی ابلهانه! صفحه ۳۸ کتاب سقراط هنگامی که برای مرگ آماده میشد، گفت: «ما میتوانیم فقط تا همان اندازه که از زندگی فاصله میگیریم، به حقیقت نزدیک شویم. ما که دوستدار حقیقتیم، در زندگی به دنبال چه هستیم؟ به دنبال آنکه از جسم و از همهی بدیهای برخاسته از زندگی جسمانی خلاص شویم. اگر این طور است، پس چطور میتوانیم خوشحال نشویم که مرگ دارد به سراغمان میآید؟» صفحه ۵۵ کتاب وظیفهی انسان در زندگی رهایی روح خودش است. برای رهاندن روح باید خداگونه زیست، و برای خداگونه زیستن باید از همهی لذتهای زندگی دست شست، زحمت کشید، سر فرود آورد، تحمل کرد و بخشنده بود. صفحه ۱۰۰ کتاب ...more
وقتی آدم به چیزی بخندد که عمری به خاطرش جنگیده، شما نمیدانید باید به حالش خندید یا گریست. صفحه ۸۴ کتاب زندگی چیز افتضاحی است. میبینی دردسر از راه میوقتی آدم به چیزی بخندد که عمری به خاطرش جنگیده، شما نمیدانید باید به حالش خندید یا گریست. صفحه ۸۴ کتاب زندگی چیز افتضاحی است. میبینی دردسر از راه میرسد و نمیتوانی هیچ کاری برای جلوگیری از آن بکنی، فقط باید بنشینی و تماشا کنی و انتظار بکشی. صفحه ۱۱۶ کتاب ...more